#خاطرات_شهدا
🌷 اومده بود مرخصی
اما دلش با بچه های جنگ بود.
نمیتونست بی کار بمونه
جهاد گران مشغول کار بودن که با دیدن حسین خوشحالی در چهره شون جون گرفت. 😊✌️
کار به خوبی پیش می رفت
با این حال حسین اون حسین همیشگی نبود.
از چهر ه اش می شد فهمید
میدونستم پیش ماست اما همه وجود و همه فکرش توی جبهه بود❤️
🌷 قدری با بچه ها صحبت کرد و از حال و احوالشون پرسید و از کار...
آخرم طاقت نیاورد
کمی بعد اومد طرفم و گفت : برو نماز خونه رو آماده کن تا من بچه ها رو صدا بزنم و دورهم زیارت عاشورا بخونیم.
با تعجب نگاش کردم ...!
گفت : دلم 💔گرفته میخوام آروم بشم.
#شهید_حسین_پارسا
#راوی_دوست_شهید
--------------------
@masjed_gram
#خاطرات_شهدا
❤️ بعد از شهادت حمید گفت :
محمود جات خالی ، دیروز دم غروب ،
هرچی عکس از جبهه و شهدا داشتم
آوردم گذاشتم روبروم.
یکی یکی به این شهدا سلام دادم ،
بعد بهشون گفتم : من زیارت
عاشورا برای شما می خونم
شما هم امشب یه دست
برای من بالا بزنید.🙋
تمام این پنجاه تا شهید
که من عکسشون رو داشتم گذاشتم
مقابلم و زیارت عاشورا خوندم.
داوود مکثی کرد و ادامه داد :
همون شب شهدا اومدن به خوابم.
این رو میخوام بگم که قدرت
توسل رو بفهمی. ✌️
قدرت توسلی که داشت خیلی
بالا بود. خیلی عمیق توسل می کرد
حتی یکبار با توسل به اهل بیت
(علیهم السلام)تونسته بود شفای
چشماشو بگیره.
چشمی که معاینه شده بود و گفته
بودند بیناییش رو از دست داده و
باید تخلیه بشه. 👌
#شهید_داوود_عابدی
#راوی_دوست_شهید
--------------------
@masjed_gram
#خاطرات_شهدا
🌷 هر چی بهش اصرار می کردم که فرماندهی سپاه رو قبول کن
زیر بار نمی رفت و قبول نمیکرد
بهم می گفت : آقای رضایی از من لایق تر و بهترند من ترجیح میدم که از ایشون فرمان بگیرم و توی کارها اگه تونستم کمکشون کنم.
حتی بعدهم توی کردستان بارها بهش می گفتم : برگرد تهران و با توجه به قابلیت هایی که داری توی سپاه مشغول خدمت شو.
ولی باز توی جوابم می گفت : میخوای منو هدر بدی؟مگه چه اشکالی داره که اینجا کار کنم ؟ دیگران توی تهران هستند و کارشون رو انجام میدن
گفتم : خب اگه بری تهران می تونی خودتو به عنوان الگوی مقاومت و تقوی مطرح کنی.
🌷 که جواب داد : این جا هم با برادرها کار میکنم انسان هر کجا که باشه اگه برای رضای خدا کار کنه همون جا الگو میشه.
#شهید_محمد_بروجردی
#راوی_دوست_شهید
✍ از کتاب : میرزا محمد پدر کردستان
--------------------
@masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
خوش اخلاق بود ✌️
روابط عمومیش هم خیلی بالا بود
هیئت دانش آموزی یاعباس(سلام
الله)رو راه اندازی کردیم.
محمد خیلی به زیارت امامزاده
شاهزاده حسین می رفت
به من می گفت : عموی امام زمانه
اما قدرش رو نمی شناسند
توی همدان خیلی غریبه
از بچه های فعال بسیج بود
یادمه خیلی غبار روبی شهدا
می رفت گاهی نزدیک به
دو ساعت سر مزار شهدا
می موند و باهاشون حرف می
زد
وقتی می رفتم پیشش
گریه کرده بود😢 اشکاشو پاک
می کرد
کتاب های 📚 اخلاقی زیاد
می خوند
خیلی دغدغه داشت که چرا
فضای عمومی جامعه از لحاظ
معنوی روز به روز در حال
سقوطه
مخصوصا بعد از اینکه در تهران
ساکن شد مشخص بود که خیلی
اذیت می شه
دنبال چاره جویی بود.☝️
#شهید_محمد_غفاری
#راوی_دوست_شهید
🍃
🍃🍃 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
خیلی از شهدا صحبت می کرد
به شهیدان همت و باکری علاقه
خاصی داشت برام ازشون زیاد
حرف می زد
عکساشون رو می گرفت و
نگه می داشت. می گفت : دوست
دارم روی نفسم کار کنم. تا بهتر
مهارش کنم، تا خدا رو بهتر
بشناسم. چون گام اول در
خداشناسی خود شناسیه ✌️
شهید علی چیت سازیان رو
خیلی دوست داشت همیشه به
سر مزارش می رفت.
و جمله معروف شهید چیت
سازیان رو همیشه برامون نقل
می کرد : تنها کسی می تونه از
سیم خاردار دشمن عبور کنه که
در سیم خاردار نفسش گیر نکرده
باشه ☝️
همیشه می گفت : هادی ببین چه
جمله پر معنا و زیبایی گفته!
چقدر جمله اش به دل آدم می
شینه
خوش به حالش که عمل کرد و
رفت .. ای کاش ما هم می
تونستیم به این جمله عمل کنیم و
شهید بشیم. 😔✋
#شهید_اسماعیل_سریشی
#راوی_دوست_شهید
🍃
🍃🍃 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
سخت کوشی از ویژگی های
بارز ایشان بود.
شب و روز وقت و بی وقت به
این در و اون در می زد ؛ 🏃
چه آن زمان که مسئول تبلیغات
بود و چه آن زمان که مسئول
تدارکات یا پشیبانی بود آرام و قرار
نداشت،
احساس می کردم که آرام و قرارش
تنها موقعی بود که می اومد داخل
مسجد، قرآن یا کتاب دعا رو بر
می داشت و به کناری می نشست
و اون رو می خوند ☝️📖
بقیه اش این طرف و اونطرف
تلاش داشت و فعالیت می کرد
توی یکی از سخنرانی هاش
می گفت : 🎙
قرآنی که از طرف خدا برای
ما فرستاده شده
کتاب نجات برای نه فقط متقین
بلکه برای هر فردیست
برای کسانی که بخواهند هدایت
شوند، راه نجات را پیدا کنند و
در صراط مستقیم باشند
قرآن برای این تیپ افراد راه
نجات است ✌️
#شهید_حسین_صیادیان
#راوی_دوست_شهید
|•🌿•| @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
دوستم گفت: سیدجون، خیلی زحمت
کشیدی،
اگه تو مرا عقب نمیآوردی
حتماً اسیرمیشدم !⛓
گفتم: من زودتر ازبقیه باخودرو
مهمات آمدم عقب .
گفت: نه بابا خودت بودی،
کمکم کردی وزخم پای مرا بستی !
مدتی گذشت. یکدفعه چیزی
به ذهنم رسید .😃☝️
رفتم سراغ ابراهیم!🏃
اوهم در این عملیات بود.
با ابراهیم به خانه دوستم رفتیم.
گفتم: کسی که باید از اوتشکرکنی،
آقاابراهیمِ نه من!💁🏻♂
چون من اصلا آدمی نبودم که
بتوانم کسی را هشت کیلومتر، آن
هم درکوه، باخودم عقب بیاورم .
ابراهیم چیزی نمیگفت . از کار من
خیلی عصبانی شده بود.😡
ابراهیم گفت: من دست خالی
میآمدم عقب .
در آن تاریکی خونریزی پایش را
بابند پوتین بستم. در راه به من
میگفت سید، فهمیدم از رفقای
شماست . برای همین چیزی نگفتم .
بعد از آن ابراهیم از دست من
خیلی عصبانی شد .😢
چند روزی بامن حرف نمیزد !
علتش را میدانستم .
او همیشه میگفت "کاری که برای خــداست، گفتن ندارد ."✌️
#شهید_ابراهیم_هادی
#راوی_دوست_شهید
🕊🕊
🕊 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
هادی از بچگی توی هیئت ها
کمک می کرد. در کنار ذکرهایی
که همیشه برلب داشت نام امام
حسین (علیه السلام)رو بیشتر
تکرار می کرد.
واقعا نمیشه میزان محبت هادی
رو توصیف کرد
این سال های آخر وقتی در برنامه
های هیئت شرکت می کرد حال و
هوای همه تغیر می کرد.
یادمه چند نفر از کوچترهای هیئت
می پرسیدن : چرا وقتی آقا هادی
توی جلسات شرکت می کنه حال و
هوای مجلس تغییر می کنه؟
ما هم می گفتیم بخاطر اینکه او
تازه از کربلا ونجف برگشته.
اما واقعیت چیز دیگه ای بود
محبت آقا ابا عبدالله (سلام الله) با
گوشت و پوست و خونش انگار
آمیخته شده بود.
هادی تا حدودی امام حسین رو
شناخته بود، برای همین وقتی نام
مبارک آقا رو در مقابلش می بردند
اختیار از کف می داد!
#راوی_دوست_شهید
🕊
🌹🕊 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
اتاق كوچكى از ساختمان نهضت
سوادآموزى اهواز در اختیار سید
حسین بود، سید و چند نفر از
دوستاش از جمله من، به اونجا
رفت و آمد داشتیم✌️
یكى از شبها، من و حسین توی
همون اتاق مشغول مطالعه
بودیم.📚
نیمه هاى شب بود كه نهج البلاغه
میخوند.
نگاهم افتاد بهش ، دیدم صورتش
برافروخته شده و داره اشك
میریزه 😞✋
زیر چشمی ، شماره صفحهء
نهج البلاغه رو نگاه كردم و به ذهنم
سپردم 👌
بعد از مدتى، سید حسین نهج
البلاغه رو بست و براى استراحت
رفت بیرون.
صفحه نهج البلاغه رو باز كردم،
دیدم همون خطبهاییه كه حضرت
على (ع) در فراق یاران باوفایش
ناله میكنه و می فرماید :أین َ
عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟
كجاست عمار؟ كجاست ... 😭
#راوی_دوست_شهید
#شهید_سید_حسین_علمالهدی
🕊•|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
بیشتر لبخند بر لبانش بود
خیلی سریع با افراد جوش می
خورد و آن ها را جذب می
کرد 😊✋
مکروهات را انجام نمی داد
مثلا وقتی سر سفره می آمد
دستش را می شست و با نمک
غذا را شروع و در میان غذا
آب نمی خورد ❌
مراقبت از چشم او فوق العاده
بود. در کوچه و خیابان سرش را
پایین می انداخت و اصلا بلند نمی
کرد 👀
وقتی منزل ما می آمد، هنگام
رفتن همینطور که سرش پایین
بود چقدر از مادرم تشکر می
کرد ❤️
یکی از الگوهای رفتاری او
برخورد با مادرش بود
ما از علی در این موضوع درس
گرفتیم. وقتی پیش مادر بود
اینقدر خوش برخورد بود که
تعجب می کردیم. 😐
_مادر دور سرت بگردم، چیکار
می کنی، شرمنده ام کردی و ...
جوری برای مادرش زبان می ریخت
که همه درس می گرفتند که آدم با
پدر و مادر چطور صحبت کند.
✌️😍
#شهید_علی_سیفی
#راوی_دوست_شهید
🕊°•|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
در همون سال های اول جنگ
شب 23 ماه رمضان باهم به
احیاء رفتیم توی راه بسیاری از
بچه های محل رو دیدیم که
مشغول فوتبال بودند⛹
همه به آقا ابراهیم سلام کردند و
احترام گذاشتند.👌
وقتی اطرافش خلوت شد گفت :
سید جان ببین، سر جوون ها
چجوری گرم شده؟😒
آخه فوتبال در شب 23 رمضان؟
این ها سرمایه های اسلام و
انقلابند، نباید شب قدر مشغول
بازی باشند |‼️| باید بفهمند
چیکار می کنند ... 😒
بعد با ناراحتی ادامه داد : سه
چهار سال از انقلاب گذشته اما
هنوز نتونستیم جوان هارو خوب
توجیه کنیم 😔
می ترسم روزی برسه که از
انقلاب و اسلام فقط اسمش
بمونه ... خدا عابتمون رو ختم
به خیر کنه 😞✋
#شهید_ابراهیم_هادی
#راوی_دوست_شهید
🕊•|🌹 @masjed_gram