#غزل_مرثیه #شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_علیه_السلام
در غـمِ خورشیــدِ پشتِ ابر، باران می گریست
ماهتاب، از این هـلالِ رو به پایان می گریست
در سیَه چالی که دیگر، روز و شب فرقی نداشت
از فـراقِ رویِ او،خورشیـد تابان می گریست
کُـنــجِ زنــدان بود، امّا غــرقِ طوفـــانِ بلا
بود موسی در دلِ امواج و طوفان می گریست
در مناجاتش نوایِ درد می آمــــد به گـــوش
در نمـازش تک تکِ آیات قـــرآن می گریست
هر رکوع و سجده اش از بس که سنگین می گذشت
از خجالت، حلقهٔ زنجیــرِ بی جان می گریست
جایِ زندانبــان ِ بی شــرم ، از سرِ شـرمنــدگی
بر چنین احوال، حتی چشم زندان می گریست
روزه داری که میـــانِ سفــرهٔ افـــطارِ او
ناله می زد تازیانه، سفره ، بی نان می گریست
روزهای واپسـیـن ، رنگ دعــایش فــرق داشت
یاد مادر بود و در سوگش فراوان می گریست
ذکر "یارَب نَجِّنــی مِنْ سِجْنِ هارونُ الرَّشید"
زیرِ لب میخواند و با حالی پریشان می گریست
روز وشـب در انتـظار دیدن معصــومه بود
از غمِ دلتنــگیِ شــاه خراسـان می گریست
با زبــان روزه ، یاد کــربلا بــود ، از عطـــش
روضه می خواند و به یادِ شاه عطشان می گریست
شکر، دیگر ، دختــرش جـان دادن او را ندید
گرچه با حسرت، چنان ابر بهاران می گریست
کــربلا ، امّا ســرِ خورشیـــد را بـر نِـیْ زدنــد
پای نیــزه دختـری با آه سوزان می گریست
در ردیف از بس نوشتم گریه را بغضم شکست
"کیمیا"هم در غزل با اشک پنهان، می گریست
رقیه سعیدی(کیمیا)
۱۴۰۰/۱۲/۶
https://eitaa.com/Madahankhomein
#غزل_مرثیه #امام_حسین
به نیزه دار بگو که مرام بگذارد
کنار ما به سرت احترام بگذارد
نشسته ام دم دروازه تا نگات کنم
اگر که خولی لقمه حرام بگذارد
همیشه پرده نشین بود زینب و حالا
چطور پا وسط ازدحام بگذارد
به هر طریق حرام است بهر ما صدقه
طعام پرت کند یا طعام بگذارد
سه سال دختر تو سر به روی پات گذاشت
چطور زیر سرش خشت خام بگذارد
رسیده کار به جایی که بهر استهزا
به روی اهل حرم شمر نام بگذارد
دم نماز بگو مهر تربتت بدهم
اگر که سنگ سر پشت بام بگذارد
شاعر: #وحید_عظیم_پور
https://eitaa.com/Madahankhomein