#ریحانه
🔴چرا به خانوما میگید حجابتونو رعایت کنید⁉️ خب به مردا بگید نگاه نکنن😒
🔻ماشینشو🚘 تازه خریده بود. از ترس این که بچههای محل بهش ضربه نزنن و آسیب نبینه با این که یه دزدگیر خوب روش کار گذاشته بود شبا میذاشت توی پارکینگ،
صبحها هم روی ماشینش روکش میکشید .
⚠️بهش گفتم دزدگیر داره، دیگه چرا این قدر احتیاط میکنی؟؟
♻️گفت؛ چیز خوب و قشنگ چشمگیره. به آقا دزده نمیشه گفت نگاه نکن!
میگه میخواستی مواظبش باشی .
☝️وجود انسان و زیباییهاش همین قدر و بلکه بیشتر ارزشمنده✨
👈اگه زینتهاتو حفظ نکنی و به حداقل نکات ایمنی که خدا گفته گوش ندی به آدمهایی که دلهاشون مریضه نمیشه گفت نگاه نکنید .
♨️تازه تعداد کسانی که نگاهشون دزدگونه هست ممکنه از تعداد افرادی که فقط دستشون کجه، بیشتر باشه که اگه نبود خداوند اینقدر به #حفظ_عفت سفارش نمیکرد .
#حجاب
#پرسش_پاسخ
#حجاب_تاج_بندگۍ
#پویش_حجاب_فاطمے
قرارگــــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_چهل_پنجم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل سریع وارد محل کارش شد و سریع به اتاقش رفت
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_چهل_ششم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کمیل و محمد روبه روی دکتر که با دقت پرنده را مطالعه می کرد،نشسته بودند.
دکتر سری تکان داد و گفت:
ــ خب طبق چیزی که تو پرونده نوشته شده،ضربه ی محکمی به سرش برخورد کرده که باعث خونریزی و ایجاد لخته خون در قسمت حساسی از مغز شده،عملی که داشتیم موفق شدیم خونریزی رو قطع کنیم.
کمیل که با دقت به صحبت های دکتر گوش می داد ،پرسید:
ــ پس چرا رفت تو کما؟کی بهوش میاد؟
ــ نگا جوون،این بیمار خودش بدن ضعیفی داره،قبل از این ضربه که خیلی بد بوده ، کتک خورده ،بعد از کتک و ضربه زدن به سرش اون تا چند روز بیهوش بوده و هیچ رسیدگی به اون نشده،زنده موندنش خودش معجزه است.
اینبار محمد سوالی پرسید و نگران به دکتر خیره ماندتا جوابش را بشنود:
ــ ممکنه دیر بهوش بیاد؟یا حافظه اش را از دست بده؟
با سوال آخرش نگاه کمیل هم رنگ نگرانی به خود گرفت!
ــ در این مورد، نمیتونم جواب قطعی بهتون بدم،اما ممکنه تا چند هفته طول بکشه که بهوش بیاد،اما در مورد حافظه اش،بله احتمال زیادش وجود داره،ولی همه چیز دست خداست.
محمد و کمیل بعد از کمی صحبت با دکتر تشکری کردند و از اتاق خارج شدند.
ــ کجا پیداش کردید؟؟
ــ مثل اینکه یکی از اهالی روستاهای حوالی شهر زنگ میزنه به پلیس و میگه که تو مزرعه اشون یه جنازه پیدا کردن،بعد از اینکه نیروها میرن متوجه میشین که زنده است اما نبضش کند میزنه،منتقلش میکنن به بیمارستان و ما چون عکس بشیری و سهرابی رو برای همه واحدها ارسال کردیم با شناسایی بشیری بهمون خبر میرسونن.تو چیکار کردی؟
ــ صادقی که موضوعشو برات تعریف کردم ،یادته؟
ــ آره چی شد؟
ــ دروغ گفته ،روز تظاهرات با بشیری بحثش شده بود اصلا ،دوربینا فیلمشونو گرفتن
ــ دستگیرش میکنید؟
ــ آره،منتظر حکمشم، راستی امنیت اتاق بشیری رو ببرید بالا.
ــ نگران نباش،حواسم هست،میری جایی؟
ــ برمیگردم محل کار،پروندهایی غیر از پرونده سمانه هستن،که باید به اونا هم رسیدگی کنم
ــ پس برو وقتتو نمیگیرم
ــ میرسونمت
ــ ماشین هست،یکمم اینجا کار دارم
ــ پس میبینمت
ــ بسلامت
کمیل از بیمارستان خارج شد که گوشی اش زنگ خورد با دیدن امیرعلی دکمه سبز زنگ را لمس کرد:
ــ بگو امیرعلی
ــ کمیل کجایی؟
کمیل با شنیدن صدای کمی مضطرب امیرعلی نگران شد!
ــ بیمارستان،چی شده؟چرا صدات اینجوریه؟
ــ کمیل،خانم حسینی
کمیل وحشت زده با صدایی که بالا رفته بود گفت:
ــ سمانه چشه؟چی شده امیرعلی؟دِ حرف بزن
ــ خانم حسینی حالشون اصلا خوب نیست،سریع خودتو برسون محل کار
قلب کمیل فشرده شد،حرف های امیرعلی در سرش میپیچید،ارام زمزمه کرد:
ــ یا فاطمه الزهرا...
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰دوشنبه بود. همه خانه برادرمان🏡 جمع بودیم. #جاےخالےسعید بدجور توی ذوق مان می زد. باسعید تماس گرفتیم☎️ سرحال بود و #شوق از صدایش می بارید.با همه مان صحبت کرد. همه می پرسیدند کی می آیی⁉️
🔰سعید این بار بر خلاف دفعات قبل، خیلی روشن و واضح گفت: #پنج_شنبه میام. با من هم صحبت کرد. بین حرف هایش بی هوا گفت: شاید دیگه #برنگردم. اگه برنگشتم هوای #مادر رو داشته باشین😔
🔰خون توی رگ هایم منجمد شد😨 و حس از دست و پایم رفت. آن قدر حالم به هم ریخت که همه #متوجه_شدند. حالا همه اصرار می کردند که بگو #سعید چه گفت⁉️
🔰هر طور بود با جواب های بی سر و ته و سربالا #راضی شان کردم ولی وجودم آشوب بود💗 حجم این دل آشوبه آن قدر زیاد بود که تنهایی تاب تحملش را نداشتم🚫 ولی جرات بازگو کردنش را هم #نداشتم.
🔰همه آماده بودیم. #مادر کلی تدارک دیده بود.
گل💐 سفارش داده بود. میوه و شیرینی خریده بود و یک گوسفند🐑برای #قربانی کردن جلوی پای سعید آماده کرده بود.
🔰سعید به وعده اش #عمل_کرد. گفت پنج شنبه می آیم. سرِ حرفش بود. بعد از 56 روز انتظار، او را پیچیده در پرچم سه رنگـ🇮🇷 با نام " #شهید" که بر پیشانی بلندش نشسته بود برای مان آوردند. بدون این که دیگر از #نگاه_مهربان و #خنده های دلنشین او خبری باشد😭
#شهید_مدافع_حرم_سعید_علیزاده
#راوی_برادر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
📸 #گزارش_تصویری
💠سخنرانی امام جماعت مسجدامام محمدباقر علیه السلام
🔸موضوع:استغفار
#اعتکاف
📿 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#پرسش_پاسخ #گفتگو 👇🌸👇🌸
#ریحانه
➖چرا [باید] #حجاب داشته باشم⁉️
➕به همون دلیلی که یه خونه باید [در] داشته باشه ...❗️😊
➖یعنی چی؟؟!
➕ قبول داری اگه خونهها در نداشتن، راحتتر بودیم و نیازی به کلید انداختن یا پشت در موندن نبود ...؟؟😉
➖ آره
➕ با این وجود عقلت میپذیره که خونهات رو بدون در بذاری⁉️
➖معلومه که نه✋
➕چرا ؟؟
➖ خب مگه خونهی من خیابون یا پارکه که براش در نذارم و اجازه بدم هر کسی وارد حریمم بشه😒
☝️خونهی هر کس یه مکان #خصوصی و متعلق به خودشه، نمیشه که در نداشته باشه تا هر کس خواست بیاد تو و اموالمون رو بدزده یا حتی به خودمون صدمه بزنه ...⚡️
➕ #حجاب هم مثل در خونه حفاظه✅
☝️بدن ما ارزشش از خونه بیشتر نیست که نخوایم براش حفاظ بذاریم⁉️
قرارگـــاهفرهـــنــــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
دوستان ضمن عرض سلام و تبریک ولادت امام علی علیه السلام امروز میخوام آیه ای در مورد امام علی علیه السلام خدمتتون بگم😉
☺️👇باهم ببینیم:
🌐💠⚜⚜💠🌐
🕋 وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ
(رعد/43)
🎯 ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﻛﺎﻓﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ: ﺗﻮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻧﻴﺴﺘﻰ! ﺑﮕﻮ: ﻛﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﻭ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻋﻠﻢ ﻛﺘﺎﺏ ﻧﺰﺩ ﺍﻭﺳﺖ، ﻣﻴﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺍﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ!
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔴⭕️ خدا میگه مردم هرچی میگن بذار بگن همینکه من و یه نفره دیگه برای پيامبريت گواه باشيم، کافیه...
🔴⭕️ خيييييييلي جالبه..
⭕️🔴اون یه نفر کی میتونه باشه..؟ 🤔
💐💐 دوستان من برای این آیه تفسیرهای المیزان، نمونه، نور و احسن الحدیث رو چک کردم..
💐💐 منظور از کسی که علم کتاب را دارد، امام علی (ع) است..
🌸🌺 تو تفسیر نور نوشته بود:
آصف بن برخيا کسی که در چشم بهم زدني تخت بلقیس را برای حضرت سلیمان آورد مقداری از علم کتاب را ميدانست..
🌸🌺 حالا فکر کنین کسی که تمام علم کتاب را داشته باشه، چه مرتبه ای داره..
قرارگــــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
💠خلاصه پیام نوروزی رهبرمعظم انقلاب:
♦️مشکل اساسی کشور همچنان مشکل اقتصادیست
♦️مدیریت نارسا در زمینه مسائل اقتصادی باید در سال جدید جبران شود
♦️برنامه ها باید به ثمر بنشیند
♦️اولویت جدی کشور اقتصاد است
کاهش ارزش پول
کاهش قدرت خرید
تعطیلی کارخانجات
♦️کلید این مشکل توسعه تولید ملیست
♦️شعار سال ۹۷ به صورت وسیعی مورد توجه قرار گرفت
🔸امسال مسئله تولید مطرح است
🔸تولید اگر به راه بیافتد هم مشکلات معیشتی هم استغنای از بیگانگان و هم ارزش پول ملی حل میشود
🔸لذا شعار امسال "#رونق_تولید" است
🔸اگر این حل شد مشکل اقتصادی حل میشود
📝 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔸روزهای قبل از #عملیات_بدر تازه از مهاباد به اهواز رفته بودیم🚌،و در پنج طبقه های اهواز مستقر بودیم،یک گردان از تیپ کماندویی نوهد ارتش به #تیپ_شهدا مامور شده بود و یک گردان از ویژه شهدا به نوهد.
🔹در صف غذا🍲 بودیم،یکی از ارتشی ها هی نق میزد😒 که #فرماندهان سپاه جای گرم و نرم دارند و براشون شیشلیک و کباب🍢 میبرند و انوقت ما برای ذره ایی غذا باید اینهمه تو صف بایستیم👥👥
🔸همینطور بد و بیراه میگفت، و من تحمل میکردم🙄.عاقبت زدم روی شونه اون برادر ارتشی و گفتم، #اخوی اون اقا که چند نفر عقب تر از ما تو صف وایساده👤 و #یقلوی دستش هست رو میبینی⁉️
🔹گفت:اره، می بینم خب که چی❓ گفتم اون #محمود_کاوه فرمانده تیپ هست، بغض گلویش را گرفت😢،هق هق #گریه امانش نداد،و این اقا محمود کاوه بود که دست بر سر ورویش میکشید وصورتش را #میبوسید.و حلالیت خواهی اون برادر ارتشی...
#شهید_محمود_کاوه
🕊|🌹 @masjed_gram
✊رهبر انقلاب: کشور سعودی، مستبد، فاسد و ظالم است
🔺 اگر سعودی نیروگاه هسته ای و موشکی هم بسازد، نگرانی ندارم، در اینده نه چندان دور بدست مجاهدان اسلام خواهد افتاد
🆘 @masjed_gram
🔴توصیه رهبر معظم انقلاب به جوانان: به مسائل سطحی و اختلاف افکن نپردازید، مرزها با دشمن را پر رنگ کنید اما با خودی ها و نیروهای داخلی با اندک فاصله ای مرز ایجاد نکنید
🆘 @masjed_gram
komeil-maysamtammar.mp3
8.31M
🎤 باصدای : #میثمالتمار
#دعای_کمیل
❣️اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣️
🌻مهدی جانم،آقای من، هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید یاد ما هم باش😔
•🎙• @masjed_gram
#تلنگر
⚠[در انتخاب دوست دقت نمائید]⚠
🌺🌺 برادر و خواهر مسلمانم یک نگاه به دوستان دور و بر خود بندازید،ببینید پرهیزگار هستند یا غیر پرهیزگار زیرا در روز قیامت دوستان غیر پرهیزگار دشمنان شما خواهند شد .
🌸👇باهم ببینیم :
🚥➖➖🚥➖➖🚥
🕋 الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ
📛«دوستان،در آن روز،دشمنان یکدیگر خواهند شد،مگر پرهیزگاران».
🌺(زخرف/67)
🚥➖➖🚥➖➖🚥
🔔🔔 پس بنابراین کسانی را که پرهیزگار هستند به دوستی بگیرید چون کسانی که دوستان بد داشته اند در این دنیا در آخرت میگویند :
🕋 يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا
📛«ای وای!کاش من فلانی را به دوستی نمیگرفتم».
🌺(فرقان/28)
🌸🌸خواهر و برادر مسلمانم :
عـلاج واقـعـه
قـبـل از وقـوع بـایـد کـرد!
....💠الـلّـه را بـسـیـار یـاد کـنـیـد💠....
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_چهل_ششم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل و محمد روبه روی دکتر که با دقت پرنده را مطا
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_چهل_هفتم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کمیل با آخرین سرعت تا محل کار رانده بود،به محض رسیدن سریع از ماشین پیاده شد و به طرف ساختمان دوید،در راه احمدی را دید با صدای مضطربی صدایش کرد:
ــ احمدی،خانم حسینی کجاست؟
ــ حالشون بد شد،بردنشون بهداری
کمیل بدون حرفی به سمت بهداری که آخر ساختمان بود،دوید تا می خواست وارد شود ،بازویش کشیده شد،با عصبانیت برگشت تا شخصی که مانع ورودش شد را دعوا کند که با دیدن امیرعلی کمی آرامتر اما باهمان اخم های وحشتناک گفت:
ــ چیه؟
ــ آروم باش کمیل،دکتر داخله نمیتونی بری،دارن خانم حسینی رو معاینه میکنه
کمیل که با حرفی که امیرعلی گفت قانع شده بود،بانگرانی پرسید:
ــ چی شده امیرعلی،سمانه چشه؟
ــ بیا بشین ،برات تعریف میکنم
او را به سمت صندلی ها برد و هر دو کنار هم نشستند.
ــ آروم باش،همه دارن باتعجب نگات میکنن،این همه اضطراب و نگرانی لزومی نداره.
کمیل دستی به صورتش کشید و گفت:
ــ دست خودم نیست،دِ بگو چی شده؟
ــ باشه میگم آروم باش،پای کارای رضایی بودم که خانم بصیری گفتن یکی از خانمای بند سیاسی حالشون بد شده،اصلا فکر نمیکردم خانم حسینی باشه،منتقلش کردیم بهداری،دکتر معاینه کرد،گفت که بدلیل فشار روحی و اینکه وچند روزی هست که غذا نخورده
ــ چی؟غذا نخورده؟چرا
ــ آره،خانم حسینی کلا بیهوش بود و نتونستیم دلیل نخوردن غذارو بپرسیم،زنگ زدیم دکتر زند تا بیان و دقیق تر معاینه کنه،خانم بصیری وقتی دست خانم حسینی رو گرفت،از شدت سرمای دستش شوکه شد.
کمیل سرش را پایین انداخت،باورش نمی شد که سمانه به این روز افتاده باشد.
ــ همش تقصیر منه،باید زودتر از اینجا میبردمش بیرون،اون روز دیدم رنگش پریده اما نپرسیدم..لعنت به من
امیرعلی دستی بر شانه اش گذاشت:
ــ آروم باش،الان تو تنها کسی هستی که میتونی کنارش باشی،امیدش الان فقط به تو هستش،ضعیف نباش،تو الان تنها تکیه گاه اون هستی
ــ میتونستم بیشتر مراقبش باشم
ــ این چیز دسته خودت نیست،تو هم داری همه تلاشتو میکنی پس دیگه جای بحثی نمیمونه
با باز شدن در،هر دو سریع از جایشان بلند شدند اما کمیل زودتر به طرف دکتر زند رفت.
ــ سلام دکتر
ــ سلام .خوب هستید
ــ خیلی ممنون،حال بیمار چطوره؟
دکتر زند که خانمی مهربون بودند،کمی مشکوک به چهره ی مضطرب کمیل نگاه کرد،میدانست او مسئول دلسوز و متعهدی است و همیشه گزارش حال زندانی ها را حضوری پیگیری می کرد اما الان بی تاب و نگران بود،حدس می زد که آن دختر جوان فقط زندانی کمیل نیست.
ــ نگران نباشید،حالشون خوبه،البته فعلا
ــ نگفتن چرا غذانخوردن؟
ــ این دختر خانم بدلیل ناراحتی زیاد و فشار روحی که این مدت داشته،معده درد شدید گرفته بود،و با خوردن کمترین چیزی حالت تهوع شدید و سوزش معده میگرفته،تعجب میکنم که چرا حرفی نزده؟
کمیل از شنیدن این حرف ها احساس ضعف می کرد،سمانه چه دردهایی کشیده بود و او در بی خبری به سر می برد....
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_چهل_هفتم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل با آخرین سرعت تا محل کار رانده بود،به محض
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_چهل_هشتم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
دکتر زند،وقتی متوجه ناراحتی زیاد کمیل و نگاه نگران امیرعلی به کمیل شد،سعی کرد کمی خیالش را راحت کند،با لبخند مهربان همیشگی اش ادامه داد:
ــ ولی نگران نباشید،الان براشون دارو نوشتم،نسخه اشو دادم به دکتر بهداری تا تهیه کنند،سرم هم وصل کردیم براشون که الان تموم شده و حالشون بهتر شد،اما باید استراحت و تغذیه مناسب داشته باشه تا خدایی نکرده حالشون بدتر نشه
کمیل سری به علامت تایید تکان داد.
ــ ببخشید میپرسم فقط میخواستم بدونم جرمش چی هست؟چون اصلا بهش نمیومد که اهل کار سیاسی باشه.آخه تو پرونده اش نوشته بودند از بند سیاسی هست.
اینبار امیرعلی جوابش را خیلی مختصر داد،اما کمیل تشکر کوتاهی کرد و سمت بهداری قسمت خواهران رفت و بعد از اینکه تقه ای به در زد ،وارد اتاق شد ،با دیدن سمانه بر روی تخت،قلبش فشرده شد،به صورت رنگ پریده اش و دندان هایی که از شدت سرما بهم می خوردند نگاهی کرد.
روبه پرستار گفت:
ــ براش پتو بیارید،نمیبینید سردشه
ــ قربان،دوتا پتو براشون اوردیم،دکتر گفت چیز عادیه،کم کم خوب میشن
کمیل نزدیک تخت شد و آرام صدایش کرد:
ــ سمانه خانم،سمانه،صدامو میشنوید؟
سمانه کم کم پلک هایش تکان خوردند و کم کم چشمانش را باز کرد،دیدش تار بود ،چند بار پلک زد تا بهتر تصویر تار مردی که آرام صدایش می کرد را ببینید.
کمیل با دیدن چشمان باز سمانه،لبخند نگرانی زد و پرسید:
ــ خوب هستید؟؟
با صدای ضعیف سمانه میله ی تخت را محکم فشرد.
ــ آره
ــ چیزی میخورید؟
ــ نه،معدم درد میگیره
کمیل روی صندلی نشست و با ناراحتی گفت:
ــ اون روز که دیدمتون،چرا نگفتید؟
سمانه تلخ خندید و گفت:
ــ بیشتر از این نمیخواستم درگیرتون کنم
اخم های کمیل دوباره یر پیشانی اش نقش بستند:
ــدرگیر؟؟
سمانه با درد گفت:
ــ میبینم که چند روز چقدر به خاطر اشتباه من درگیر هستید،میبینم خسته اید،نمیخوام بیشتر اذیت بشید
ــ این بچه بازیا چیه دیگه؟چند روز معده درد داشتید و نگفتید؟اونم به خاطر چندتا دلیل مزخرف،از شما بعید بود
ــ من نمیخوا...
ــ بس کنید،هر دلیلی بگید هم قانع کننده نیست،شما از درد امروز بیهوش شده بودید،حالتون بد بوده،متوجه هستید چی میگم
میخواست ادامه بدهد اما با دیدن اشک های سمانه ،حرفی نزد:
ــ این گریه ها برای چیه؟درد دارید؟
سمانه به علامت نه سرش را به سمت راست و چپ تکان می داد
ــ چیزی میخواید؟چیزی اذیتتون میکنه،خب حرف بزنید ،بگید چی شده؟
سمانه متوجه صدای نگران کمیل شد، اما از شدت درد و گریه نمی توانست حرفی بزند!
ــ سمانه خانم،لطفا بگید؟درد دارید؟دکترو صدا کنم
سمانه با درد نالید:
ــ خسته شدم،منو از اینجا ببرید
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram