#تنور_خولی
به خولی بگفت آن زن پارسا
که را باز از پا درآوردهای؟
که در این دل شب چو غارتگران
برایم زر و زیور آوردهای
به همراهت امشب چه بوی خوشی است!
مگر بار مُشک تر آوردهای؟
چنان کوفتی در، که پنداشتم
ز میدان جنگی "سر" آوردهای
چو دانست آورده سر، گفت: آه
که مهمان بی پیکر آوردهای
چو بشناخت سر را بگفت: ای عجب
سری باشکوه و فر آوردهای
در این کلبهی تنگ و بی نور من
ز گردون، مه انور آوردهای
بمیرم، در این تیره شب از کجا
سر سبط پیغمبر آوردهای؟
چه حقّی شده در میان پایمال
که تو رفته ای داور آوردهای؟
ولی زانچه من آرزو داشتم
به یزدان قسم، بهتر آوردهای
به گلزار جانان زدی دستبرد
به کوفه گلی نوبر آوردهای
گل آتش است این که از کوه طور
تو با خاک و خاکستر آوردهای
✍ #عبدالعلی_نگارنده
https://eitaa.com/Maddahankhomein