بسم الله الرحمن الرحیم
#بستر از زبان حضرت زینب سلامالله
روضه شب بیستم
کنار بسترت خواهی نخواهی
دو چشمم میرود امشب سیاهی
به این فرقی که مانندِ دلم شد
الهی یا الهی یا الهی
نگاهی که دلم بال و پرش ریخت
بجای اشک، خون چشم ترش ریخت
دلم حال یتیمی دارد امشب
که سقفِ خانهاش روی سرش ریخت
تو خوردی ضربت و دختر شکسته
تو را این نه غمِ مادر شکسته
ندارد مرحمی این فرقِ زخمی
شبیهِ پهلویی که در شکسته
چِسان برتو دوچشمِ تر ببندم
چگونه مرحمی بر سر بندم
به اینها بند خونِ تو نیاید
مگر با معجرِ مادر ببندم
همینکه فرقِ تو پاشید خندید
همینکه مجتبی نالید خندید
تو از شیرِ خودت دادی به قاتل
همینکه شیرِ تو نوشید خندید
عوالم را همینکه زد، بهم ریخت
غمی این خانه را آمد بهم ریخت
بمیرد نانجیبی که تو را زد
خدایا حال ما را بد بهم ریخت
حسین اُفتاده و در روبرویش
تویی و زینب و حال مگویش
نداری جان و گفتی که بجایت
بگیرم بوسه از زیر گلویش...
(حسن لطفی ۴۰۳/۰۱/۱۱)
#یاشبیر
@Maddahankhomein
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مُخمّس فاطمیه روضهیِ بستری شدن حضرت زهرا سلام اللّه علیها
سلامِ حضرتِ روحالامین به آهِ علی
به بانویی که شده یکتنه سپاهِ علی
به بسترِ پرِ لاله به قتلگاهِ علی
به یاسِ زخمی و پژمرده و سیاهِ علی
به میخِ در شده خیره چرا نگاهِ علی
آهای متّهمِ اوّلِ غمِ حیدر
چه داغ بودی و داغت به سینهیِ کوثر
سپر که شد پسِ در داد این شهیده پسر
مسیرِ فاطمه از در به سمتِ این بستر
خطی زِ خونِ دلِ توست بینِ راهِ علی
برایِ این همه زخمی که مانده رویِ تنت
برایِ این همه لاله به رویِ پیرهنت
برایِ بغضِ عجیب و غریبِ این حسنت
برایِ این که نگفتی به من که بد زدنت
همیشگی شده وَاللّهِه آه آهِ علی
چه بقچهای !!! چه غم و غصّهای!!! عجب دردی
تو رازِ روضهیِ ما را لطیف وا کردی
اگر چه سهمِ حسینِ غریب آوردی
غروبِ روضه عجب گرگهایِ ولگردی
زدند چنگ به پیراهنیِ ماهِ علی
کنارِ تو تَهِ گودالِ روضه آه کشید
به رویِ سینهیِ زخمی نشست خصمِ پلید
دمی که خنجرِ کهنه پسِ سری کوبید
وَ زنده زنده سرِ پادشاهِ تشنه برید
دعایِ ندبه دمِ طفلِ بیپناهِ علی
#فاطمیه #بستر #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#حسین_ایمانی
http://eitaa.com/Maddahankhomein
#مناجات_مهدوی_فاطمی
#بستر
#لحظات_آخر
#گریز_به_گودال
یارب امان بده که دگر شیعه مضطر است
عمریست از نبود امامش مکدّر است
از لحظه ای که حضرت مهدی شده طرید
دنیا به کام مردم پست و ستمگر است
هر شنبه تا به جمعه رسد زجر می کشیم
بعد از غروب جمعه،به هر سینه آذر است
دیگر نمانده در دل ما صبر و طاقتی
یارب کدام جمعه ظهورش مقدّر است
دیگر بگو که نیست نیازی به آفتاب
با ماه روی خود به جهان، نورگستر است
یارب بس است دربه دری ِامام ما
تا کی غریب و خائف و بی یار ویاور است
او وارث تمامی غم های مرتضاست
یک عمر دیده، دشمن او روی منبر است
برچین بساط ظلم و جفا را به حرمت ِ
زهرای داغدیده که در بین بستر است
آمد دم شهادت و مهدیست خون جگر
در سینه ی شکسته او داغ مادر است
در بستر است حوریه ای که به نور او
عرش خدا و جنّت اعلیٰ، منوّر است
در بستر است قوّت بازوی مرتضی
نام نکوی او رجز شیر خیبر است
در بستر است فاطمه سرّ تمام خَلق
مصداق قدر و آیه ی تطهیر و کوثر است
در بستر است عالمه ی بی معلّمه
آن بانویی که حجّت آل پیمبر است
دارد میان بستر خود درد می کشد
اما به فکر درد غریبی ِ حیدر است
از داغ روی داغ شده چون شَـبَح ولی
تنها به فکر سینه ی پُرداغ همسر است
حیدر کنار بستر او ناله می زند
عمر ِ بهار زندگی اش رو به آخر است
یک گوشه ی نگاه علی سمت فاطمه
گوشه نگاه دیگر او سمت آن در است
با یک نگاه بر قد و بالای فاطمه
گوید به ناله؛ آه ، گل من چه پرپر است
چیزی نمانده است از او غیر استخوان
یارم چقدر خسته و رنجور و لاغر است
گاهی شده ست ذکر لبش فاطمه و گاه
لعن مغیره، قنفذ و ثانی کافر است
حالا که رو به قبله شده قبله ی علی
در قلب خون فاطمه یک درد دیگر است
گوید: علی به فکر حسینم زمان مرگ
بنگر به یاد کربوبلا دیده ام تر است
من در میان بستر خود سر گذاشتم
اما حسین من به روی خاک، بی سر است
زخمی شده ست گردن آسیب دیده ام
اما به روی حنجر او ردّ خنجر است
در زیر دست و پای عدو رفته ام درست
در زیر نعل تازه گلم پاره پیکر است
✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
https://eitaa.com/joinchat/3542745823C3e1ead0ed9