پسر :تو دیگه واسه چی اومدی مدرسه با این قیافه ترسناکت؟مادر: ظرف غذاتو جا گذاشته بودی نمیخواستم گرسنه بمونی. پسر: ای کاش نمیومدی یک چشم!. چند سال بعد پسر به شهر رفت و دکتر شد و زن گرفت و بچه دار شد ولی به مادرش چیزی نگفت چون میترسید زن و بچش وقتی مادرش رو که یک چشم داشت ببینند و وحشت کنند.
مادرش هم سالها در انتطار دیدن نوه و فرزندش بود تا اینکه به پسر خبر دادن مادرش مرده.وقتی به کنار قبر مادرش رفت دوست مادرش به اون یک نامه داد.مادرش نوشته بود:سالهاقبل وقتی تو بچه بودی ما تصادف کردیم و تو یک چشمتو از دست دادی.من اون موقع 26سالم بود و من در اوج زیباییم بودم ولی وقتی تورو که پاره تن من بودی و یک چشم داشتی می دیدم ناراحت میشدم پس یک چشمم رو به تو هدیه دادم تا وقتی بزرگ شدی ناراحتی و سختی نکشی.پسرم مواظب هدیه مادرت باش...... .😔
#مادر♥️
#قدر_بدونیم
₯↬ @Madars(مادر)🍂
₯↬ @Fazsangein 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐥🐣🐥
🍃 خوشبختی رسیدن🐥
به خواسته ها نیست😌
بلکه لذت بـردن از داشته هاست😇
#قدر_بدونیم😊