#شهید_ابراهیم_رییسی
قطره قطره اشک میریزد به روی دفترم
باز هم من ماندم و سوز دل و چشم ترم
غم نشسته گوشه ی چشم غم انگیز پدر
گریه های سوزناک و بی صدای مادرم...
میپرم از خواب و میبینم جهانم شد سیاه..
تا دو ساعت هم نمیشد این خبرها باورم...
داغِ سنگینی به قلبم ناگهان آمد نشست
مثل آتش گُر گرفتم، داغم و شعله ورم...
چهره اش، معصومیت هایش، نگاهش، مردی اش
شد دلیل خاطرات خیس و گریه آورم...
سوختنش، انگشترش، شد روضه ها تکرار باز...
من بدم می آید از دستم از این انگشترم...
گرچه افتادم ز پا اما به عشقِ راهِ او
میشود تنها تر از دیروز بی شک دلبرم...
گرچه زخمی ام ولی هر روز صیقل میخورد
زیرِ تیزیِ نگاه دشمنان این خنجرم...
بعداز او بعداز شهیدانی که قبلا رفته اند
بر تنم گویا زیادی میکند دیگر سرم...
کاش میشد تا منم یک روز با مهرِ حسین
زیرِ دِینِ مملکت میریخت خونِ حنجرم
رفتی و تنها شد آقایی که تنها مانده بود
آه قلب رهبرم.. ای وای قلب رهبرم..😭
محمدمبشری
@Maddahankhomein