eitaa logo
مهدی عبداللهی
645 دنبال‌کننده
494 عکس
234 ویدیو
32 فایل
🌐 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 اندیشه‌ورزی در قلمرو علوم عقلی اسلامی و علوم انسانی مهدی عبداللهی دانشیار مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و مدیر گروه فلسفه علوم انسانی دانش آموخته سطح 4 حوزه علمیه قم دکتری فلسفه اسلامی ارتباط با مدیر کانال: @mabd57
مشاهده در ایتا
دانلود
فلسفه یا (1) چندی پیش برنامه شبکه چهار سیما با حضور دو تن از اساتید فلسفه موضوع مهم را به بحث گذاشت. 👉 https://tv4.ir/episodeinfo/268112 👉 http://yun.ir/nh4e39 حاصل دیدگاه یکی از طرفین بحث، دو مدعا در خصوص بود: الف) فلسفه نباید و نمیتواند برای علوم دیگر مبانی دست و پا کند؛ ب) فلسفه تنها میتواند تسهیلگر گفتگوی اندیشمندان علوم انسانی باشد. مسئله از موضوعات به روز فضاهای علمی کشور است و بر اهل فن پوشیده نیست که اختلاف نظرهای شدیدی میان اندیشمندان این حوزه وجود دارد تا آنجا که حتی موافقان تحول در علوم انسانی موجود نیز رویکرد واحدی به مسئله ندارند و راهکار پیشنهادی ایشان برای تحقق این تحول متفاوت است. در این مجال تنها به دو مدعای پیش گفته می پردازم. روشن است که پیش از اظهارنظر در خصوص نسبت فلسفه با علوم انسانی باید مقصود خود را از فلسفه مشخص کنیم. اینکه چه کاری از دست فلسفه برای علوم انسانی برمی آید، بسته به آن است که فلسفه را چه بدانیم. 1. فلسفه در یونان باستان و قرون وسطی به اصطلاحی عام بر مجموعه معرفت‌های نظری و عملی اطلاق می‌شد. اما 2. در دوران رنسانس، با افزایش فزاینده توجه به علوم تجربی، طبیعیات و ریاضیات (به‌جهت نقش بنیادین آن در علوم تجربی) از فلسفه جدا شده و در کسوت علومی مستقل و غیر فلسفی به حیات خود ادامه دادند. پیامد استقلال طبیعیات و ریاضیات از فلسفه آن بود که از این پس وقتي فلسفه به‌صورت مطلق به‌کار مي‌رود، اختصاص به فلسفه اولی دارد. فلسفه در این معنای جدید، تنها به آن بخش از معارف بشري اشاره دارد که به مباحث فلسفه اولي مي‌پردازد که موضوعش «موجود بما هو موجود» است. 3. گسترش تجربه گرایی کار را بدانجا رساند که پوزیتویستهای منطقی مفاهیم و گزاره های غیرحسی را فاقد معنای معرفت بخش دانستند. بدین ترتیب، در دوره نخست پیدایش فلسفه تحلیلی، وظیفه فلسفه چیزی جز تحلیل مفاهیم نبود. از نظر پوزیتویست‌های منطقی، تفکر فلسفی معادل تحلیل منطقی مفاهیم و قوانین علوم تجربی بود. به ‌اعتقاد ایشان، فلسفه از اساس به یک فعالیت زبانی یا مفهومی تبدیل شد. اما 4. پس از فروپاشی پوزيتويسم، از دهه 1950میلادی به بعد، مفهوم جدیدی از فلسفه تحلیلی پای به عرصه نهاد که تا زمان حاضر رو به گسترش است. در اين معناي جديد، به‌جاي آنکه محور مسائل فلسفي «موضوع» باشد، «روش عقلاني حل مسائل» محور و ملاک تفکيک فلسفه از علم قرار گرفته است. يکي از نتايج اين گسترش معنايي فلسفه آن بود که شاخه‌هايي از معرفت به‌وجود آمدند که مشخصه آنها اضافه شدن فلسفه به يک موضوع يا رشته علمي ديگر بود؛ فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، فلسفه دین، فلسفه فیلم، فلسفه فوتبال و... در مغرب‌زمین، دو نگرش اصلی در نسبت میان فلسفه و علوم اجتماعی وجود دارد. یک دیدگاه، فلسفه را در جایگاه «پایه‌گذاری» و «استادی» نشانده و معتقد است فلسفه بنیادی‌ترین حقایق را راجع به ما انسان‌ها و ماهیت جهانی که در آن زندگی می‌کنیم و نیز قواعد رسیدن به چنین شناختی را وضع می‌کند. ازاین‌رو «بنیاد»هایی برای پژوهش‌های انجام‌شده در رشته‌های خاص فراهم می‌آورد. اما نگرش دوم، فلسفه را پادو یا شاگرد علوم اجتماعی می‌داند. به‌زعم طرفداران دیدگاه دوم (که ریشه در سخن جان لاک در دیباچه رساله پیرامون فهم بشر دارد) تفکر بی‌عمل یا برج عاج‌نشینی نمی‌تواند شناخت معین یا معتبری از جهان به‌دست دهد. شناخت تنها از دل تجربه عملی، مشاهده و آزمایش منظم بیرون می‌آید. بنابراین علوم خاص لازم نیست منتظر فلاسفه بمانند تا آنان بنیادهایی را در اختیارشان قرار دهند و یا به آنها بگویند به چه چیزی باید فکر کنند. بلکه فلسفه باید آماده باشد تا هر زمان دانشمندان در پی کشف طرز کار طبیعت برمی‌آیند، آنان را کمک و حمایت کند. امروزه فلاسفه غربی تمایلی به نگرش نخست ندارند. ولی در اینکه فلسفه چه نوع کمکی می‌تواند به علوم داشته باشد، چند دیدگاه متفاوت وجود دارد. برخی وظیفه فلسفه را زدودن خار و خاشاک پیش‌داوری‌ها و خرافات تفکر عرفی از مسیر قطار علم میدانند، برخی دیگر معتقدند فلاسفه می‌توانند در اصلاح روش‌های تحقیقی مورد استفاده دانشمندان از تخصصشان در منطق و روش‌های استدلال استفاده کنند. از آنچه گفتیم، روشن است که دو مدعای یادشده از سوی استاد مدعو ، در معنا و برداشتی خاص از فلسفه ریشه دارد که در سنت فلسفه تحلیلی در اثر سیطره حس گرایی به بار آمده است. ادامه دارد ✍️ مهدی عبدالهی 🆔 @MAbdullahi