🏴 نذر شهادت پیامبر اعظم حضرت
#محمدمصطفی_صلوات_الله_علیه🏴
از امت جاهل چه بلایا که ندیدم
خواندند مرا أمّي و دشنام شنیدم
حیران شدم از فتنهٔ یک عده منافق
در خون دل خویش همه عمر تپیدم
شد فاطمه(س) دلواپس من بعدِ خدیجه(س)
می دید چه شبها که فقط آه کشیدم
زهرا(س) همهٔ دلخوشی ام بود و پر از بغض
میزد نگران بوسه بر این موی سفیدم
با درد عجین گشتم و عمرم به سر آمد
دل از همهٔ خلق به یکباره بریدم
در بسترِ غم خواستم ابزارِ نوشتن
تا ثبت کنم اینکه علی(ع) هست مریدم
مکتوب کنم غیر علی(ع) نیست خليفه
در وادیِ معراج علی(ع) بود امیدم
گفتند پریشانی و داری تبِ هذیان
در باطنشان آتش ِ بی واهمه دیدم
از کینهٔ پی در پیِ آن چند صحابه
جان دادم و آخر به خداوند رسیدم
رفتم ولی ای وای که میزد به کبودی
هر قسمتی از نیمرخِ یاس سپیدم
شد بسته دو دستِ فلق و سورهٔ انسان
در کوچه لگد خورد به قرانِ مجیدم!
#أللهم_صل_علی_محمدوآل_محمدوعجل_فرجهم
#ألسلام_علیک_یا_رسول_الله
#أشهد_أن_علیا_ولی_ٱلله
#دخیلک_یا_أباالزهرا_س
#مرضیه_عاطفی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
🏴 نذرشهادت حضرت خاتم الانبیا
#محمدمصطفی_صلوات_الله_علیها🏴
از جهلِ مادرزادیِ أعرابِ ناآگاه
یک عمر هر لحظه کشید از عمق جانش آه
مکرِ ابوسفیانِ لاکردار پیرش کرد
مکری که ریشه داشت در مال و مقام و جاه
از کینهٔ سنگیِ باباهایِ دختردار
تا گورهای تنگ و سرد و ساکت و جانکاه
از روزگارِ شب شده آزرده خاطر شد
با دیدنِ لات و هبل در زیرِ نورِ ماه
توحید را آورد و بت ها را به خاک انداخت
آمد به همراهِ خدایِ عاشق و دلخواه
خیلی محبت داشت بر امت! ولیکن شد
جبرانِ مهربانی اش حرفِ بد و بیراه
بردند تا بیراهه جریانِ خلافت را
خون به جگر کردند او را فرقهٔ گمراه
میخواست وقتِ جان سپردن، یک قلم-کاغذ
میخواست بنویسد #علی_ع_حیدر_ولیُ_الله
گفتند یک عده منافق؛ با لبی خندان
امروز هذیان باز میگوید رسولُ الله(ص)
طی شد میانِ بغض حتی احتضارش هم
شد چشمهایش بسته با دلواپسی ناگاه!
#اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمدوعجل_فرجهم
#ألسلام_علیک_یا_رسول_الله_یا_رحمة_للعالمین
#دخیلک_یا_أباالزهرا_س
#مرضیه_عاطفی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
🏴 نذر شهادت پیامبر اعظم حضرت
#محمدمصطفی_صلوات_الله_علیه🏴
از امت جاهل چه بلایا که ندیدم
خواندند مرا أمّي و دشنام شنیدم
حیران شدم از فتنهٔ یک عده منافق
در خون دل خویش همه عمر تپیدم
شد فاطمه(س) دلواپس من بعدِ خدیجه(س)
می دید چه شبها که فقط آه کشیدم
زهرا(س) همهٔ دلخوشی ام بود و پر از بغض
میزد نگران بوسه بر این موی سفیدم
با درد عجین گشتم و عمرم به سر آمد
دل از همهٔ خلق به یکباره بریدم
در بسترِ غم خواستم ابزارِ نوشتن
تا ثبت کنم اینکه علی(ع) هست مریدم
مکتوب کنم غیر علی(ع) نیست خليفه
در وادیِ معراج علی(ع) بود امیدم
گفتند پریشانی و داری تبِ هذیان
در باطنشان آتش ِ بی واهمه دیدم
از کینهٔ پی در پیِ آن چند صحابه
جان دادم و آخر به خداوند رسیدم
رفتم ولی ای وای که میزد به کبودی
هر قسمتی از نیمرخِ یاس سپیدم
شد بسته دو دستِ فلق و سورهٔ انسان
در کوچه لگد خورد به قرانِ مجیدم!
#أللهم_صل_علی_محمدوآل_محمدوعجل_فرجهم
#ألسلام_علیک_یا_رسول_الله
#أشهد_أن_علیا_ولی_ٱلله
#دخیلک_یا_أباالزهرا_س
#مرضیه_عاطفی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
🌺 شرح یک روایت از حضرت آمنه(س)
#نذر_ولادت_حضرت_محمد_صلوات_الله_علیه🌺
میوزد عطر خوش از مکّه...رسیده صبحدم
شاخه شاخه گل شکوفا میشود در هر قدم
میرسد خیلِ ملَک با اشتیاقِ بیکران
صف به صف در انتظارِ خاتم ِ پیغمبران
آسمان با ذکرِ حمد و قل هوالله آمده
هفدهِ ماهِ ربیعُ الاولل از راه آمده
می نشیند روبرویمان پس از اذنِ خدا
یک زنِ عالی نسَب! سر تا به پا حُجب و حیا
چشم در راه است؛ دارد میرسد حبلُ المتین
هست جورِ دیگری این لحظه هایِ آخرین
فرق دارد لحظهٔ پایانیِ فارق شدن
هست أُمّ المصطفی(ص) بی شبهه میگوید سخن
دیده با چشم ِ خودش؛ روشنتر از هر آینه
راویِ ابیاتِ بعدی هست شخص ِ آمنه(س)
رفت نُه ماه و دقیقه هایِ پایانی رسید
رویِ قلبم یک پرنده آمد و بالی کشید
داشت بر بالِ سفیدش التیام ِ بی حساب
دور شد از من به یکباره هراس و اضطراب
تشنه بودم! رفته آوردند یک نوشیدنی
خوردم و دور و برم لبریز شد از روشنی
در میانِ نور؛ دیدم بانوانی آمدند
بانوانِ قدبلند و خوش-بیانی آمدند
ناگهان یک پارچه؛ ابریشمی و دلنشین
پهن شد با دستشان از عرش ِ اعلی تا زمین
ایستاده در میانِ آسمان مردانِ ناب
آمدند و بود در دستانشان یک جام ِ آب
بر ستونی مملو از یاقوت؛ در بینِ مسیر-
پشتِ کعبه نصب شد یک پرچم از جنس حریر
آمد آنکه در وجودم؛ روز و شب آمد وجود
چشمتان روشن! محمد(ص) چشم بر عالَم گشود
آمد از هفت آسمان و بوسه از رویَش گرفت
ابرِ سرتاسر سفیدی که در آغوشَش گرفت
هاتفی میگفت با آوایِ سرشار از امید
پس محمد(ص) را نشانِ مشرق و مغرب دهید
تا شود معلوم نام ِ دلربا و محشرَش...
بازگردانید بعد از آن به دستِ مادرش
بازگرداندند؛ در آغوشم آری بی درنگ
بینِ یک قنداقهٔ ابریشمیِ سبز رنگ
آمد و در چشمهایش تابش ِ خورشید داشت
آنکه با خود سه کلید از جنس ِ مروارید داشت
هاتفی میگفت این سه؛...تا همیشه یارِ اوست
نصرت و رحمت، نبوّت...تحتِ اختیارِ اوست
بارِ دیگر ابری آمد بُرد و پیش ِ عالَمی-
داد احمد(ص) را نشانِ جنیّان و آدمی
شد نمایان آخرین پیغمبرِ(ص) خوبِ خدا
ذاتِ پاکش شد لبالب از صفاتِ انبیا
زهدِ یحیی، نغمهٔ داوود نازل شد به روح
رأفتِ عیسی و اسماعیل و دلسوزیِ نوح
یک نفر مانندِ خورشید آمد و با افتخار-
"مُهر"ی آورد و به دقت شُست آن را هفت بار
با ادب؛ کتفِ محمد(ص) را سریعاً مُهر کرد
با همان دستانِ نورانی و روشن مُهر کرد
از خدا دستورِ ثبتِ اولین اعجاز داشت
در دهانِ مصطفی(ص) آبِ دهانش را گذاشت
مطمئن!...واداشت او را بر سخن گفتن چنین
گفت قلبَت پُر شد از ایمان! پُر از علم و یقین
گفت هستی برگزیده! برترین انسان تویی
کلّ عالَم هست جسم و جانِ جانِ جان تویی
پیروی کرد آنکه از امرَت سعادتمند شد
آنکه از تو رویگردان شد؛ شقاوتمند شد
آنکه اینها را به او میگفت "رضوان"* نام داشت
آخرین پیغام ها را با بشارت ها گذاشت
مثلِ من بودند شاهد! هم زمین و هم؛ زمان
رفت نوری از سرِ فرزندِ من تا آسمان!
*رضوان: نام فرشتهٔ موکل و دربان و نگهبان بهشت است چنانکه "مالک" نام دربان و نگهبان دوزخ است.
📚 روایت میلادپیامبر(ص) از زبان حضرت آمنه(س)/ بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج۱۵، ص۲۷۲
مناقب آل ابیطالب(ع)، ص۲۸۷
#اللهم_صلعلی_محمدوآل_محمدوعجل_فرجهم
#ألسلام_علیک_یا_خاتم_النبیین_یا_رسول_الله
#میلاد_پیامبر_رحمت_مبارکباد
#آغاز_هفته_وحدت_گرامیباد
#دخیلک_یا_أباالزهرا_س
#مرضیه_عاطفی
https://eitaa.com/Maddahankhomein