صحن و سرای حرمت ، مرا رها نمی کند
این دلِ پر زِ لطفِ تو، چون و چرا نمی کند
گدای روی ماه تو ، آمده سوی حرمت
شاه برای کرَمش ، شاه و گدا نمی کند
دل ببری زِ جان من ، با کرَم و صفای خود
شنیده ام به گوشِ دل ، لیک رضا نمی کند
آن رخِ پر زِ نور خود ، گر به دلی بیَفکنی
بندِ دلش ز نورِ تو ، هیچ رها نمی کند
گر ببری دل زِ کسی ، بعدِ وصالِ روی تو
بنده دگر رو به کسی ، دستِ قضا نمی کند
آمده ام به کوی تو ، ضامن آهوان تویی
کاش شوی تو ضامنم ، وَر نَه خدا نمی کند
کاش قدم بیفکنی ، ضامن و یارِ بی کسان
با کرمت به کوی دل ، ور نه صفا نمی کند
عالِمِ آلِ احمدی ، عطرِ گُل محمَّدی!
هیچ کسی بغیر تو ، علم رسا نمیکند
مست شوم ز روی تو ، بنده شوم ز کوی تو
کسی دگر بغیر تو ، عهدْ وفا نمی کند
در شب میلاد گُلش ، مادر قد خمیده ات
دیده ی پر ز لطف او ، ناله سرا نمی کند
شاد شدی تو'' مُسلِما ''، از کَرَم و صفای او
این غزلت به جان تو ، حق به اَدا نمی کند
#مسلم_عسکری_زاده
@Maddahankhomein