eitaa logo
مباحث
1.7هزار دنبال‌کننده
36.3هزار عکس
32هزار ویدیو
1.6هزار فایل
﷽ 🗒 عناوین مباحِث ◈ قرار روزانه ❒ قرآن کریم ؛ دو صفحه (کانال تلاوت) ❒ نهج البلاغه ؛ حکمت ها(نامه ها، جمعه) ❒ صحیفه سجادیه ؛ (پنجشنبه ها) ⇦ مطالب متفرقه ⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را با آدرس منتشر کنید. 📨 دریافت نظرات: 📩 @ali_Shamabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر مردی که نسبت به خودش غیرت نداره رو بدانیم ، مسئولی که نسبت به میلیونها نفر از نوامیس کشورش بی تفاوت باشه رو چی بگیم؟ ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ورود قوی ستاد امر به معروف به مسأله بازداشت احمقانه متحصنین/ اگر شما زور دارید... 🔹 دبیرستاد امر به معروف کل کشور، پس از موضع‌گیری رسمی و صحيح، دبیر تهران را به جمع متحصنین فرستاد. 🔹 روح الله مؤمن نسب، دبیر انقلابی ستاد امر به معروف تهران گفت: شما روی صندلی هایی نشستید که شهدایی برای آن جان داده‌اند. اگر زور دارید، جلوی بی‌حجابی‌ها را بگیرید. را درست کنید ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 پشت پرده عجیب بی حجابی‌های اخیر/نقشه‌ای شوم برای حمله به ایران! ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
آقا ! ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
هدایت شده از فقه و احکام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لعن الله من با یغار ... 🎥 خدا لعنت کند کسی را که غیرت ندارد 🎙 استاد عالی | @Zendegi_Et 📖 @feqh_ahkam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مباحث
دعا برای رفع مشکلات نهم - شیخ طوسی روایت کرده از فحّام از محمّد بن احمد هاشمی منصوری از عموی پدرش ا
| علیه‌السلام ۷ نشانه های سه گانه امامت دهم - قطب راوندی روایت کرده از هبه اللّه بن ابی منصور موصلی که گفت : در دیار ربیعه کاتبی بود نصرانی از اهل کفرتوثا. نام او یوسف بن یعقوب بود و ما بین او و پدرم صداقت و دوستی بود؛ پس وقتی وارد شد بر پدرم. پدرم از او پرسید که برای چه در این وقت آمدی ؟ گفت : مرا متوکل طلبیده و نمی دانم مرا برای چه خواسته الا آنکه من سلامتی خود را از خود خریدم به صد اشرفی و آن پول را با خود برداشته ام که به حضرت علی بن محمّد بن رضا علیه السلام بدهم. پدرم به وی گفت که موفق شدی در این قصدی که کردی. پس آن نصرانی بیرون رفت به سوی متوکل و بعد از چند روز کمی برگشت به سوی ما خوشحال و شادان. پدرم به وی گفت که خبر خود را برای ما نقل کن . گفت : رفتم به سرّ من راءأی و من هرگز به سرّ من رأی نرفته بودم و در خانه ای فرود آمدم و با خود گفتم خوب است که این صد اشرفی را برسانم به ابن الرضا علیه السلام پیش از رفتن خود به نزد متوکل و پیش از آنکه کسی بشناسد مرا و بفهمد آمدن مرا ؛ و معلوم شد مرا که متوکل منع کرده ابن الرضا علیه السلام را از سوار شدن و ملازم خانه می باشد. پس با خود گفتم چه کنم؟ من مردی هستم نصرانی! اگر سؤال کنم از خانه ابن الرضا علیه السلام، ایمن نیستم از آنکه این خبر زودتر به متوکل برسد و این باعث شود زیادتی آنچه را که من از آن می ترسیدم؛ پس فکر کردم ساعتی در امر آن، پس در دلم افتاد که سوار شوم خر خود را و بگردم در بلد و بگذارم خر را به حال خود هر کجا خواهد برود شاید در بین مطلع شوم بر خانه آن حضرت بدون آنکه از احدی سؤال کنم؛ پس پولها را در کاغذی کردم و در کیسه خود گذاشتم و سوار خر خود شدم؛ پس آن حیوان به میل خود می رفت تا آنکه از کوچه و بازار گذشت تا رسید به در خانه ای ایستاد؛ پس کوشش کردم که برود، از جای خود حرکت نکرد. گفتم به غلام خود که بپرس این خانه کیست ؟ گفتند: این خانه ابن الرضا است ! گفتم : اللّه اکبر، به خدا قسم این دلیل است کافی، ناگاه خادم سیاهی بیرون آمد از خانه و گفت : تویی یوسف پسر یعقوب ؟ گفتم : بلی ! فرمود: فرود آی ، فرود آمدم پس نشانید مرا در دهلیز و خود داخل خانه شد، من در دل خود گفتم این هم دلیلی دیگر بود! از کجا این خادم اسم من را دانست و حال آنکه در این بلد نیست کسی که مرا بشناسد و من هرگز داخل این بلند نشده ام. پس خادم بیرون آمد و گفت : صد اشرفی که در کاغذ کرده ای و در کیسه گذاشته ای بیار، من آن پول را به او دادم و گفتم این سه. پس برگشت آن خادم و گفت داخل شو؛ پس وارد شدم بر آن حضرت در حالی که تنها در مجلس خود نشسته بود، فرمود: ای یوسف ! آیا نرسید وقت و هنگام هدایت تو؟ گفتم : ای مولای من ! ظاهر شد برای من از برهان آن قدری که در آن کفایت است . فرمود: هیهات ! تو اسلام نخواهی آورد و لکن اسلام می آورد پسر توفلان و او از شیعه ما است ، ای یوسف ! همانا گروهی گمان کرده اند که ولایت و سرپرستی و دوستی ما نفع نمی بخشد امثال شما را دروغ گفتند، واللّه ! همانا نفع می بخشد امثال تو را، برو به سوی آنچه که برای آن آمده ای پس به درستی که خواهی دید آنچه را که دوست می داری. یوسف گفت : پس رفتم به سوی متوکل و رسیدم به آنچه اراده داشتم پس برگشتم. هبه اللّه راوی گفت : من ملاقات کردم پسر او را بعد از موت پدرش و به خدا قسم که او مسلمان و شیعه خوبی بود؛ پس مرا خبر داد که پدرش بر حال نصرانیت مرد و او اسلام آورد و بعد از مردن پدرش می گفت که من بشارت مولای خود می باشم .
عمر سه روزه جوان خندان یازدهم - شیخ طبرسی از ابوالحسن سعید بن سهل بصری روایت کرده که گفت : جعفر بن قاسم هاشمی بصری قائل به وقف بود و من با او بودم در سرّ من رأی؛ ناگاه ابوالحسن امام علی نقی علیه السلام او را دید در یکی از راه ها، فرمود با او تا کی در خوابی ؟! آیا نرسید وقت آنکه بیدار شوی از خواب خود؟ جعفر گفت : شنیدی آنچه را که محمّد بن علی علیه السلام با من گفت؟ قَدْ وَاللّهِ قَدَحَ فی قَلْبی شَیْئا ؛ پس بعد از چند روزی از برای یکی از اولاد خلیفه ولیمه ساختند و ما را به آن ولیمه دعوت کردند و حضرت امام علی نقی علیه السلام را نیز با ما دعوت کردند پس چون آن حضرت وارد شد مردم سکوت کردند به جهت احترام آن حضرت و جوانی در آن مجلس بود که احترام نکرد آن حضرت را و شروع کرد به تکلم کردن و خنده نمودن. حضرت رو کرد به او و فرمود: ای فلان دهان را به خنده پر می کنی و غافلی از ذکر خدا و حال آنکه تو بعد از سه روز از اهل قبوری؟! راوی گفت : ما گفتیم این دلیل ما خواهد بود، نظر کنیم ببینیم چه می شود. آن جوان بعد از شنیدن این کلام از آن حضرت، سکوت 🤐 کرد و از خنده و کلام دهن ببست و ما طعام خوردیم و بیرون آمدیم. روز بعد که شد آن جوان علیل شد و در روز سوم، اول صبح وفات کرد و در آخر روز، به خاک رفت . علت هدایت یک واقفیه و نیز حدیث کرد سعید گفت جمع شدیم در ولیمه یکی از اهل سرّ من رأی حضرت ابوالحسن علی بن محمّد نیز تشریف داشت؛ پس شروع کرد مردی به بازی کردن و مزاح نمودن و ملاحظه جلالت و احترام آن حضرت را ننمود؛ پس حضرت رو کرد به جعفر و فرمود: همانا این مرد از این طعام نخواهد خورد و به این زودی خبری به او می رسد که عیش او را منغص خواهد کرد. پس خوان طعام آوردند، جعفر گفت : دیگر بعد از این خبری نخواهد بود باطل شد قول علی بن محمّد علیه السلام ، به خدا قسم که این مرد شُست دست خود را برای طعام خوردن و رفت به سوی طعام، در همین حال ناگاه غلامش گریه کنان از در منزل وارد شد و گفت : برسان خود را به مادرت که از بالای بام خانه افتاد و در حال مرگ است! جعفر چون این مشاهده کرد گفت : واللّه ! دیگر قائل به وقف نخواهم بود و خود را از واقفیه قطع کردم و به امامت آن حضرت اعتقاد نمودم .
نجات یافتن جوان دوازدهم - ابن شهر آشوب روایت کرده که مردی خدمت علیه السلام رسید در حالی که ترسان بود و می لرزید و عرض کرد که پسر مرا به جهت محبت شما گرفته اند و امشب او را فلان موضع می افکنند و در زیر آن محل او را دفن می کنند. حضرت فرمود: چه می خواهی؟ عرض کرد: آن چیزی که پدر و مادر می خواهد، یعنی سلامتی فرزند خود را طالبم. فرمود: باکی نیست بر او، برو به درستی که پسرت فردا می آید نزد تو. چون صبح شد پسرش آمد نزد او. گفت : ای پسرجان من ! قصه ات چیست ؟ گفت : چون قبر مرا کندند و دستهای مرا بستند، ده نفر پاکیزه و خوشبو آمدند نزد من و از سبب گریه من پرسیدند، من گفتم سبب گریه خود را، گفتند: اگر طالب مطلوب شود یعنی آن کسی که می خواهد تو را بیفکند و هلاک کند او افکنده شود تو تجرد اختیار می کنی و از شهر بیرون می روی و ملازمت تربت پیغمبر صلی اللّه علیه وآله و سلم را اختیار می کنی؟ گفتم : آری ! پس گرفتند حاجب را و افکندند او را از بلندی کوه و نشنید احدی جزع او را و ندیدند مردم آن ده نفر را و آوردند مرا نزد تو و اینک منتظرند بیرون آمدن مرا به سوی ایشان؛ پس وداع کرد با پدرش و رفت؛ پس آمد پدرش به نزد امام علیه السلام و خبر داد آن حضرت را به حال پسرش. و مردم سفله می رفتند و با هم می گفتند که فلان جوان را افکندند و چنان و چنان کردند و امام علیه السلام تبسّم می کرد و می فرمود: ایشان نمی دانند آنچه را که ما می دانیم .
سیزدهم - قطب راوندی بیان کرده از ابوهاشم جعفری که گفت : متوکل مجلسی بنا کرده بود شبکه دار به نحوی که آفتاب☀️ بگردد دور دیوار آن و در آن مرغ‌های خواننده منزل داده بود. پس روز سلام اوبود می نشست در آن مجلس پس نمی شنید که چه به او می گویند و شنیده نمی شد که او چه می گوید از صداهای مرغان🐦🐧🦜🦩🕊؛ پس چون حضرت امام علی نقی علیه السلام به آن مجلس می آمد، مرغان ساکت می شدند به نحوی که صوت یکی از آن مرغها شنیده نمی گشت 🔇🤫 و چون آن حضرت از مجلس بیرون می رفت مرغها شروع می کردند به صدا کردن، و بود نزد متوکل چند عدد از کبکها 🦅. وقتی که آن حضرت تشریف داشت آنها حرکت نمی کردند و چون آن جناب می رفت آنها شروع می کردند با هم مقاتله کردن . ___________________ »» فصل چهارم : در ذکر چند کلمه موجزه منقوله از علیه السلام ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبرانقلاب: من خودم را از جهت رسيدگی به فرزندانم، بخشی مدیون این مرد و کتاب این مرد می‌دانم. 📆 ۱۳۸۶/۱۰/۱۵ ▪️ سالگرد درگذشت آقای آذریزدی نویسنده کتاب قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب
📥 مجلدات برای بچه های خوب 📗1️⃣ قصه‌های کلیله و دمنه 📗2️⃣ قصه‌های مرزبان نامه 📗3️⃣ قصه‌های سندبادنامه و قابوسنامه 📗4️⃣ قصه‌های مثنوی معنوی 📗5️⃣ قصه‌های قرآن 📗6️⃣ قصه‌های شیخ عطار 📗7️⃣ قصه‌های گلستان و ملستان 📗8️⃣ قصه‌های چهارده معصوم علیهم السلام 🌐 @mabaheeth
🔰«خوب‌تر» و «عزیزتر»! مروری بر پنجمین جلد از مجموعه داستانی «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» 👤 تنظیم: محسن ذوالفقاری 📙«قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» مجموعه هشت جلدی از داستان‌های کهن است که با ادبیاتی روان‌تر توسط مهدی آذر یزدی بازنویسی شده است. ❤️ مرحوم مهدی آذریزدی اولین نویسنده ایرانی است که برای کودکان و نوجوانان داستان نوشته است. به همین دلیل به پدر ادبیات کودکان و نوجوانان معروف شده است. 📗 اما از این مجموعه هشت جلدی، جلد پنجم آن در خصوص قصه‌های قرآنی است. چیزی که به هر جهت آن را متمایز می‌کند و خود نویسنده آن را «خوب‌تر» و «عزیزتر» می‌نامد: «آری ای پسر خوب و ای دختر خوب و ای فرزندان عزیز من، این کتاب از همه کتاب‌هایی که تاکنون برای کودکان نوشته شده خوب‌تر است و باید عزیزتر باشد و باید بیشتر خوانده شود