#قصر_پادشاه_یا_مهمانسرا
✍روزى ابراهیم ادهم که پادشاه بلخ بود، بار عام داده ، همه را نزد خود مى پذیرفت . همه بزرگان کشورى و لشکرى نزد او ایستاده و غلامان صف کشیده بودند .
🔸ناگاه مردى با هیبت از در درآمد و هیچ کس را جرأت و یاراى آن نبود که گوید: تو کیستى ؟ و به چه کار مى آیى ؟ آن مرد، همچنان آمد و آمد تا پیش تخت ابراهیم رسید .
🔹ابراهیم بر سر او فریاد کشید و گفت : این جا به چه کار آمده اى ؟
مرد گفت : این جا #کاروانسرا است و من مسافر ، کاروانسرا، جاى مسافران است و من این جا فرود آمده ام تا به استراحت بپردازم.
🔸ابراهیم به خشم آمد و گفت : این جا کاروانسرا نیست ؛ قصر من است .
مرد گفت : این سرا، پیش از تو، خانهٔ که بود؟
ابراهیم گفت : فلان شخص .
🔹گفت : پیش از او، خانه که بوده.
گفت : خانه پدر فلانی .
گفت : آن ها که روزى صاحبان این خانه بودند، اکنون کجا هستند؟
🔸گفت : همهٔ آنها مُردند و این جا به ما رسید.
✍مرد گفت : خانه اى که هر روز، سراى کسى است و پیش از تو، کسان دیگرى در آن بودند، و پس از تو کسان دیگرى این جا خواهند زیست ، به حقیقت #کاروانسرا است ؛ زیرا هر روز و هر ساعت ، خانه کسى است .👌