مسجد امام محمدباقر علیه السلام
. 🤔 با چه کسی ازدواج کنیم؟ ✍گاهی ما انسان ها #عاشق یک انسان عفیف میشویم عشقی که ناشی از عفت اوست ا
.
#ریحانه
🤔 آیا درست است که اگر روابط میان زن و مرد #عادی شود این همه #تجاوز و گرفتاری پیش نمی آید⁉️
✍ در پاسخ باید گفت کسانیکه چنین باوری دارند بسیار در اشتباه بوده زیرا تحقیقات نشان داده است که در آمریکا از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ که سال های #آزادی_جنسی اعلام شد آمار تجاوزات ۴۰۰ درصد افزایش داشته است.
🔴 حدود ۳۰ درصد از زنانی که در ارتش آمریکا خدمت میکنند مورد تجاوز جنسی قرار گرفته اند.
🔵 پس نتیجه اینکه روابط زنان و مردان هرگز عادی نخواهد شد و کسانیکه در غرب این تز و نظریه را دادند با تحمل تجربیات تلخ به نادرستی آن پی برده اند و اکنون به مباحثی همچون خویشتنداری، خودکنترلی و تفکیک جنسیتی روی آورده اند.🚫
#پرسش_پاسخ
#روابط_زن_مرد
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_هجدهم •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 🎀 بچه ها داشت
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_نوزدهم
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
💠 از فردا صبح صمد دنبال پیدا کردن کار رفت.
توی قایش کار پیدا نکرد، مجبور شد به رزن بره، وقتی دید نمیتونه تو رزن هم کاری پیدا کنه، ساکش رو بست و رفت تهران.🚙
چند رو بعد برگشت و گفت: کار خوبی پیدا کردم، باید از همین روزا کارم رو شروع کنم، اومدم بتو خبر بدم😇 حیف شد نمیتونم عید پیشت بمونم، چاره ای نیست☹️
خیلی ناراحت شدم.
اعتراض کردم: من واسه عید امسال نقشه کشیدم نمیخواد بری😕
✳️صمد از من بیشتر ناراحت بود، گفت: چاره ای ندارم. تاکی باید پدر و مادرم خرجم رو بدن؟
دیگه خجالت میکشم، نمیتونم سر سفره اونا بشینم، باید نون خودمون رو بخوریم.
💟 صمد رفت، اون عید که اولین عید بعد عروسیمون بود، تنها سر کردم.
روزای سختی بود. هر شب با بغض و گریه سرم رو روی بالش میذاشتم. هر شب هم خواب صمد رو می دیدم.
❇️ وقتی عروسای دیگه رو می دیدم که با شوهراشون شونه به شونه ازین خونه به اون خونه می رفتن و عیدی می گرفتن، به زور می تونستم جلو گریم رو بگیرم😭
🌴🌳🌲🌿
فروردین تموم شده بود، اردیبهشت اومده بود و هوا بوی شکوفه و گل میداد. انگار خدا ازون بالا هر چی رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمینای قایش🍃🌺🍃
یه روز مشغول کار خونه بودم که موسی، برادر کوچیک صمد از توی کوچه صدا زد: صمد!
صمد اومده😍😇
نفهمیدم چیکار میکنم، پا برهنه پله های ایوون رو دوتا یکی کردم، پارچه ای از روی بند رخت تو حیاط برداشتم، رو سرم انداختم و دویدم توی کوچه.
صمد اومده بود😍😍😍
می خندید و به طرفم می دوید🏃🏃🏃
دو تا ساک بزرگ هم دستش بود، وسط کوچه بهم رسیدیم، ایستادیم و چشم تو چشم هم، بهم خیره شدیم😊❤️☺️
چشمان صمد آب افتاده بود، منم گریم گرفت، یه دفعه زدیم زیر خنده😅😂😆😄
گریه و خنده قاتی شده بود.
یادمون رفته بود بهم سلام بدیم😁😬
شونه به شونه هم تا حیاط اومدیم. جلو اتاقمون که رسیدیم، صمد یکی از ساک هارو داد دستم.
گفت: اینو برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمون.💞💞💞
اهل خونه که متوجه اومدن صمد شدن اومدن استقبالش!
همه جمع شدن تو حیاط و بعد سلام و احوال پرسی و دیده بوسی همه باهم رفتیم تو اتاق مادر شوهرم.
صمد ساک رو زمین گذاشت.💼
👨👨👦👨👨👧 همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم، سیمان کار شده بود و روی یه ساختمون نیمه کاره مشغول به کار بود.
🌏کمی که گذشت ساک رو باز کرد و سوغاتی هایی که واسه پدر و مادر و خواهر ها و بردر هاش آورده بود بین اونا تقسیم کرد🌺🌷
همه چی اورده بود از روسری و شال و بلوز و شلوار و چتر.👞👢👛👒🕶👔👖👚
کبری که ساک من رو از پشت پنجره دیده بود اصرار می کرد و میگفت:قدم! تو هم برو سوغاتی هات رو بیار ببینیم☺️
خجالت می کشیدم.
گفتم: بعدا ! خواهر شوهرم فهمید و دیگه پی اش رو نگرفت.
وقتی به اتاق خودمون رفتیم، صمد اصرار کرد که زود تر ساک رو باز کنم🙃
واقعا سنگ تموم گذاشته بود،برام چن تا دامن و روسری و پیراهن خریده بود!
گفتم چه خبره؟!
مگه رفتی مکه؟؟؟👀
گفت: قابل تو رو نداره!😇میدونم خونه ما خیلی زحمت میکشی، خونه داری واسه ده دوازده نفر کار آسونی نیست، اینا هم که قابل تو رو ندارن.
😉😊😌
گفتم: چرا خیلی زیادن!
خندید و ادامه داد: روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم روزی یه چیز برات بخرم.
اینا هر کدوم حکایتی داره😊🌷
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
#روشنگری
⛔️مردی از جنس #دروغ❗️
جواد ظریف دیروز در کنگره حزب ندای ایرانیان دو دروغ بزرگ گفت!
1⃣ باید بپذیریم منافع ملی جناحی نیست؛همهمان در یک کشتی نشستیم.
2⃣ دومین دروغی که امروز آقای ظریف در سخنرانی خود گفتند چرا صداوسیما بخش اول جمله اوباما را كه گفت«اگرميتوانستيم یک پیچومهره از هستهای ایران باقی نميگذاشتيم»پخش ميكند اما جمله بعد را که میگوید«اما نمیتوانیم» سانسور میکنند...
✍گویا ظریف قصد دارد در دروغگویی گوی سبقت را از رئیسش بگیرد
🆘 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_نوزدهم •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 💠 از فردا صبح
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_بیستم
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
⌛️ از همون شب مهمونی هایی که برای برگشتن صمد تدارک دیده بودن شروع شد.
فامیلایی که فهمیده بودن صمد برگشته دعوتمون می کردن.💌
صمد با رویی باز همه دعوت ها رو می پذیرفت.🌷
شبا تا دیر وقت می نشستیم خونه این فامیل و اون آشنا و تعریف می کردیم. میگفتیم و می خندیدیم. بعدم که بر می گشتیم خونه صمد مینشست و واسه من تعریف می کرد🍃🌺🍃
میگفت: این مهمونی ها باعث شده من تو رو کمتر ببینم، تو میری پیش خانوما من تو رو نمیبینم دلم برات تنگ میشه!!!🌺💞💗
این چن روزی که پیشت هستم باید قدرت رو بدونم🤗
بعدا که بروم دلم می سوزه! غصه میخورم چرا زیاد نگات نکردم! چرا زیاد با تو حرف نزدم؟!
💟 این خوشی یه هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت☹️
عصر بود که رفت، تا شب تو اتاق موندم و دور از چشم همه گریه کردم😭😢
به گوشه گوشه اتاق که نگاه می کردم یادش می افتادم🙁
همه چی بوی اونو گرفته بود، حوصله هیچکس و هیچ کاری رو نداشتم😣
منتظر بودم یکی بگه بالا چشمت ابرو هست تا یه دل سیر گریه کنم!😭
حس می کردم حالا که صمد رفته تنهای تنها شدم. دلم هوای حاج آقام رو کرده بود، دلتنگ شیرین جون بودم.
لحافی رو روی سرم کشیدم که بوی صمد رو میداد.
دلم واسه خونمون تنگ شده بود، آی ... آی... حاج آقا چطور دلت اومد دخترت رو اینطور تنها بگذاری؟!
چرا دیگه سری بمن نمی زنی؟!
شیرین جون چرا دیگه احوالم رو نمی پرسی؟!
اون شب انقد گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم که خوابم برد.😭😣😞
🌞 صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم، زود رنج شده بودم و انگار همه برام غریبه بودن، دلم میخواست برم خونه پدرم!
ولی رفتم سراغ دو قلو ها، جاشون رو عوض کردم و لباس تمیز تنشون کردم🙃
مادر شوهرم که بیرون رفت، شیرشون رو دادم و خوابوندمشون و ناهار رو بار گذاشتم.
ظرفای دیشب رو شستم و خونه رو جارو کردم.
دوقلو هارو برداشتم و بردم اتاق خودم، بعد ناهار دوباره کارام شروع شد.🌸🌻🌸
اونقدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد.
✳️انگار صبح شده بود، طبق عادت پنجره رو کنار زدم، حالا چکار باید می کردم؟!
نان پخته شده بود، در تنور گذاشته شده بود، چرا خواب مونده بودم😥😢
چرا نتونسته بودم به موقع از خواب بیدار بشم.😣😖😫
حالا جواب مادر شوهرم رو چی بدم😰
❇️هر طور فکر کردم دیدم حوصله دعوا و مرافعه رو ندارم، بخاطر همین چادرم رو سر کردم و بدون سرو صدا دویدم خونه پدرم.
💞 با دیدن شیرین جون که توی حیاط بود، بغضم ترکید.😭
پدرم خونه بود منو دید پرسید: چی شده. کی اذیتت کرده. کسی حرفی زده؟ طوری شده. چرا گریه میکنی؟؟؟😳
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚