بسم الله الرحمن الرحیم
🔸تقسیم🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔹فصل اول🔹
««قسمت اول»»
منطقه کوهستانی مرز ماکو
هر کس فقط یک بار به منطقه کوهستانی مرز ماکو رفته باشه، غیر ممکنه که بتونه از لابه لای درختان جنگلی و فراوانی که آنجاست، کوه را به طور معمولی ببیند. انگار پشت سرِ جمعیت زیادی ایستادی و هر چه روی نوک پاهات میایستی، نمیتونی بفهمی که چقدر راه مونده و کِی میرسی به پایین کوه!
کلی راه میری و وقتی بیش از چهار ساعت در نوار جنگلی مرز راه رفتی، بدون اینکه بدونی کم کم داری میری بالا، متوجه میشی که نفس کم آوردی و ترجیح میدی که همین راهو برگردی. اما دیگه نمیشه. باید یکی دو ساعت دیگه ادامه بدی تا برسی به جایی که بتونی یکیو پیدا کنی که برسونتت به راهِ ماشین رو.
اینا همش در حالتی هست که در نوار مرزیِ خودمون پرسه بزنی و نخوای بری اون طرف. اگه مثل بابک بخوای بری اون طرف، باید یکی باشه که قبل از عبور از کوه بیاد دنبالت و با راه بلد بری. وگرنه میشه چیزی که نباید بشه.
از بس دویده بود، پاهاش دیگه جون نداشت. پهن شد رو زمین و یکی دو تا غلت خورد. دیگه نمیتونست جُم بخوره و پیش خودش ناله میکرد.
چند دقیقه که گذشت، برگشت و رو به آسمون خوابید. نفسش هنوز جا نیومده بود. دستش بُرد طرفِ قفسه سینه اش و یه کم آروم ماساژ داد و تلاش کرد نفس های عمیق بیشتری بکشه. اما نور خورشید داشت اذیتش میکرد و به خاطر همین، با بدبختی بلند شد نشست. یه نگاه به سمتی کرد که از اون طرف اومده بود. یه نگاه هم به طرفی کرد که باید ادامه میداد. فقط دوست داشت از اون منطقه بزنه بیرون. گوشیش درآورد و به ساعت گوشیش نگاه کرد. نوشته بود «12:33» دستپاچه شد. فورا جمع و جور کرد و از جاش بلند شد و با همه توانش شروع به دویدن کرد.
یه کم که رفت، صدای چند تا سگ را از راه دور شنید. وایساد و نگاهی به اطرافش انداخت. یادش اومد وقتی که نشسته بود رو صندلی و داشت با دقت به صحبت های سعید گوش میداد. سعید که همیشه کت شلوار خاکستری میپوشه، یه دستش تو جیبش بود و با یه دست دیگه اش، در حالی که نقاطی روی نقشه و پرده پاورپوینت نشون میداد میگفت: وقتی به این نقطه رسیدی و صدای سگ شنیدی، باید بری سمت چپ. فقط 45 درجه. دو یا سه بار بیشتر صدای این گونه سگ ها را نمیشنوی.
یادش اومد که سعید با فشاردادن دکمه ای، صدای دو سه نمونه سگ خاص را براش پخش کرد و ادامه داد: بابک خوب دقت کن! اگه گرفتارِ این سگ ها شدی، تیکه بزرگت گوشِت هستا. دیگه کارِت به پلیس و مرزداری و این چیزا نمیکشه. تکرار میکنم؛ فقط دو سه بار میشنوی و هر بار باید بری سمت چپ! حله؟ حواست پیش منه؟
بابک تو اون جنگل، وقتی صدای سگ ها را شنید، مسیرش را به سمت چپ کج کرد. یه کم هول شده بود. ترس را از چشماش میشد فهمید. بعضی جاها میدوید و بعضی جاها تند تند راه میرفت و هر از گاهی به اطرافش نگاه میکرد. تا اینکه به تپه ای رسید که بالاش یه آنتن بزرگ مخابراتی بود.
ایستاد و عرقش پاک کرد. به تنه بزرگ یکی از درخت ها تکیه داد. صدای سگ ها کمتر شده بود. قمقه اش درآورد و گلویی تازه کرد. دوباره گوشیش آورد بیرون و به ساعت گوشیش نگاه کرد. نوشته بود «13:46»
انگار خیالش یه کم راحت شده بود. همونجا نشست. کیف کوچک کمری را باز کرد و دو تا شکلات انداخت تو دهنش. در حال جویدن شکلات ها بود که یه قوطی کوچیک پلاستیکی از جیبش درآورد و به همراه اون، همه محتویات جیبش رو هم بیرون ریخت. همشو گذاشت روبروش. حتی گوشی ساده ای که داشت. بعدش سر اون قوطی را باز کرد و روی همش ریخت. کبریت درآورد و با اولین چوب کبریت، همشو آتیش زد.
همین جور که داشت اونارو میسوزوند، مرتب به این طرف و اون طرف نگاه میکرد و همه جا را میپایید. نگران شده بود که یه وقت دود این چیزا که داره میسوزونه، جلب توجه نکنه. به خاطر همین مدام وسایل رو این ور و اون ور میکرد که زودتر بسوزن و از شر همش راحت بشه.
وقتی خیالش از سوختن وسایلش راحت شد، سرش را آروم گذاشت کنار تنه درخت و برای چند ثانیه چشماشو بست که یهو با شنیدن صدای وحشتناکِ سگی که فاصله زیادی باهاش نداشت به خودش اومد و وحشت کرد. متوجه شد که صدای سگی که داره میشنوه، مثل یکی از صداهایی هست که سعید بهش معرفی کرده بود و گفته بود ازش بترس!
پاشد و شروع به دویدن کرد. فقط و فقط میدوید. اما متاسفانه صدای سگ به صدای سگ ها تبدیل شد و مرتب داشتن بهش نزدیک و نزدیک تر میشدند. تا اینکه همین جور که داشت تند تند میدوید و مثل عزرائیل دیده ها فرار میکرد، یه لحظه برگشت تا ببینه فاصله اش با سگ ها چقدره؟
تا برگشت، یهو روی صورتش سایه بزرگ و وحشتناکی از سگ گنده ای افتاد که از پشت سر، به طرفش حمله ور شده بود. در کسری از ثانیه، اون سگِ سیاه و وحشی، با شدت هر چه تمامتر، افتاد رو سر و صورتش و بابک محکم به زمین خورد. جوری به زمین خورد که سرش محکم به زمین خورد و دیگه چیزی نفهمید و از هوش رفت.
در دنیایی تاریک و سوت و کور غرق بود که یکباره با ریختن سطل آب یخ به سر و صورتش، به هوش اومد و خودشو در یه دخمه دید. متوجه شد که وسط سه نفر قلچماق با لباس محلی روی زمین افتاده و سر و صورت و گردنش خونی هست. وحشتش با دیدن اونا بیشتر شد اما نای بلند شدن نداشت. خودشو روی زمین کشید. بدن درد داشت. اما به زور خودشو میکشید تا به طرف دیوار بره و اندکی از اونا بیشتر فاصله بگیره.
با وحشت و لکنت پرسید: شماها ... شماها کی هستین؟ اینجا کجاست؟
نفر اول که قیافه و هیکلش دو برابر بابک بود و بالای ابروش یه نشونه از شکستگی قدیمی داشت، یکی دو قدم جلوتر اومد و با لهجه ترکی غلیظ گفت: ما کی هستیم؟ مرتیکه یه کاره افتاده وسط زمین ما و میگه شماها کی هستین؟ عجب رویی داری!
نفر دوم که دو تا دستش به کمرش بود و سیبیل بزرگی داشت و یه کم غلظت لهجه اش کمتر بود با اخم و صدای بلند پرسید: اسمت چیه؟
بابک جواب داد: بابک!
نفر اول گفت: اهل کجایی؟اینجا چه غلطی میکنی؟
بابک جواب داد: ایرانی هستم.
نفر دوم گفت: این که خودمونم میدونیم. کدوم شهرش؟
بابک: اهل تبریزم. شماها کی هستین؟ اینجا کجاست؟
نفر اول نزدیکتر شد و پوتینش گذاشت روی پای راست بابک و فشار داد و گفت: پرسیدم اونجا چه غلطی میکردی؟ لابد اومده بودی اسپیلت و لب تاپ ببری! آره؟
ازاین طرف بابک داشت بازجویی میشد و از طرف دیگه ...
محمد گوشی را برداشت و شماره ای را دو سه بار گرفت اما اشغال بود. عصبی به نظر میرسید. از سر جاش پاشد و چند قدمی راه رفت که یهو تلفنش زنگ خورد.
محمد: سلام. بفرمایید.
مِهدی که اصالتا کُرد هست و حدودا چهل و پنج سالشه و جدیدا خدا بهش دوقلو داده گفت: سلام. پسره نرسیده به تپه! بلدچی هم بیشتر از این نمیتونسته معطل بشه و رفته.
محمد دستشو گذاشت کنار شقیقه اش و گفت: ای داد! ممکنه چه اتفاقی براش افتاده باشه؟
مهدی: اگه زنده مونده باشه، گرفتار ماموران مرزداری ترکیه شده. اگه هم مرده باشه که دیگه هیچی!
محمد پرسید: گوشیش خط میده؟
مهدی: چک کردم. نه!
از اون طرف، شکنجه گر دو با ته پوتینش جوری خوابوند تو دهن بابک که دهنش پُرِ خون شد. بابک داشت ناله میکرد که گردن بابکو گرفت و صورتشو نزدیک صورت گنده خودش آورد و گفت: این شر و ورها تحویل من نده. اگه میخواستی از مرز رد بشی، مثل بچه آدم رد میشدی. مثل بقیه. از راه خودش. تا دندونات نریختم تو حلقت بگو ببینم چرا اون راهو انتخاب کردی؟
بابک که داشت از درد دهان و دندان رنج میبرد با آه و ناله گفت: میخواستم از مرز رد بشم. میخوام برم ترکیه. آدرس اشتباه بهم دادند. لعنت به پدر و مادر اونی که راهو اشتباه نشونم داد.
شکنجه گر اول که از بقیه عصبی تر به نظر میرسید گفت: نشد. بازم زدی به باقالیا. از اونجایی که تو میخواستی رد بشی، جن و شیطون هم رد نمیشن.
بابک گفت: آقا غلط کردم. گه خوردم. مگه من راه بلدم؟ مگه راه بلد داشتم؟ یه عوضی بهم گفت چون فراری هستی، نمیتونی از مرز رد بشی. فقط باید از اینجا بری که بتونی خلاص بشی. بذارین برم. وقتی آبها از آسیاب افتاد، میرم خودمو معرفی میکنم. به همه چیزم اعتراف میکنم. به ارواح خاک آقام میرم خودمو معرفی میکنم. اما الان نه. بعدا. بذار برم.
شکنجه گر دو پرسید: به چی اعتراف کنی؟ مگه چیکار کردی؟
🔸🔹🔸🔹
ازاون طرف، سعید و مجید اومدن داخل اتاق محمد و با سلام و احترام وارد شدند و نشستن رو صندلی. مجید گفت: مخبری که تو اون منطقه داریم اثری از بابک و یا آدمی با نشونی های اون نداره و به چنین موردی برخورد نکرده.
محمد که حسابی تو فکر بود گفت: میدونم. از اونجاها که مخبر داریم رد نشده ولی فکر کنم زیادی رفته سمت چپ. گفته بودین زاویه 45 درجه برو سمت چپ اما ...
سعید گفت: رفتار مرزداری ترکیه چطوریه؟
محمد جواب داد: موجودات وحشی و زبون نفهم!
🔸🔹🔸🔹
و واقعا هم همینطور بود...
نفری که از دو تا شکنجه گر قبلی جوان تر بود به طرف شکنجه گر2 اومد و آروم درِ گوشش چیزی گفت و بعدش هم کنار ایستاد.
شکنجه گر2 گفت: بابک شهریاری! آره؟ درسته؟ فامیلیت شهریاریه؟ چرا میخواستی رد بشی؟ مگه چیکار کردی؟
بابک گفت: آقا شما که توی سه سوت تونستین اسم خودم و فامیلم و جد و اجدادم دربیارین، لابد اینم میدونین که دو هفته پیش تو تبریز شلوغ شد و ریختن چندتا مرکز دولتی آتیش زدند.
شکنجه گر1 گفت: خب؟
بابک: کار من و دوستام بود. الان هم دنبالمن.
شکنجه گر2 پرسید: دوستات چی شدن؟
بابک با ناراحتی گفت: گرفتنشون. دو هفته است. خبری ازشون نداریم. شایدم سرشون کرده باشن زیر آب. جان عزیزت ما رو تحویل آخوندا نده! اینا رحم ندارن. تو رحم کن.
شکنجه گر1در حالی که داشت چاقوی بزرگی را با چاقو تیزکن برقی تیزتر میکرد و صدای بدی در فضا پیچیده شده بود گفت: ولی آدم عادی از اون منطقه رد نمیشه. اگرم رد بشه، ینی دارن ردش میکنن. وقتی هم ردش میکنن ینی داستان بوداره. دهاتی ها و راه بلدها از این مسیر، کسی رو رد نمیکنن.
شکنجه گر سوم که کنار ایستاده بود دهن باز کرد و گفت: حالا اینا به کنار. وقتی که لاشه چیزایی که آتیش زده پیدا کنیم و وسط اون لاشه ها گوشی همراه ساده باشه، ینی داره ما رو بازی میده حرومزاده!
راست میگفت. چون وقتی بابک بی هوش شده بود و انداختنش بالا و داشتن میبردنش، دو تا گروه سه نفره با سگ های خاص و وحشی در حال پرسه زدن بودند که یکی از گروه ها به لاشه چیزهایی برخورد میکنه که سوزونده شده بود. همشو با احتیاط برداشتند و در یک کیسه متوسط جا دادن و با خودشون بردند.
شکنجه گر2 به بابک گفت: یا حرفه ای هستی و داری ادای اُسکلا رو درمیاری و فکر اینجاشو نمیکردی! یا خیلی احمقی و نمیدونی تو چه بلایی افتادی!
شکنجه گر1 که دیگه چاقوش تیز شده بود و داشت روی ناخن خودش امتحانش میکرد گفت: منتظر بودی کی بیاد سراغت؟ که اینقدر خیالت راحت بوده که راهتو درست اومدی و گوشیتم سوزوندی و نشستی روبروی تپه دَکَل؟! هان؟
بابک که دید واقعا تو دردسر افتاده وحشتش بیشتر شد و گفت: من ... من توضیح میدم. به جان مادرم توضیح میدم. به قرآن مجید دروغ نمیگم ... آقا یه لحظه ...
شکنجه گر3 فورا کابل ضخیمی را ازبین چند تا کابلی که اونجا بود انتخاب کرد و قبل از اینکه دستِ شکنجه گر اول به بابک برسه، پوتینشو گذاشت رو سرِ بابک و با خشم و فریاد گفت: خفه شو! همه چی واضحه. چیو میخوای توضیح بدی؟
اینو گفت و شروع کرد با کابل به سینه و شکم و پهلوهای بابک زد. بابک حتی فرصت نمیکرد خودشو بکشه کنار و خودشو جمع کنه تا کمتر درد بکشه. از بس ناکس تند تند و پروانه ای میزد. بیچاره رو سیاه و کبود کرد. وقتی خیلی ضربه تند و تیز به سینه و پهلوها بخوره، دیگه نفس آدم کم کم قطع میشه و چهره و صورتش هم کبود میشه و آدم به هر جوونی و ورزشکاری باشه، به مرز خفگی میرسه...
ادامه دارد...
@mohamadrezahadadpour
مباحث
📹 ببینید | رهبر انقلاب، صبح امروز: آمریکا ذره ذره رو به افول است. ۱۴۰۱/۰۸/۱۱ 🏷 #دیدار_دانش_آموزان
🚨 لوح | اوبافتنه
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز: شما آمریکاییها در فتنه۸۸ صریحاً از فتنهگرها حمایت کردید. قبل از آن اوباما به من نامه نوشته بود که ما بیاییم با شما همکاری کنیم، ما با شما دوست هستیم، به تعبیر ما قسم و آیه که ما قصد سرنگونکردن شما را نداریم؛ اما تا #فتنه۸۸ شروع شد، شروع کردند به حمایت کردن از فنتهگرها به امید اینکه شاید بتواند این فتنه به نتیجه برسد و ملت ایران را به زانو در بیاورد.
🗓️ ۱۴۰۱/۰۸/۱۱
📥 نسخه قابل چاپ
🔰 دفاع ما دیکتاتوری، آشوبشان آزادی
آیت الله #مصباح_یزدی رضوان الله تعالی علیه
🔸️ وقتى عدهاى آشوبگر و اوباش راه مىافتند و اموال عمومى و بیتالمال، ماشینهاى شخصى و دولتى و حتى مساجد را به آتش مىكشند، به #ناموس مردم توهین كرده، #چادر از سر زنان بر مىدارند، آنان را اصلاحطلب و طرفدار آزادى و دموكراسى معرفى مىكنند! اما وقتى دولت جمهورى اسلامى ایران و بسیجیان فداكار و جان بركف بپا مىخیزند و آشوبگران و مزدوران بیگانگان را از صحنه خارج مىكنند، فریادشان بر مىخیزد كه در ایران آزادى نیست و نظام ایران دیكتاتورى است!
📚 نظریه سیاسی اسلام، جلد۲، صفحه۲۲۷
هدایت شده از فقه و احکام
💐 ولادت با سعادت امام حسن عسکری علیه السلام را خدمت حضرت صاحب الزمان ارواحنافداه تبریک عرض می نماییم و همه با هم با ذکر صلواتی به نیت تعجیل در فرج آن بزرگوار، دل به لطف و عنایتشان می بندیم.
@nasery_ir
------------------------------
📖 @feqh_ahkam
هدایت شده از فقه و احکام
4_5825653568249529783.mp3
10.62M
#سخنرانی_صوتی
#نماز_شب
🎧 مرکب سلوک (نماز شب)
🎙 استاد مکرّم حاج شیخ جعفر #ناصری دام عزّه
🗓 تاریخ جلسه: 1397/9/25
⏱ زمان: ۴۴ دقیقه
📍در مدرسه علمیه امام خمینی تهران
🔸 به مناسبت ولادت با سعادت امام حسن عسکری علیه السلام
@nasery_ir
------------------------------
📖 @feqh_ahkam
هدایت شده از تلاوت
#قرآن_کریم 054
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
﷽ ؛
✨ ثوابِ تلاوت این صفحه هدیه به محضر مبارک آقا #امام_حسن_عسکری [صلوات الله و سلامه علیه]
═════❖•°🌸 °•❖════
✨ @Nafaahat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبکه cnn آمریکا از آموزش آشوبگران(دختر) ایرانی در کردستان عراق، رونمایی کرد.
همین تروریست ها اگر در نبرد برای ذبح امنیت ایران کشته شن، با یک عکس معصومانهی دختر نوجوان، جزو قهرمانان بی گناه براندازا میشن!
#ایران_تسلیت
#شاهچراغ
#برخورد_قاطع
🔴 این کاری که صدف بیوتی داره میکنه نقض صریح قوانین اینستاگرام و قوانین خود آمریکاست ولی چون جنگ رسانه علیه ایران است، نه اینستاگرام به صفحه اش کاری داره نه دولت آمریکا کاری باهاش داره
🔹 در حالت عادی اگر اینستاگرام در بقیه کشورها کوچک ترین تخلفی داشته باشه توسط دولت ها چند میلیون دلار جریمه میشه ولی برای جنگ هیبریدی در ایران نه تنها جریمه نمیشه بلکه تشویق هم میشه!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب | #شاهچراغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی از حضور «مهدی رسولی» در جمع دانشجویان دانشگاه زنجان
🔹 #مهدی_رسولی مداح مطرح کشور با حضور در جمع دانشجویان دانشگاه زنجان، ضمن گفتوگو با آنها به مداحی پرداخت.
🔹 برخی از دانشجویان در جریان این برنامه با سردادن شعارهای توهینآمیز قصد متشنج کردن، این جمع دانشجویی را داشتند که با خویشتنداری دانشجویان حاضر در مراسم این حرکت هنجارشکنانه خنثی شد.
✍ أحسنت بر مهدی رسولی که هم با مدح و رجزش تن مستکبرین رو لرزاند و هم با حضور تبیینگر در دانشگاه رعب در دل استکبار افکند.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
مباحث
📝 متن کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار دانش آموزان منتشر شد. ۱۴۰۱/۸/۱۱ 🏷 #دیدار_دانش_آموزان 🔍 بخوا
🔰 #سرخط_دیدار | مروری بر بیانات رهبر انقلاب در دیدار دانشآموزان ۱۴۰۱/۰۸/۱۱
💠 درباره روز۱۳ آبان
💎سیزدهم آبان یک روز تاریخی و تجربهآموز است.
🔻سه حادثه در این روز اتفاق افتاده:
⭕️ تبعیدِ امام در سال ۴۳
⭕️ کشتار دانشآموزان مقابل دانشگاه تهران در سال ۵۷
⭕️ تسخیر #لانه_جاسوسی در سال ۵۸
🗣 آمریکاییها در تبلیغاتشان، حادثه سفارت را سرآغاز چالش میان ملّت ایران و آمریکا معرّفی میکنند.
📍آغاز چالش ما ۲۸ مرداد سال ۳۲ است.
⚔️ چرا یک دولت ملّی را که با انتخاب مردم سرِ کار آمده بود سرنگون کردید؟
💠 درباره دشمنی آمریکا و غرب با ایران
‼️ سیاستمداران آمریکا با کمال ریاکاری و بیشرمی میگویند ما طرفدار ملّت ایرانیم!
⁉️شما در این چهار دههای که از انقلاب گذشته، چه کار میتوانستید علیه ملّت ایران بکنید که نکردید؟
📌هر کاری توانستند کردند:
🔺
حمایت از گروههای تجزیهطلب در اوّل انقلاب 🔺 حمایت از کودتای نوژه در همدان 🔺 حمایت از تروریسم منافقین 🔺حمایت از صدام در جنگ هشت ساله 🔺سرنگون کردن هواپیمای مسافری ما بر روی آسمان #خلیج_فارس 🔺تحریم ملت ایران 🔺حمایت از فتنهگرها در سال ۸۸ 🔺به شهادت رساندن شهید سلیمانی 🔺حمایت از قاتلان دانشمندان هستهای ما 🔺حبس میلیاردها دلار از اموال ملّت ایران❌ ما هرگز شهادت شهید سلیمانی را فراموش نخواهیم کرد. 👊 حرفی زدیم در این مورد، پای آن حرف ایستادهایم. در وقت خودش، سر جای خودش انشاءالله انجام خواهد گرفت. ♻️ آمریکای امروز همان آمریکای دیروز است اما دو تفاوت دارد: 🔹 روشهای دشمنی پیچیدهتر شده 🔹 امروز، آمریکا قدرت مسلّط جهان نیست. ❌ نشانههای افول آمریکا: 👈 مشکلات داخلی بیسابقه 👈 خطاهای محاسباتی در مسائل دنیا 👈 بر سر کار آمدن کسانی مثل رئیسجمهور فعلی و قبلی آمریکا 🔻 بعضی از قدرتهای غربی هم در این زمینه مثل آمریکایند. 💥 در رسانههایشان آموزش تخریب و اغتشاش میدهند. 💠 درباره اغتشاشات أخیر 🔥 در اغتشاشات اخیر آمریکا نقش روشنی داشت. 👇ظاهر قضیّه این است که یک مشت جوان یا نوجوان در میدانند. 🔺 اینها بچّههای خود ما هستند؛ ما با اینها بحثی نداریم. ⭕️ اینها هیجان و احساسات و یک قدری بیدقّتی در فهم مسائل است. ↙️ بحث سر آنهایی است که دارند میگردانند قضایا را. 👊 ملّت ایران زد توی دهنشان؛ بعد از این هم توی دهنشان خواهد زد. 🚨 شما ببینید این قضیّهی شاهچراغ شیراز، چه جنایت بزرگی بود! 🔺 آن پسربچّهی پایهی دوّم یا پایهی ششم یا پایهی دهم، چه گناهی کرده بودند؟ ♦️ آن طفلک ششسالهای که پدر و مادر و برادرش را از دست داده، این کوه سنگین غم را چرا بر دوش او انبار کردند؟ 🔻 آن طلبهی جوان، آرمان عزیز، چه گناهی کرده بود؟ ⁉️ چرا این کسانی که مدّعیِ حقوق بشرند اینها را محکوم نکردند؟ ⁉️ چرا یک حادثه دروغین را در اینترنت، هزاران بار تکرار میکنند؛ امّا اسم آرشام را ممنوع میکنند؟ ⚖️ هر کَس ثابت بشود که همکاری داشته با این جنایتها، انشاءالله مجازات خواهد شد؛ بدون تردید. 💠 چند توصیه به جوانان 1️⃣ مقابله با برنامه دشمنان در تحریف حقایق ✅ نوجوانِ امروز، بر خلاف نوجوان قدیم، یک عنصر بالغ و عاقل است. ❌ دشمن برای اینکه این حالت جوان ما را خنثی کند، شروع میکند محتوای ذهنی برای جوان درست کردن. ↙️ اینکه من مدام میگویم «جهاد تبیین» برای این است. ✅ محتوا را شما درست کنید؛ قبل از اینکه دشمن، محتوای غلط و انحرافی و دروغ درست کند. 👈 احساس مسئولیّت کنید برای اینکه: ✔️ بتوانید تشخیص بدهید حقیقت را از دروغ. ✔️ مراقب کسانی باشید که با دشمن همصدایی میکنند؛ ارشادشان کنید. 2️⃣ تفکر و آمادگی برای کسب جایگاه برجسته ایران در دنیای جدید 〽️ علائم زیادی وجود دارد که نظم کنونی جهان دارد تغییر پیدا میکند. 💢 مطمئنّاً این خطوط اساسی در این نظم جدید هست: ۱) انزوای آمریکا ۲) انتقال قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و علمی، از غرب به آسیا ۳) گسترش فکر مقاومت و جبههی مقاومت در مقابل زورگویی قدرتهای غربی 💪 عوامل توانایی ملّت ایران 🇮🇷 در دستیابی به جایگاهی برجسته در نظم جدید جهانی: 🔸 نیروی انسانی بسیار خوب 🔹 منابع طبیعی متنوّع و سرشار 🔸موقعیّت جغرافیایی ممتاز 🔹از همه مهمتر👈 منطق حکومتی و تمدّنی ما، که همان جمهوری اسلامی است. 3️⃣ فرستادن پیام مقاومت و ایستادگی به دنیا 🌐 همهی کارهای شماها و ماها، یک پیامی به بیرون کشور میفرستد. 📡 گاهی تجمّع شما، گاهی شعاری که میدهید پیام دارد. مراقب این پیامی که به دنیا میدهید باشید. 📌 مهمترین چیزی که باید از طرف ملّت و جوانان ایران به جبههی دشمن منتقل بشود، عبارت است از قدرت مقاومت ملّت ایران. 📌 اگر ما هر کدام، وظیفه خودمان را بشناسیم و انجام بدهیم: ❇️ تمام مشکلات کشور برطرف خواهد شد و کشور به آن آرزوی نهایی خودش خواهد رسید.