بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_ام_البنین_س_مدح_و_مصائب
روز اول که درِ خانه ی زهرا دیدم
همه تکلیفِ خودم در رهِ مولا دیدم
دَمِ در، بر قدمِ دختِ علی افتادم
خویش را خادمه ی زینب کبرا دیدم
خواستم مادری از بهریتیمان بکنم
عالَمی فاصله تا ام ابیها دیدم
چونکه آقام به یافاطمه میکرد خطاب
غمِ بی مادری از چهره ی گلها دیدم
یاوه گویان چقدَر پشتِ سرم حرف زدند
چه بگویم، چقدَر طعنه ز اعدا دیدم
قصد کردم که خدا هر چه دهد طفلانم
همه را نذر یتیمان حرم گردانم
از همان روز که رخسار قمر آوردم
باورم بود، سپاهی ز جگر آوردم
خواستم یارِ حسینم بشوم، از این رو
در ره کرب و بلا چار پسر آوردم
قصه ی کوچه ی غم را که شنیدم ز حسن
لشگرِ منتقمان را به ثمر آوردم
داستان در و دیوار عزادارم کرد
بهر زینب پس از آن، چند سِپر آوردم
میخِ در را که شنیدم، نفَسم سخت گرفت
ناله ها در دلِ شب تا به سحر آوردم
غمِ بازوی ورم کرده کبابم میکرد
روضه ی سوختنِ فاطمه آبم میکرد
سوختم در همه ی عمر بر آن عمر کمش
گریه کردم همه شب از غمِ آن قدِّ خمش
قصد کردم، شود عباس علمدار حسین
تا که در معرکه گیرد کمی از کوهِ غمش
از خدا خواسته بودم به صفِ کرب و بلا
بشود منتقم سیلیِ اهلِ ستمش
من بمیرم که به جبهه پسرم سقا بود
نتوانست در آنروز شود منتقمش
از خجالت پسرم کشته شد، از تیغ نشد
از لب تشنه ی آن سَرور و اهل حرمش
چشمِ گریانِ سکینه جگرش را سوزاند
نیزه نه، طفلِ حرم چشم ترش را سوزاند
کاش بعد از پسرم یاور زینب بودم
جای زهرا همه جا مادر زینب بودم
وقتِ بوسیدنِ حنجر که هجوم آوردند
کاش همچون سپری بر سر زینب بودم
کاش در حمله ی بی وقفه ی غارتگرها
مانعِ غارتِ آن معجر زینب بودم
کاش زیر لگد و کعب نی و سیلی و مُشت
سپرِ قافله و لشگر زینب بودم
کاش در کوفه و در شام و در آن مجلسِ شوم
وسط معرکه دور و بر زینب بودم
تهمتِ سختِ کنیزی به حرم کشت مرا
بر سر نیزه حیای پسرم کشت مرا
#محمود_ژولیده
https://eitaa.com/Madahankhomein
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_ام_البنین_س_مدح_و_مصائب
#حضرت_عباس_ع_شهادت
اي دلت بند امير المومنين
رشته هاي چادرت حبل المتين
مادر ماهي و خورشيد زمين
اي كنيز فاطمه ام البنين
يك رباعي داشته ديوان تو
چار گل روييده بر دامان تو
چارقُل خوانديم در قرآن تو
همسر شيري و خود شير آفرين
مثل قطره آمدي،دريا شدي
خاك بودي،تربت اعلي شدي
تا كنيز خانه زهرا شدي
خانه ات شد قبله عرش برين
اي به روح تو سلام اهل بيت
عارفي تو بر مقام اهل بيت
بچه هاي تو غلام اهل بيت
اي غلام خانه ات روح الامين
تو همه تن بودى و جان شد علي
در كوير تشنه باران شد علي
تو شدي قاري و قرآن شد علي
اي مفاتيح الجنان بي قرين
آنكه حكم صبر از الله داشت
پيش چشمت سر درون چاه داشت
نيمه شبها روضه اي كوتاه داشت:
پيش چشمم خورد زهرا بر زمين
وقت رفتن پيش چشم زينبين
گفته اي عباس را،اي نور عين
بر نميگردي مدينه بي حسين
جان تو جان امام من،همين
حال آورده بشير از ره خبر
كاروان عشق آمد از سفر
نه ستاره مانده ديگر نه قمر
آه اي ام البنين بي بنين
بند قلب دختر زهرا گسست
تا كنار علقمه افتاد دست
با عمودي فرق عباست شكست
خورد با صورت زمين آن مه جبين
تا علمدار حرم از حال رفت
يوسف زهرا سوي گودال رفت
دست دشمن جانب خلخال رفت
حمله كردند از يسار و از يمين
روز،سينه زن شد و شب گريه كرد
شمر تا خنديد زينب گريه كرد
نعل مي رقصيد و مركب گريه كرد
ذوالجناح آمد به خيمه شرمگين
تو نبودي خيمه را آتش زدند
عشق را در كربلا آتش زدند
بچه ها را بي صدا آتش زدند
سوخت آن شب قلب ختم المرسلين
خوب شد مادر نبودي،ناگهان
سرخ شد از خشم چشم آسمان
تا كه در گودال آمد ساربان
خاتم آل عبا شد بي نگين
خوب شد مادر نبودي،سر شكست
در حرم گهواره اصغر شكست
بعد سقا حرمت معجر شكست
راهي بازار شد پرده نشين
#محسن_عرب_خالقی
https://eitaa.com/madahankhomein
#حضرت_ام_البنین_س_مدح_و_مصائب
قربان بانویی که ذات اقدسی دارد
دامان سبزش تار و پودِ اطلسی دارد
سجاده اش عطر نماز بی کسی دارد
در سینه صدها روضه ی دلواپسی دارد
چشمان خیس او شبیه کوهِ الماس است
او روضه خوان روضه های مشک عباس است
وقتی ادب را در خیال خود مجسم ساخت
خشت شجاعت را گرفت و شکلِ آدم ساخت
یک رشته کوه از قلّه های سخت و محکم ساخت
آئینه در آئینه، چار آئینه باهم ساخت
الحق خدا او را زنی مرد آفرین نامید
امُّ الادب را "حضرتِ امُّ البنین" نامید
ای همسر پیوند مولایم پس از زهرا
ای اوّلین سوگند مولایم پس از زهرا
ای بانی لبخند مولایم پس از زهرا
ای مادر فرزند مولایم پس از زهرا
هفت آسمان را غرق شور و همهمه کردی
عباس را نذر حسین فاطمه کردی
تو عاشقانه پای عهد قدسی ات ماندی
قوم شیاطین را از این تصمیم رنجاندی
آئینه ها را سمت کوهِ نور چرخاندی
مهتاب را دور سر خورشید گرداندی
وقتی نشاندی رود را بر زانوی دریا
گفتی: حسینم را برادر نه...، بگو مولا
تو یاد دادی ذاکر ذکر خدا باشد
تو یاد دادی محو ذات کبریا باشد
تو یاد دادی غرق اشک ربنا باشد
تو یاد دادی تا عمو عباس ما باشد
وقتی عزیز فاطمه با خنده اش خندید
او "کاشف الکرب" حسین بن علی گردید
تو روز را پای علی شب کرده ای بانو
تا که حسن تب کرده تو تب کرده ای بانو
رخت حسینت را مرتب کرده ای بانو
کلاً خودت را وقف زینب کرده ای بانو
زینب نگو زینب فقط غم داشت بانو جان
در کربلا خانم تو را کم داشت بانو جان
آنجا که حسرت در دل رنجور سقا ماند
وقتی اباالفضلت میان خصم تنها ماند
لب تشنه ای در حسرت دیدار دریا ماند
وقتی علمدار حرم در علقمه جا ماند
آنجا شروع روضه ی سخت اسارت شد
خیلی به زینب بعد عباست جسارت شد
با تازیانه رنگ هر رخساره را بردند
نامردها حتی لباس پاره را بردند
پیش نگاه مادری گهواره را بردند
راس علیِ اصغر بیچاره را بردند
با نیشخَند خود نمک بر زخم ها می ریخت
این حرمله پیش ربابت آب را می ریخت
آه از نهاد کودکان برخاست: "آه از شام"
ترس تمام دختران بی گناه از شام
می ساخت پیش چشم زینب قتلگاه از شام
مانده به روی قافله ردِّ نگاه از شام
ای کاش یک لحظه..،فقط یک بار..،می شد بست
چشم حرامی را سر بازار می شد بست
زینب میان کوچه ای پُر التهاب افتاد
زینب میان دردهایی بی حساب افتاد
در مجلس اغیار با قلبی کباب، افتاد
آن اتفاقاتی که در بزم شراب افتاد...
دختر ندارد تابِ این بی حُرمتی ها را
حرف از کنیزی شد...،خدایا لال کن ما را...
شاعر: #بردیا_محمدی
https://eitaa.com/Madahankhomein
#حضرت_ام_البنین_س_مدح_و_مصائب
#حضرت_عباس_ع_مدح_و_شهادت
عباسِ من ماهِ منیرِ عالمین است
عبدِ حسن، میر و علمدار حسین است
ماهِ حرم، پشت و پناه زینبین است
اِبنُ الرشیدِ من شفیعِ نَشاَتین است
باشد امیدِ احمدِ مختار عباس
دارد نسب از حیدر کرار عباس
عباس من شیرِ یلِ هر کارزاریست
مرد شجاعت، مرد غیرت، مرد یاریست
از بس مطیع محضِ حق با بیقراریست
شاگرد ممتاز کلاس دینمداریست
محو جمالِ بی مثالِ مجتبا اوست
از ابتدا سرمایه ی کرب و بلا اوست
اصلاً وجودِ چار فرزندِ رشیدم
نذرِ بَنی الزهراست، وَرنه کِی مفیدم
بود از ازل این خواسته، تنها امیدم
نسلم شود قربانیِ شاهِ شهیدم
من خود کنیز زینب و نسلم غلامش
در خانه ی زهرا شدم محوِ مقامش
روزیکه زینب در حرم تاج سرم شد
زینب نگو زهرای ثانی سرورم شد
اوصافِ او چون ترجمانِ کوثرم شد
بانوی بی همتای عالم رهبرم شد
زینب بحق آئینه ی یکتای زهراست
جانِ پیمبر، زینتِ والای مولاست
هر روز دردِ دل، چو با عباس میکرد
صحبت ز رخسارِ کبودِ یاس میکرد
وقتی سخن از هجمه ی خناس میکرد
عباسم آن هنگامه را احساس میکرد
وانگه به گریه، سخت می کوشید عباس
با مُشتِ خود بر سینه می کوبید عباس
عباس من شاگرد رزمِ مجتبا بود
درسِ حسن، همراه با آه و نوا بود
گاهی اشاراتش به ضربی بی هوا بود
گاهی میان صحبتش حرف عصا بود
وقتی حسن قرآن تلاوت داشت، انگار
در سینه ی خود داشت، درد و داغِ مسمار
این حرفها را از حسینم هم شنیده
از قصه ی کوچه، غمِ عالم شنیده
وز ماجرای پشتِ در ، هر غم شنیده
حتی ز مولا وصفِ آن ماتم شنیده
اینها همه در سینه ی عباس شد جمع
با من بیان میکرد و خود میسوخت چون شمع
این غصه ها همراهِ او تا کربلا رفت
با آرزوی انتقام از اشقیا رفت
فرصت ولی از دستِ او در نینوا رفت
عباسِ من سقا شد و با مشک ها رفت
رفت از شریعه مشک را پر آب سازد
شاید که اهل خیمه را سیراب سازد
ناگه میانِ نخل ها، شد تیرباران
از هر طرف شد صیدِ بغضِ نیزه داران
زینب برایم گفته از آن ماهِ تابان
مشک و تن و دست و سر و رخسار و چشمان
شد خونفشان و بر زمین، غمناک افتاد
بی دست، با صورت بروی خاک افتاد
اما همه اینها بقربان حسینم
ایکاش میشد در امان، جان حسینم
عباس قربانِ جوانانِ حسینم
هستیِ من وقفِ یتیمان حسینم
عباسِ من! پشتِ حسینم را شکستی
زهرای اطهر را که دیدی، دیده بستی!...
شاعر: #محمود_ژولیده
https://eitaa.com/Madahankhomein