سیددمشقی
سیدی در دمشق ساکن بود
نام او بود سید ابراهیم
او که همراه با سه دختر خود
منزلی داشت در پناه رحیم
دختران را یکی پس از دگری
دختر کوچکی بگفت به خواب
که بگویید از برای پدر
قبر من را فرا گرفته است آب
برود تا به نزد والی شهر
که سه ساله تو را نموده خطاب
بر مرمت تو همتی بنما
تا مزارم نگشته است خراب
نگرفت این قضیه را جدی
سید ما نگشته بود مجاب
تا سه ساله به خواب او آمد
بر قصورش بر او نمود عتاب
صبح سید به نزد والی رفت
کرد بر او قضیه را تعریف
گفت والی شوند اهل کمال
جمع بر گرد بارگاه شریف
هر چه عالم ز سنی و شیعه
بود هر کس به نزد خلق عزیز
حاضر آمد به جامه ای طاهر
با ادب غسل کرده پاک و تمیز
جز به دستان سید ابراهیم
قفل آن بارگاه باز نشد
هر که زد بهر نبش قبر کلنگ
غیر او هیچ چاره ساز نشد
پس نمودند صحنه را خلوت
خرد کردند سنگ سخت لحد
کفن نازنین سه ساله ی شاه
بود سالم به حول و لطف احد
چون کفن رفت اندکی به کنار
کار سید رسید تا به هوار
گفت با پیرهن شده مدفون
زن غساله هم نبوده به کار
آن بدن را گرفت بر زانو
هی نوازش نمود و گریه بر او
رفت از هوش سید ابراهیم
بارها از نظاره ی بانو
گفت من منتقل نمی سازم
جسم این نازدانه را اصلاً
تا نسازد سه ساله را انکار
دوستی هم نوای با دشمن
در بغل داشت جسم بانو را
سید ما سه روز پی در پی
غیر وقت نماز او بنهاد
بر زمین جسم نازنین را کی؟
دید سید که دشمن بی رحم
جای سالم بر آن بدن نگذاشت
بود سرتاسر بدن پر زخم
یک کبودی به روی صورت داشت
دید گیسوی سوخته، کنده شده
پای مجروح و چشم آزرده
دید پهلوی مثل فاطمه را
جای آن گوشواره ی برده
بله سید به مرگ هم حق داشت
آنچه گفتند او مشاهده کرد
دید آن طفل کوچک و معصوم
دید آثار رنج و محنت و درد
#سید_عسکر_رئیس_السادات
#ملا_هاشم_خراسانی
#سید_ابراهیم_دمشقی
@Maddahankhomein