فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سورپرایز جالب پدر داماد در مراسم عروسی که باعث غافلگیری همه شد!
خیلی قشنگه ببینید...
ⓟⓔⓓⓐⓡ&ⓜⓐⓓⓐⓡ 💓
❣☞ @madarpedar ↜❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر من دزدی میکردم ...
تا آخر دزدی میکردند و ؛
کشور میشد دزدخانه!
همه هم دنبال دزد میگشتیم و
چون همه ی ما دزد بودیم ؛
هیچ دزدی را هم محکوم نمیکردیم👏👏👏
#امیرکبیر
ⓟⓔⓓⓐⓡ&ⓜⓐⓓⓐⓡ 💓
❣☞ @madarpedar ↜❣
معروف است كه خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند!
موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد !
مدتی گذشت اما قحطی نیامد ،
موسی علت را از خدا پرسید
خدا به او گفت: من دیدم که قوم تو ؛
به هم رحم کردند,
من چگونه به این قوم رحم نکنم؟
«به همدیگه رحم کنیم که
خدا هم بهمون رحم کنه»🙏❤️🙏
ⓟⓔⓓⓐⓡ&ⓜⓐⓓⓐⓡ 💓
❣☞ @madarpedar ↜❣
حضرت سعدی فرموده بودند:
بر احوال آن مرد ؛
باید گریست
که دخلش بُوَد نوزده ؛
خرج بیست!
اگه الان بود ...
باید میگفت:
بُوَد حال و احوال آن مرد زار
که دخلش ریال است ؛
خرجش دلار !👌🏻
ⓟⓔⓓⓐⓡ&ⓜⓐⓓⓐⓡ 💓
❣☞ @madarpedar ↜❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چنین چیزی رو تا حالا ؛
هیچکس ندیده بود!
شک نکنید عاشقش می شوید!
بعد دیدن فقط یک کار کنید،
برای عزیزترین فرد زندگیتون
ارسال کنید!❤️
ⓟⓔⓓⓐⓡ&ⓜⓐⓓⓐⓡ 💓
❣☞ @madarpedar ↜❣
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴پیام مهم و حفظ کردنی
۱- تک سرفه خشک + عطسه = آلودگی هوا
۲- تک سرفه + مخاط + عطسه + آبریزش بینی = سرماخوردگی
۳- تک سرفه + مخاط + عطسه + آبریزش بینی + درد بدن + ضعف + تب کم = آنفولانزا
۴- سرفه خشک و مکرر + عطسه + درد بدن + ضعف + تب بالا + مشکل در تنفس + عدم حس بویایی و ذائقه = کرونا ویروس
مرکز تحقیقات کرونا ویروس ؛
بیمارستان مسیح دانشوری تهران
ⓟⓔⓓⓐⓡ&ⓜⓐⓓⓐⓡ 💓
❣☞ @madarpedar ↜❣
پیرمردی که شغلش دامداری بود،
نقل میکرد:
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند وبخاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش می آورد.
اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمیشد.
ما دقیقا آمار گوسفندان وبره های آنها را داشتیم وکاملا" مواظب بودیم، بچهها تقریبا بزرگ شده بودند.
یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از برهها را کشتند!
ما صبرکردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز می گرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.»
این یک گرگ است و با سه خصلت:
درندگی
وحشیبودن
و حیوانیت
شناختهمیشود
اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسانکرد به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید
هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب...!👌🏻
"به نقل از دکتر الهی قمشه ای"
ⓟⓔⓓⓐⓡ&ⓜⓐⓓⓐⓡ 💓
❣☞ @madarpedar ↜❣
عشق واقعی:
زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیمقلب یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: “یواشتر برو من می ترسم” مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: “خواهش می کنم، من خیلی میترسم.” مردجوان: “خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!” زن جوان: “دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟” مرد جوان: “مرا محکم بگیر” زن جوان: “خوب، حالا میشه یواشتر؟” مرد جوان: “باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه.”
روز بعد روزنامه ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.
مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی!
•••💞💫💞JOiN👇🏻
ⓟⓔⓓⓐⓡ&ⓜⓐⓓⓐⓡ 💓
❣☞ @madarpedar ↜❣
〰〰〰〰〰🌸〰〰〰〰〰
#داستان_آموزنده 📝
💞مادر💞
مامان صدا زد:
امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر.
اصلاً حوصله نداشتم، گفتم:
من که پریروز نون گرفتم.
مامان گفت:خب دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان نون نداریم.
گفتم:چرا سنگگ، مگه لواشی چه عیبی داره؟
مامان گفت:میدونی که بابا نون لواش دوست نداره.
گفتم: صف سنگگ شلوغه. اگه نون میخواهید لواش میخرم.
مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت:بس کن، تنبلی نکن مامان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا.
این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شستم.
داد زدم:
من اصلاً نونوایی نمیرم. هر کاری میخوای بکن!
داشتم فکر میکردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک میکنم باز هم باید این حرف و کنایهها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور میشه به جای نون، برنج درسته کنه. این طوری بهترم هست.
با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی میافتم رو دنده لج و اصلا قبول نمیکنم.
⁉️اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم.
اصلاً انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ده کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خستهاش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی.
راستش پشیمون شدم.
هنوز فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمیکرد.
سعی کردم خودم رو بزنم به بیخیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصبابم خورد بود.
یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد.
به موبایلش زنگ زدم صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد.
مامان مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود.
دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خورد میکرد.
نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت:
📌تو راه که میاومدم تصادف شده و مردم میگفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود.
گفتم: نفهمیدی کی بود؟
گفت: من اصلاً جلو نرفتم.
دیگه خیلی نگران شدم. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود. یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم رفتم اونجا هم تعطیل بود.
دلم نمیخواست قبول کنم تصادفی که خواهرم میگفت به مامان ربط داره . تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم که دیگه تکرار نشه کارم .وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که میگفت:
بلد نیستی درست زنگ بزنی؟
💞تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه!
نفس عمیق کشیدم و گفتم الهی شکر و با خودم گفتم:
قولهایی که به خودت دادی یادت نره
🖋آره عزيزم
پدر و مادر از جمله اون نعمتهايی هستن كه دومي ندارن
پس تا هستند قدرشون رو بدونيم
•••💞💫💞JOiN👇🏻
ⓟⓔⓓⓐⓡ&ⓜⓐⓓⓐⓡ 💓
❣☞ @madarpedar ↜❣
#داستان_کوتاه 📝
#نکته_اخلاقی ✨
استادی با شاگرد خود از میان جنگلی می گذشت.
استاد به شاگرد جوان دستور داد نهال نورسته و تازه بار امده ای را از میان زمین برکند.
جوان دست انداخت و براحتی ان رااز ریشه خارج کرد.
پس از چندقدمی که گذشتند٬ به درخت بزرگی رسیدند که شاخه های فراوان داشت.
استاد گفت: این درخت راهم از جای بر کن.
جوان هرچه کوشید نتوانست.
استاد گفت:
بدان که تخم زشتی ها مثل کینه ، حسد و هر گناه دیگر هنگامی که در دل اثر گذاشت ، مانند آن نهال نورسته است ، که براحتی می توانی ریشه ان رادر خود برکنی
ولی اگر آن را واگذاری بزرگ و محکم شود و همچون آن درخت در اعماق جانت ریشه زند.
⁉️پس هرگز نمی توانی آنرا برکنی و ازخود دور سازی.
✨زشتی ها رو از خودتون دور کنید✨
•••💞💫💞JOiN👇🏻
ⓟⓔⓓⓐⓡ&ⓜⓐⓓⓐⓡ 💓
❣☞ @madarpedar ↜❣
نه سفیدی بیانگر زیبایی است..
و نه سیاهی نشانه زشتی..
..کفن سفید اما ترساننده است
و کعبه سیاه اما دوست داشتني است.. انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش.... قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی..
... نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش
انسان بزرگ نمیشود ، جز به وسیله ی فكرش ، شریف نمیشود ، جز به واسطه ی رفتارش ، و قابل احترام نمیگردد ، جز به سبب اعمال نیكش......
👤حضرت علی(ع)
•••💞💫💞JOiN👇🏻
ⓟⓔⓓⓐⓡ&ⓜⓐⓓⓐⓡ 💓
❣☞ @madarpedar ↜❣
#داستان_آموزنده 📝
استاد و نکته های او
📌خاطره بسیار جالب توسط یک دانشجوی پزشکی
🖋زماني كه ما دانشجوي پزشكي بوديم در بخش قلب استادي داشتيم كه از بهترين استادان ما بود.
او در هر فرصتي كه بدست مي آورد سعي مي كرد نكته جديدي به ما بياموزد و دانسته هاي خود را در بهترين شكل ممكن به ما منتقل مي كرد.
او در فرصتهاي مناسب، ما را در بوته تجربه و عمل قرار مي داد.
🌸🌸🌸در اولين روزهای بخش ما را به بالين يك مرد جوان كه تازه بستري شده
بود برد. بعد از سلام و اداي احترام، به او گفت:
اگر اجازه مي دهيد اين همكاران من نيز قلب شما را معاينه كنند. مرد جوان نيز پذيرفت.
سپس رو به ما كه تركيبي از كارآموز و كارورز بوديم كرد و گفت:
هر يك از شما صداي قلب اين بيمار را به دقت گوش كنيد و هر چه مي شنويد روي تكه كاغذي يادداشت كنيد و به من بدهيد.
نظر استاد از اينكه اين شيوه را بكار مي برد اين بود كه اگر كسي از ما تشخيص اش نادرست بود از ديگري خجالت نكشد.
هر يك از ما به نوبت، قلب بيمار رامعاينه كرديم و نظر خود را بر روي كاغذي نوشته، به استاد داديم.
همه مايل بوديم بدانيم كه آيا تشخيصمان درست بوده يا خير؟
استاد نوشته هاي ما را تك تك مشاهده و قرائت كرد.
جوابها متنوع بودند.
يكي به افزايش ضربان قلب اشاره كرده بود، يكي به نامنظمي ريتم آن، يكي نوشته بود ضربانات طبيعي هستند، يكي ريتم گالوپ ضعيف شنيده بود، يكي اظهار كرده بود كه بيمار چاق است و صداهاي مبهم شنيده ميشوند و يكي به وجود صداي اضافي در يكي از كانونها اشاره كرده بود.
استاد چند لحظه اي سكوت كرد و به ما مي نگريست، منتظر بوديم تا يكي از آن نوشته ها را كه صحيح تر بوده معرفي نمايد.
اما با كمال تعجب استاد گفت:
متاسفانه همه اينها غلط است.
و در حاليكه تنها كاغذ باقيمانده دردست راستش را تكان مي داد ،ادامه داد:
تنها كاغذي كه مي تواند به حقيقت نزديك باشد اين كاغذ است كه نويسندة آن بدون شك انساني صادق است كه
مي تواند در آينده پزشكي حاذق شود نوشته او را مي خوانم، خودتان قضاوت كنيد.
همه سر پا گوش بوديم تا استاد آن نوشته صحيح را بخواند.
ايشان گفت: در اين كاغذ نوشته متاسفانه به علت كم تجربگي قادر به شنيدن صدايي نيستم و در حاليكه به چشمان متعجب ما مي نگريست ادامه داد:
من نمي دانم در حاليكه اين بيمار دكستروكاردي دارد، و قلبش در طرف راست قرار گرفته شما چگونه اين همه صداهاي متنوع را در طرف چپ سينه او شنيده ايد؟
بچه هاي خوب من ،از همين حالا كه دانشجو هستيد بدانيد كه تشخيص ندادن عيب نيست ولي تشخيص غلط گذاشتن بر مبناي يك معاينه غلط، عيب بزرگي محسوب ميشود و مي تواند براي بيمار خطرناك باشد.
در پزشكي دقت ،صداقت، حوصله و تجربه حرف اول را مي زنند.
سعي كنيد با بي دقتي براي بيمار خود، تشخيص نادرستي ندهيد و يا براي او تصميمي ناثواب نگيريد.
در هر موردی تشخیص منصفانه باید داشته باشیم در این صورت قضاوت کمتری خواهیم داشت پس مطلب فوق یک درس انسانی است نه فقط پزشکی
بیاییم انصاف را بیاموزیم تا انسانیت را در زندگی جاری کنیم...
•••💞💫💞JOiN👇🏻
ⓟⓔⓓⓐⓡ&ⓜⓐⓓⓐⓡ 💓
❣☞ @madarpedar ↜❣