#امام_حسن_عسکری_ع_مدح_شهادت
ای به فلک کرده ملک پروری
زُهره و شمس و قمرت مشتری
یازدهم اختر برج هدی
یوسف زهرا حسن العسکری
هم به سر دست، زمام فلک
هم به کف پات سر سروری
خوانده رسولت حسن اهل بیت
داده خدایت به همه برتری
عسکر تو در همه ارض و سما
جنّ و ملک، آدم و حور و پری
هم به رضا حجّت هشتم، پسر
هم پدر حجّت ثانی عشر
کعبهی اهل نظری یا حسن
آینهی دادگری یا حسن
نخل امید رضوی را ثمر
یا که جواد دگری یا حسن
یک حسنی و سه محمّد جمال
چار علی را پسری یا حسن
با همه کس مونسی و همدمی
از همهگان خوبتری یا حسن
هم ثمرِ ده شجر طیّیه
هم صدف یک گهری یا حسن
نام حسن گشته برازندهات
شاهدم این حُسن فروزندهات
ذکر تو تسبیح و مناجات ما
سامرهات قبلهی حاجات ما
چشم خدا ! گر تو اشارت کنی
باز شود قفل مهمّاتِ ما
مِهر تو در سینهی افروخته
مُهر تو در نامهی طاعات ما
کوری دشمن به دو دنیا بُوَد
دوستیات فخر و مباهات ما
بی تو بهشت است جحیم همه
با تو قبول است عبادات ما
آینهی دل زتو شد منجلی
ابا محمّد حسن بن علی
ای دو جهان جان و تنت را فدا
نطق و بیان و سخنات را فدا
ریخته از لعل لبت دُرّ وحی
گوهر درج دهنت را فدا
آینه در آینه در آینه
روی حسن در حسنت را فدا
معجز گفتار و نفوذ کلام
منطق دشمن شکنات را فدا
حُسن تو چون باغ گُل یاسمن
باغ گل یاسمنات را فدا
یوسف تبعیدی تحت نظر
ماه جمالت همه جا جلوهگر
مدح تو جانبخشترین زمزمه
مهر تو روشنگر قلب همه
یا حسن ابن علی ابن الجواد
جان رضا! نور دل فاطمه!
رفتارت رفتارِ انبیاء
گفتارت آیاتِ محکمه
اجدات ارکان نُه سپهر
فرزندت گردون را قائمه
طوبی عمهی تو را پای بوس
حورا نرجس تو را خادمه
در حرم قدس تو افلاکیان
گشته ثنا خوان تو با خاکیان
ای دل هر شیعه محیط غمت
دست عنایت به سر عالمت
شاهد غمهای فراوان تو
قبر غریب تو و عمر کمت
زخم زبان همه عباسیان
بر جگر سوخته مرهمت
از چه جوانمرگ شدی ای که بود
زنده دو صد جان مسیح از دمت
مهدی موعود تو در کودکی
اشک عزا ریخته در ماتمت
کوه و در و دشت عزاخانهاش
مانده به رخ اشک غریبانهاش
مهدی تو داشت بسی آرزو
تا که تو گلبوسه بگیری از او
اشک غریبیش روان از دو چشم
بغض یتیمیش نهان در گلو
ناله کشید از جگر سوخته
ریخت به رخسار تو آب وضو
اشکفشان، گریهکنان نا امید
داد گل روی تو را شستشو
بعد تو ای حجّت پروردگار
مهدی تو با که کند گفتگو
روح تو از تن چو به پرواز شد
غربت مهدی تو آغاز شد
ای شرر داغ تو بس جانگداز
چشم خدابین بنما باز، باز
عمر تو کوتاه چو یک برگ گل
غصهی غمهای فزونت دراز
کودک ششسالهی تو آمده
تا به تن پاک تو خوانَد نماز
خیز و بکش ناز از آن نازنین
کز غم تو خم شده آن سروناز
یوسف دور از وطن فاطمه
لالهی تبعیدی باغ حجاز
لرزه بر اندام تو افتاده بود
خصم چه زهریت مگر داده بود
ای شده روزت زغم و غصه شام
ریخته اشک از غم بابا مدام
حجّت معبود سلامٌ علیک
مهدی موعود علیک السلام
سوخت شرار غمت آخر جگر
ریخت فلک زهر فراغت به جام
گاه کنی گریه به جدت حسین
گه زغم مادر والا مقام
اشک فشان تو بُوَد فاطمه
چشم به راه تو بُوَد هر امام
منتظران تو همه عالمند
سوخته با زمزمهی "میثماند"
✍ #غلامرضا_سازگار
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#امام_حسن_عسکری_ع_مدح_شهادت
ای سراپا حُسن حیّ ذوالمن
سوّمین ابن الرّضا، دوّم حسن
ای هزاران آفتابت مشتری
یا اباالمهدی! امام عسکری!
اسوه ی تقوی خدایی بندهای
همچو جان در جسم ایمان زندهای
دُرّ ده دریا و بحر یک گهر
آن گهر خود حجّت ثانی عشر
با همه درد و غم و عمر کمت
تا ابد مرهون احسان، عالمت
از نماز و از دعای متصل
بردی از دشمن کنار حبس دل
با خدا پیوسته در راز و نیاز
روزها را روزه، شبها در نماز
رنجهایت در ره توحید بود
سالها یا حبس یا تبعید بود
روزگارت شعلهها بر جان فکند
دشمنات در برکهی شیران فکند
ایستادی بین شیران در نماز
شیرها را جانبت روی نماز
الله الله گرد تو درّندگان
سر فرو بردند همچون بندهگان
نور علمت از درون حبسها
کرد از ظلمت جهانی را رها
ای دمت جان داده بر روح الامین
آسمان خفته در خاک زمین
رهنمای آفرینش کیست؟! تو
شهریار ملک بینش کیست؟! تو
چشم بد از ماه رخسار تو دور
یک جمال و چارده خورشید نور
گشت دشمن در جوانی قاتلت
کُشت در ماه ربیع الاوّلت
کفر خود را عاقبت معلوم کرد
همچو اجدات تو را مسموم کرد
سامره شد صحنهی روز جزا
گشت تنها مهدیات صاحب عزا
ای به قربان تو و عمر کمت
قلب مهدی داغدار ماتمت
بی تو مهدی بی کس و یاور شده
طفل تنهای تو تنهاتر شده
آه از آن ساعت که با سوز و گداز
خواند مهدی بر تن پاکت نماز
کرد تا جسم ضعیفت را نظر
بر کشید آهی جهان سوز از جگر
آسمان دیدهاش انجم گریست
بین مردم، مخفی از مردم گریست
گر چه بودی اشک دامن دامنت
بود کی زنجیر و غل بر گردنت
جسم تو زخم از دم خنجر نداشت
پیکر جدّ غریبت سر نداشت
آه از آن ساعت که زین العابدین
پیشوای عابدین و ساجدین
دید در گودال خون بر روی خاک
پیکر پاک پدر را چاک چاک
یوسف زهرا و زخم تیر و سنگ
گرگها کردند جسمش چنگ چنگ
گشت از چشمش روان دریای خون
خواست جانش از بدن آید برون
همدم او جز شرار تب نبود
جان زکف میداد اگر زینب نبود
میثم! از این قصّه کن صرف نظر
چشمها سرچشمهی خون جگر
✍ #غلامرضا_سازگار
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#امام_حسن_عسکری_ع_مدح_شهادت
ای متجلی از رخت جلوۀ حُسن داوری
غیر نبی به انبیا داده خدات برتری
هم به زمین امامت و هم به سمات، سروری
خلقت و طینتت همه فاطمی است و حیدری
حسن نکویت از همه کرده ندیده دلبری
تویی امام عسکری، تویی امام عسکری
محیط علم و معرفت یگانه گوهرش تویی
سپهر، نور اگر دهد مه منورش تویی
ملک اگر ملک شده، امام و رهبرش تویی
سلام ما به سامره که سایهگسترش تویی
مزار تو در آن زمین، نموده نورگستری
تویی امام عسکری، تویی امام عسکری
در آسمان معرفت شمس تویی، قمر تویی
تمام نخل علم را، ریشه تویی، ثمر تویی
بحار نور را همه صدف تویی، گهر تویی
شب سیاه هجر را، صبح تویی، سحر تویی
به دَه امام و یک ولی، پدر تویی، پسر تویی
ز وصف ما، ز مدح ما، تو بهتری، تو برتری
تویی امام عسکری، تویی امام عسکری
تو چشمۀ علوم حق ز دَه یمِ ولایتی
تو حُسن کردگار را جمال بی نهایتی
تو برتر از حدیثی و تو فرق هر روایتی
تو مظهر حقیقتی، تو مشعل هدایتی
تو آن ستوده حضرتی، تو آن بزرگ آیتی
که میکند جمال تو ز خالق تو دلبری
تویی امام عسکری، تویی امام عسکری
اگر چه در زمین دمد فروغ جاودانیات
کنند سجده قدسیان به حُسن آسمانیات
هزار حیف، شد بدن چو لالۀ خزانیات
نوشته شد به خون دل، کتاب زندگانیات
بسان شمع سوخته، نماند از تو پیکری
تویی امام عسکری، تویی امام عسکری
سلام روح و اولیا به پیکر مطهرت
چه شد که زهر دشمنان شراره زد به پیکرت
نشان مرگ شد عیان به عارض منورت
به وقت مرگ مهدیات چو جان گرفت در برت
دگر نگشت تشنه لب بریده از قفا، سرت
دگر به نیزه بر سرت، نشد جفا ز هر سری
تویی امام عسکری، تویی امام عسکری
نماز خواند مهدیات به پیکرِ مطهرت
به احترام شد نهان، به خاک، جسم اطهرت
دگر میان شهرها نشد اسیر، خواهرت
نخورد چوب بر لب و نرفت نوک نی سرت
نگشت توتیا دگر ز سم اسب، پیکـرت
نشد تن تو غرقِ خون ز تیر و تیغ و خنجری
تویی امام عسکری، تویی امام عسکری
هماره پَر زند دلم به محفل عزای تو
شراره بر دلم فکن که سوزم از برای تو
چه میشود سفر کنم به شهر سامرای تو
سلام من، درود من، به صحنِ با صفای تو
وجود و بذلِ دست تو، «میثم» و خاک پای تو
نمیزنم نمیزنم جز درِ این حرم، دری
تویی امام عسکری، تویی امام عسکری
✍ #غلامرضا_سازگار
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#مدح_و_مناجات
#امام_حسن_عسکری_ع
ای سامرهات قبلهی دل، کعبهی جانها
ای سفرهی احسان تو پیوسته جهانها
ای عبد خداوند و خداوندِ زمانها
ای پایهی قدر و شرفت فوق مکانها
آگاه ز اسرار عیانها و نهانها
کوتاه به مدح تو و وصف تو زبانها
ای روی تو در بزم ازل شاهد و مشهود
وی آمده ساجد به خدا بر همه مسجود
هم قبلهی حاجاتی و هم حجت معبود
هم حمدی و هم احمد و هم حامد و محمود
غیر از تو که باشد پدرِ مهدی موعود؟
مهدی که بهار آرد در فصلِ خزانها
ای جان جهان ای همه جانها به فدایت
ای نام نکویت حَسَن، ای حُسنِ خدایت
خورشید پناه آرد در ظلِّ لوایت
امضای عبادات همه مهر ولایت
بالاتر از آنی که بگویند ثنایت
بر اوج جلالت نرسد وهم و گمانها
در وصف تو اشیاء زبانند زبانند
جز مدح تو را خلق نخوانند نخوانند
گلهای جنان بیتو خزانند خزانند
با آنکه مقام تو ندانند ندانند
پیوسته روانند روانند روانند
تا دور مزار تو بگردند روانها
بوی خوش جنت ز غبار قدم توست
عیسای مسیح آنچه که دارد ز دم توست
حاتم که کریم است، گدای درم توست
تو دست خدا هستی و هستی کرم توست
تنهـا نـه فقـط سامرهی دل حرم توست
هر جا نگرم از تو عیان است نشانها
تو درِّ گرانمایهی دَه بحر کمالی
تو مهر فروزانِ سماواتِ جلالی
تو عبد، ولی عبد خداوند جمالی
احمد رخ و حیدر ید و صدیقه خصالی
دوم حسن از حسن خدای متعالی
ای شاهد حُسن ازلت چشم زمانها
ای خلقِ سماوات و زمین خاک در تو
ای چار علی آمده جد و پدر تو
ای منتقم آل محمّد پسر تو
پیوسته سلام از طـرف دادگر تو
بر مهدی و بر نرجس نیکو سیَر تو
مهدی که بُوَد در کف او خط امانها
::
ای در جگر شیعه شررهای غم تو
ای ارث تو از مادر تو عمر کم تو
با آنکه بوَد عرش به ظلِّ علم تو
خم شد کمر چرخ ز بار الم تو
دارند به یادت همه در سینه فغانها
با آنکه وجودت همه جا تحت نظـر بود
از نور تو لبریز دل جن و بشر بود
وز علم تو دشمن را احساس خطر بود
هر جا که خبر بود، فقط از تو خبر بود
پیوسته تو را قوت و غذا خونِ جگر بود
پُر بود دلت روز و شب از درد نهانها
افسوس که شد گلشن عمر تو خزانی
آه ای جگرت سوخته از سوز نهانی
دادند تو را زهر در ایام جوانی
جان شد به لبت از ستم دشمن جانی
شد کار محبان ز غمت مرثیهخوانی
جوشید شرار از نفس مرثیهخوانها
بگذار که با سوز جگر یار تو باشم
بگذار که پیوسته گرفتار تو باشم
هر چند که خوارم چه شود خار تو باشم
افتاده به خاک ره زوّار تو باشم
با مهدی موعود عزادار تو باشم
هر چند بوَد شرح غمت فوق بیانها
✍ #غلامرضا_سازگار
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#پیامبر_اعظم_و_حضرت_خدیجه_س_ازدواج
#حضرت_ام_المومنین_خدیجه_س_مدح
کیستم من، بانوی اسلام، امّ المؤمنینم
مادر کوثر، امیدِ رحمة لِلعالمینم
آسمانِ معرفت، بر روی دامان زمینم
بانوی باغ جنان، محبوبهی جانآفرینم
مثل زهرا دخترم، آئینهی حقّ الیقینم
بارها از حق سلام آورده جبریل امینم
من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
پیشتر از روز بعثت، مصطفی را همسرم من
از نزول وحی، تنها حامی پیغمبرم من
همسرش نه، همدمش نه، بهترین همسنگرم من
مؤمنين را، بلکه ایمان را، گرامی مادرم من
بحر ایثار و وفا و معرفت را گوهرم من
در جلالت هاجر و حوا و مریم را قرینم
من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
پیشتر از بودنم، دل برد از دستم محمد
در حقیقت روشنی بخش وجودم بود احمد
گشته بودم همچنان مشتاق آن روح مجرد
بی خبر بودم که از لطف خدای حیّ سرمد
روزی آن یار تمام خلق، با من یار گردد
میکند حق با نخستین شخص خلقت همنشینم
من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
دختری دارم که خورشید و مه و گردون هلالش
شوهری دارم که قرآن گشته نازل در کمالش
دختری دارم که میآید سلام از ذوالجلالش
حیدری گردیده دامادم که نَبوَد کس مثالش
حجرهای دارم که جبریل امین روبد به بالَش
نی عجب گر چرخ گردون سجده آرد بر زمینم
من خـدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
میدهد تاریخ در هر عصر، در عالَم شهادت
من خدا را کردهام پیش از شب بعثت، عبادت
داشتم بر خواجهی "لَولاک" از اول، ارادت
با وصال عقل اول یافتم از نو ولادت
در همه زنهای عالم شد نصیبم این سعادت
تـا سر دستم گل رخسار زهرا را ببینم
من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
✍ #غلامرضا_سازگار
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#هفته_وحدت #استکبار_ستیزی
#مدح_ولادت_پیامبر_اعظم_ص
ای عرش زمینبوست، ای چرخ زمینگیرت
ای دست قضا دائم در پنجهی تقدیرت
هم پای رسل بسته در حلقهی زنجیرت
هم قلب ملک روشن در مکتب تنویرت
پاکان دو عالم پاک از آیهی تطهیرت
حُسن ازلی پیدا بر خلق ز تصویرت
در روی تو میبینم مهر رخ سرمد را
در وصف تو میخوانم ماکان محمد را
خورشید اگر وام از رخسار تو نستاند
تا حشر ز بی نوری، بر کام افق ماند
جبرئیل امین خود را محتاج تو میداند
بر خیل ملک دائم اوصاف تو را خواند
حقْ عالَمِ خلقت را بر گِرد تو گرداند
حیدر دُرِ مدح از لب، بر پای تو افشاند
با آن که بود مولا مخلوق دو عالم را
فرمود که من عبدم پیغمبر اکرم را
ای روح قدس را بال از طایر اقبالت
آیات کتاب الله در حسن و خط و خالت
این هفت فلک خشتی از پایهی اجلالت
خادم شده جبریلت، سائل شده میکالت
حوران جهان یک یک، مرغان سبک بالت
شیطان طمعِ رحمت دارد ز تو و آلت
احسان ز کفت بارد، رحمت ز دمت خیزد
روح از نفست جوشد، فیض از سخنت ریزد
بر خیل رسل بودی، ز آغاز پیمبر تو
قرآن و نبوت را، اول تو و آخر تو
مینای ولایت را، ساقی تو و ساغر تو
قانون نبوت را، قاضی تو و داور تو
خوبان دو عالم را، مولا تو و سرور تو
ما ذرهی ناچیز و خورشید منور تو
ای در همهجا با ما، از خویش مران ما را
چون ذره جدا گردد از مهر جهان آرا
تو مشعل ایمانی، تو باغ گل دینی
تو جلوهی آغاز، ی تو فیض نخستینی
تو آینهی حقی، تو صاحب آئینی
تو رهبر امکانی، تو لنگر تمکینی
دارنـدۀ و الّـیــلـی، آرنــدۀ و الـتّــیــنـی
مُـدّثـر و مـزّمـل، طاهـائی و یـاسیـنـی
تو باغی و زهرا گل، تو شهری و حیدر دَر
زهرا تو و تو زهرا، حیدر تو و تو حیدر
طوفان شده رامِ نوح، از یُمن ولای تو
بشکافته دریا را، موسی به عصای تو
بر چرخ چهارم شد، عیسی به هوای تو
از چاه برون آمد، یوسف به دعای تو
داوود زبورش را، خوانده به نوای تو
یونس به دل ماهی، مشغول ثنای تو
داور به تو میبالد، قرآن به تو مینازد
زهرا به تو دل داده، حیدر به تو جان بازد
ای گرگ ز صحراها آورده سلامت را
ای شیر ژیان بُرده بر دوش غلامت را
دشمن همهجا دیده احسان مدامت را
جبریل ثنا گوید مرغ لب بامت را
قرآن به جبین بسته زیبائی نامت را
لبخند زنان کوثر بوسد لب جامت را
ای فهم ملک کوته از اوج جلال تو
گلبوسهی صد یوسف بر روی بلال تو
ای خیل رسل را دست بر دامن آل تو
ای چار کتاب الله اوصاف کمال تو
سیل همه رحمتها جاری ز جبال تو
با وحی کند پرواز معراج خیال تو
مخلوق نه بل خالق مشتاق جمال تو
ره بسته شود بر صبح بی صوت بلال تو
فرماندهی افلاکی، ماه کرهی خاکی
چون ذات خدا پاکی، ممدوح به لولاکی
ای پرچم توحیدت بر شانهی نُه طارم
ای خیل نبیّین را هم اول و هم خاتم
خار تو گل عالم، خاک تو گِل آدم
هم لرزه ز میلادت، افتاده به کاخ جم
لرزان چو تن کسری، ایوان مدائن هم
برخیز و بزن بانگی از نو به سر عالم
نجم فلک آرائی، شمس قمر افروزی
چشم دو جهان سویت، تا باز برافروزی
ای کوه غمت بر دوش، وی خصم زده سنگت
ای سنگْ دلش پر خون، از چهرهی گلرنگت
سوگند به رخسار خونین و دلِ تنگت
با آن که شده گیتی دانشگه فرهنگت
کفار جهان با هم دارند سر جنگت
آن بسته کمر بهر خاموشی آهنگت
جنگند ز هر جانب، تازند به هر عنوان
یک سلسله با عترت، یک طایفه با قرآن
بر سینهی اسلامت، صد درد نهانی بین
پیوسته به تن زخمش، از کفر جهانی بین
آن باغ که پروردی، باز آی و خزانی بین
هم درد نهان بنگر، هم ظلم عیانی بین
گرگان جهان خواری، در سلک شبانی بین
فریاد درون بر چرخ، از عالی و دانی بین
بر امت مظلومت، ای دین ز دمت زنده
تا خصم شود حاکم، صد تفرقه افکنده
ای دست اَحَد! ما را با هم ید واحد کن
بر ضد ستمکاران بازوی مجاهد کن
پیروز در این عرصه، بر دشمن فاسد کن
در بین ملل ما را، خادم کن و قائد کن
سرتاسر گیتی را، خرم چو مساجد کن
وین مردم عالم را، عابد کن و زاهد کن
اجرای کمال دین در همت ما باشد
احیای همه عالم در وحدت ما باشد
تا چند ستمکاری، از دشمن دون آید
ظلم و ستم و بیداد، از خصم زبون آید
وز دیدهی این امت، فریاد درون آید
ای کاش دگر مهدی، از پرده برون آید
از سینهی اهل درد، فریاد درون آید
ای کاش دگر مهدی، از پرده برون آید
پیوسته چو مظلومان (میثم) به دعا کوشد
تا رخت فرج را حق، بر قامت او پوشد
✍ #غلامرضا_سازگار
@Maddahankhomein
#پیامبر_اعظم_ص_مدح_ولادت
#استکبارستیزی #هفته_وحدت
بامداد امید بود و نوید
خنده زن سر زد از افق خورشید
با خط نور در سپهر نوشت
صبح دانش به شام جهل دمید
شب به پایان رسید انسانها
صبح قرآن دمید انسانها
قطرهها، ذرهها به لحن فصیح
ریگها، سنگها بصوت ملیح
همه بانگ رسایشان تکبیر
همه ذکر مدامشان تسبیح
خیزد از دشت و باغ، نخل و گیاه
نغمهی لا اله الا الله
عید امید و عید وجد و سرور
مردن تیرگی ولادت نور
عید مستضعفان وادی ظلم
عید مهطلعتان زنده بگور
عید رشد جوان و عزت پیر
عید آزادی زنان اسیر
عید میلاد سید عرب است
شب حق روز و روز کفر شب است
تن حمالة الحطب در نار
عید تبت یدا ابی لهب است
عید وحدت که در صف توحید
عزلت مسلمین شود تجدید
دوستان را به اتفاق قیام
دشمنان را بجز نفاق حرام
تا شود کور چشم خفاشان
میدهد نور آفتاب مدام
گو بسوزد به نار بخل عدو
وحده لا اله الا هو
#هفته_وحدت است و عهد الست
سیلسا قطرهها بهم پیوست
مفتی دین فروش آل سعود
مفت داد آبروی خود از دست
همه بتها جمال حق جویند
"وحده لا شریک له" گویند
تیرگی از درون هستی رفت
دیو کبر و غرور و مستی رفت
دور بیداد و ظلم پایان یافت
بت نگون گشت و بت پرستی رفت
اصفر و احمر و سفید و سیاه
همه در سایهی رسول الله
ای ضعیفان چنگ استکبار
ای اسیران جنگ استعمار
نور آزادی از افق سرزد
بگسلانید بند استثمار
هان ای خفتگان! قیام قیام
ذلت و بردگی حرام حرام
دشمنان گرچه پشت سندانند
خرد در زیر پتک ایمانند
پیش سیل هجوم حق پستند
گرچه در فتنه سخت بنیانند
قطرهها همچو بحر بخروشید
بر زوال ستمگران کوشید
برقی از مکه نیمهشب رخشید
که فروغ یگانگی بخشید
با خط نور نقش زد که یکی است
ابیض و احمر و سیاه و سفید
مجد کس در سفیدنامی نیست
جز به تقوی کسی گرامی نیست
ای کتاب خدا کلام خوشت
وی نجات بشر پیام خوشت
وی شعار نجات هر مظلوم
پیش ظالم همیشه نام خوشت
برتر از اوج وهم پایهی تو
رمز وحدت به آیه آیهی تو
گو در آنجا که عدل و ایمان نیست
هر که ساکت بُوَد مسلمان نیست
آنکه را با درنده خویان خوست
نه مسلمان! بحق که انسان نیست
بانگ زن ای رسول امت را
که بیایید باز وحدت را
"میثم" از دار عشق تا لب گور
لب گشا بر علیه منطق زور
دشمن ار دست و پا بُرَد ز تنت
مبری دل ز دوست با همه شور
سرِ دارِ بلا بزن فریاد
تن مده زیر ذلت و بیداد
✍ #غلامرضا_سازگار
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#پیامبر_اعظم_ص_مدح_ولادت
افتاده ز نو شور دگر در سر هستی
جان رقصکنان آمده در پیکر هستی
انوار خدا سر زده از منظر هستی
بخشیده به جان فیض دگر داور هستی
خوشتر ز جنان گشته جهان بشریّت
کز عالم جان آمده جان بشریّت
خیزید ز وصف رخ دلدار بگویید
با مشعل قرآن ره توحید بپویید
ز آیینۀ دل تیرگی شرک بشویید
ای گمشدگان! گمشدۀ خویش بجویید
کان ماه مبارک به مبارک سحر آمد
از شوق رخش خنده ز خورشید بر آمد
دانی ز چه شیطان همه در جوش و خروش است؟
دانی ز چه آتشکدۀ فارس خموش است؟
یعنی که یم رحمت توحید به جوش است
خاموش! که آوای خداوند به گوش است
این مشعل انوار سماوات و زمین است
خاموشی آتشکدۀ فارس از این است
در خلوت شب آمنه زیبا پسری زاد
تنها نه پسر بر بشریّت پدری زاد
در فتنۀ بیداد گران دادگری زاد
چشم همه روشن که چه قرص قمری زاد
دست ازلی پرتوی از نور بر افروخت
رخشنده چراغی به نجات بشر افروخت
خورشید وجود آمد و دنیای عدم سوخت
برقی زد و اوراق جنایات و ستم سوخت
در پرتو انوار خدائیش صنم سوخت
ظلم و ستم و سرکشی و کبر و منم سوخت
در مکّه عیان گشت جمال احدیّت
بخشید به هر نسل فروغ ابدیّت
ای بحر شرف! موج بزن گوهرت آمد
ای بتکده! نابود که ویرانگرت آمد
ای جامعه! خوشنود که پیغمبرت آمد
ای گمشده! برخیز ز ره رهبرت آمد
ای آمنه! بگشای به تکبیر زبان را
ای حمزه! بزن بر سر بوجهل کمان را
این است که دعوت ز هلاکت به بقا کرد
این است که از خلق ستم دید و دعا کرد
این است که از خلق خطا دید و عطا کرد
این است که پیوسته جفا دید و وفا کرد
این است که جاریست به لب بانگ نجاتش
از غار حرا تا شب پایان حیاتش
این است که حق بینی و روشنگری آموخت
این است که دانایی و دانشوری آموخت
این است که هر گمشده را رهبری آموخت
این است که افتادگی و سروری آموخت
این است که آموخت به ما بتشکنی را
این است که بگرفت زما، ما و منی را
این است همان بحر که وحیاش گهر آمد
این است چراغی که به دل جلوهگر آمد
این است یتیمی که به عالم پدر آمد
این است همان نخل که علمش ثمر آمد
این است همان نور که روشنگر کُل بود
این است همان طفل که استاد رُسل بود
تا مکتب آن هادی کل راهبر ماست
تا سایۀ آن شمسِ دو گیتی به سر ماست
تا پرتو این نور، چراغ سحر ماست
ما امّت او، او به دو عالم پدر ماست
از شایعه و فتنۀ دشمن نهراسیم
غیر از ره اسلام رهی را نشناسیم
✍ #غلامرضا_سازگار
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#پیامبر_اعظم_ص_مدح
ای چشم عرشیان به زمین جای پای تو
گردون به زیر سایۀ قدّ رسای تو
در آن زمان که حرف زمان و مکان نبود
آغوش لامکان به یقین بود جای تو
قرآن دهد نشان که بُوَد روز و شب مدام
ذکر خدا و کار ملائک، ثنای تو
آغوش جان گشوده اجابت در آسمان
از دست داده صبر، به شوق لقای تو
تنها نه مهر و مه، نه سماوات، نه زمین
گشتند انبیا همه خلق از برای تو
تو بحر بی نهایت حقی و هم چنان
بی انتهاست رحمت بی انتهای تو
هر برگ لاله را به ثنایت قصیدهای
هر بلبلی به باغ، قصیدهسرای تو
موسی ز هوش رفته به طور از تکلمت
ریزد مسیح از نفس دلربای تو
حبل متین عالم خلقت شود به حشر
آرند اگر به دست، نخی از ردای تو
باشد گل مقدس آدم بدان جلال
یک جرعه زآب جو، کفی از خاک پای تو
خیل ملک که خلقتش از حاصل تو بود
قصدش ز سجده، سجده به آب و گل تو بود
توحید از کلام لطیفت، روایتی
قرآن خود از صحیفۀ حسنت، حکایتی
محشر شود بهشت و جهنم، ریاض گل
بگشاید ار بلال تو چشم عنایتی
روزی که انبیا به صف حشر بگذرند
جز رأیت تو بر سرشان نیست رأیتی
گو نخلها قلم شود و برگها کتاب
نَبوَد کتاب منقبتت را نهایتی
جز طلعت منیر تو و عترت تو نیست
در عالم وجود، چراغ هدایتی
در حشر نیست راه نجاتی برایشان
حتی ز انبیا نکنی گر حمایتی
در حشر، خلق را به شفاعت نیاز نیست
آید اگر ز چشم بلالت کنایتی
جان جهان به پاش بریزم اگر، کم است
خوانَد هر آنکه از تو برایم روایتی
بیش از پیمبران، ستم آمد به حضرتت
لبخندها زدی و نکردی شکایتی
در مصحف جمال تو کردیم سیرها
جز آیههای نور ندیدیم آیتی
سوگند میخورم که ندارم، نداشتم
غیر از ولایت تو و آلت، ولایتی
یک قطره زآب جوت به صد یم نمیدهم
یک تار موت را به دو عالم نمیدهم
نام احد که نام خداوند سرمد است
میمی بر آن اضافه شده، اسم احمد است
آدم که گشت توبهی او نزد حق قبول
از فیض «یا حمیدُ بحق محمد» است
با دیدن جمال تو خوبان دهـر را
در دل امید باغ جنان داشتن بد است
دست تو ظرف رحمت بی انتهای هوست
هر چه خدا به خلق ببخشد، از این ید است
مقصود باغ و لاله و حور و قصور نیست
اهـل بهشت را سر کوی تو مقصد است
پیش از هبوط آدم و حوا به خط نور
دست خدا نوشت: محمّد مؤید است
ذکر خدا و ذکر ملک تا قیام حشر
پیوسته بر شما صلوات مجدد است
بر سَردَر بهشت و جهنم نوشتهاند
بغض تو نار و مهر تو خُلد مخلد است
تفسیر یک حدیث ز میم دهان تو
بالله نیاز من به هزاران مجلد است
گفتم به بزم قرب الهی قدم نهم
دیدم که نغمۀ صلواتت خوش آمد است
ای چهرۀ بلال تو باغ بهشت من
این «میثم»، این تو؛ آن همه افعال زشت من
✍ #غلامرضا_سازگار
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#پیامبر_اعظم_ص_مدح
تو در تمامی امکان، چو جان درون تنی
نکوتری ز کلام و فراتر از سخنی
اگر تمام نکویان شوند پروانه
تو در تجمّع آنان، چراغ انجمنی
جنان به باغ گلی ماند و تو صاحب باغ
جهان چو یک چمن است و تو سرو آن چمنی
به "قُل اَنَا بشرٌ مثلکم" شدی توصیف
مباد اینکه بگویند حیّ ذوالمننی
"تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد"
که جان جان جهانی و در لباس تنی
رواست تا همه ارواح با خضوع و خشوع
کنند سجده تو را بس که نازنینبدنی
کنند ناز به اهل بهشت در صف حشر
به روی اهل جهنّم، اگر تو خنده زنی
چگونه وصف تو را گویم؟ ای خدا مرآت!
که باب فاطمه و پیشوای بوالحسنی
گهر به خود ز چه نازد؟ تو لعل لب بگشا
که دُر پراکنی و رونق گهر شکنی
اگر چه "میثم" آلودهام، یقین دارم
که چون به حشر درآیم، تو دستگیر منی
✍ #غلامرضا_سازگار
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#پیامبر_اعظم_ص_مدح
تو نازنین دو عالم، فرشته یا بشری
ستارهای به زمین، آفتاب یا قمری
به خوبی همه خوبان روزگار قسم
که هر چه خوب کنم وصف تو، تو خوبتری
رواق دیده و محراب ابرویت گویند
که هم تو کعبۀ دل، هم تو قبلۀ نظری
نماز نافلهی شب به رؤیت تو خوش است
که عاشقان خدا را ستارۀ سحری
به هر چمن که گذر میکنم تو سرو چمن
به هر طرف که نظر افکنم تو جلوهگری
چگونه وصف تو را با زبان شعر کنم
که از تغّزل و از قطعه و قصیده سری
تو را مقایسه با دلبران روا نبُوَد
که دلبران جهان دیگرند و تو دگری
به لالهزار نبوّت که باغ سبز خداست
تو اوّلین شجر استیّ و آخرین ثمری
تو پیشتر ز رسولان، رسول حق بودی
تو تا خداست خدا، همچنان پیامبری
منم که با تو و پیوسته از تو بی خبرم
تویی که از دل «میثم» هماره با خبری
✍ #غلامرضا_سازگار
https://eitaa.com/Maddahankhomein
ادامه شعر بالا🔰
ای تو در دل، مزار تو در قم
وی حریم تو قبلۀ مردم
قرص نانی ز مطبخت خورشید
دانههای کبوترت انجم
باغ خلقت ز عطر تو خرم
ملک هستی به بحر جودت گم
تا تو از نسل او ظهور کنی
میل حوّا کشید بر گندم
هم تو آباء سبعه را بانو
هم تو بر امّهات اربعه، امّ
گریه و عجز و ناله، عادتُنا
عفو و جود کرم، سجّیتکم
از حریم تو میرسد شب و روز
نور بر هشت خلد و نه طارم
نه عجب گر کند به مدح تو صدق
هل اتی، قدر، یُذْهِبَ عنکم
میوۀ قلب موسِیِ جعفر
مونس جان حجت هشتم
بود آیینۀ دلت را نقش
از کلام خوش امام ششم
که تجلّی گه قیام، قم است
حرم یازده امام، قم است
ای تجلّیگه خدا دل تو
گل توحید رُسته از گِل تو
نخل طوبای موسِیِ جعفر
علم و فضل و کمال حاصل تو
همه اسرار این جهانِ وجود
مثل آیینه در مقابل تو
نه همین اهل قم گدای توأند
که همه عالمند سائل تو
بوده از کودکی عیان به همه
علم تو، فقه تو، مسائل تو
علمای بزرگ فقه و اصول
همه زانو زده به محفل تو
اهل قم سر بر آسمان بردند
به عنایات و لطف کامل تو
شهر قم کوچه کوچه از در و بام
غرق گل شد به خاطر دل تو
گل چه باشد! قسم به حق خدا
جان ما هم نبود قابل تو
سر و پای برهنه، جان بر کف
اشعریّون به گرد محمل تو
دوستان را چراغ دل روشن
کور شد چشم خصم غافل تو
با ورود تو در مدینۀ قم
تافت نور خدا به سینۀ قم
رفت از قم به بانگ: قم شیطان
تا تو باشی چراغ محفل آن
قم مدینه شد و تو فاطمهاش
خانهات بیت قادر منّان
خاک قم گشته بود کُحل بصر
سنگ آن درّ و گوهر و مرجان
بیت موسی بن خزرج از تو گرفت
آبرو همچو روضۀ رضوان
مادرت آنچه در مدینه کشید
همه را کرد شهر قم جبران
گر عدو سوخت بیت زهرا را
شد درِ خانۀ تو گلباران
هفده روز بیشتر نگذشت
مرغ جانت پرید سوی جنان
داغ زهرا دوباره شد تازه
تا تو جان دادی ای فدایت جان
همه عمر شریف تو بگذشت
با غم و درد و گریه و هجران
سالها میگریستی که به ظلم،
پدرت بود گوشۀ زندان
سالها در غم برادر بود
همچو زینب دو دیدهات گریان
داشتی درد و رنج و غم، دائم
دیدی از کودکی ستم، دائم
اهل قم سوخت پای تا سرشان
در غم بضعۀ پیمبرشان
خون دل در وجودشان جوشید
اشک، جاری ز دیدۀ ترشان
اشعریّون به گرد تابوتت
دست غم میزدند بر سرشان
گویی از ماتم تو جان همه
شد به سختی جدا ز پیکرشان
ارتحال تو در بهار شباب
مردم قم نبود باورشان
صبح روز عزای تو گردید
تیرهتر از غروب محشرشان
خاک، گِل شد ز اشک مردم قم
بر، گل در بهار پرپرشان
گویی از دست رفته بود همه
پدر و مادر و برادرشان
چشم مردان ز اشکِ خونین سرخ
همه زنها سیاه معجرشان
همه یاقوت اشک باریدند
شد نهان تا به خاک گوهرشان
روز دفن جنازهات، سادات
گریه کردند بهر مادرشان
داغ بابت نرفته بود از یاد
ماند بر سینه داغ دیگرشان
گر چه جانت ز غم رسید به لب
بدنت، روز دفن گشت، نه شب
بی تو طوطیّ جان ترانه نداشت
دانه جز اشک دانه دانه نداشت
دل نورانی تو در همه عمر
جز غم و غصّۀ زمانه نداشت
پدرت در خزانه بعد رضا
چون تو دردانهای یگانه نداشت
داشت غیر از تو دختران دگر
مثل تو دختری به خانه نداشت
غم هجران تو را به هر سو برد
همچو مرغی که آشیانه نداشت
مثل تو، ای کشیده کوه فراق
هیچکس بار غم به شانه نداشت
جغد غم، ای بهشت خوبیها
به جز از سینۀ تو لانه نداشت
وای در روز حشر بر چشمی
کز غمت خون دل روانه نداشت
گر چه در موج غصّه جان دادی
بدنت جای تازیانه نداشت
حرم تو نشان شهر قم است
حرم مادرت نشانه نداشت
آتش خانهاش بدان وسعت
چون شرار دلش زبانه نداشت
آنکه سیلی به روی زهرا زد
غیر بغض علی بهانه نداشت
میسزد خون چکد ز دیدۀ تو
در غم مادر شهیدۀ تو
اهل قم، سرفراز و مفتخرند
پیرو عترت پیامبرند
اهل قم، گر ز جان خود گذرند
از شما خاندان نمیگذرند
اهل قم، در کلاس مکتب عشق
از همه خلق سرفرازترند
اهل قم، در حمایت از عترت
همه همدست و یار یکدگرند
اهل قم، در ریاض مهر علی
همگان برگهای یک شجرند
اهل قم، روز میهمانداری
میهمان را چو جان خود شمرند
اهل قم، کی چو اهل شام به ظلم
میهمان را سوی خرابه برند
اهل قم، کی چو کوفه مهمان را
با لب تشنه سر ز تن ببرند
اهل قم، گر یتیم را بینند
تا ابد اشک ریز و نوحه گرند
اهل قم، فخر عالمند همه
شعلۀ شعرِ «میثمند» همه
✍ #غلامرضا_سازگار
https://eitaa.com/Maddahankhomein