eitaa logo
ذاکرین خمین🎤
1.6هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
712 ویدیو
369 فایل
🕋بنام خدای بی نیاز🕋 پدرم گفت علی،عاشق مولا شده ام بین مردم همه جا والهُ شیدا شده ام مادرم داد به من درس محبت با شیر نوکرُ ریزه خور سفرهٔ زهرا شده ام 🎤👋بامابروزمداحی‌کن.👌🎤 https://eitaa.com/joinchat/3542745823C3e1ead0ed9
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله الرحمن الرحیم تو یادگار حسینی که کربلا دیدی شبیه عمّه‌ی مظلومه‌ات بلا دیدی "سری به نیزه بلند است" را شما دیدی و غارت حرم و خیمه‌گاه را دیدی دو چشم گریه‌ی تو تا همیشه آباد است در این سکوت تو صدها هزار فریاد است برای گریهـات آقا اشاره کافی بود همین که چشم تو بینَد سه‌ساله کافی بود گلوی نازک یک شیرخواره کافی بود به آب‌دادن ذبحی نظاره کافی بود تو را به غصّه چهل‌سال مبتلا دیدند به لحظهْ‌لحظهْ گریز تو کربلا دیدند اگرچه عصر دهم قسمت تو غم گردید که سایه‌ی پدرت از سر تو کم گردید نصیب تو فقط آه و غم و الم گردید ز بار غصه‌ی یاران قَدِ تو خم گردید اگرچه تبْ نگهت را ز درد، تیره نمود خدا برای امامت تو را ذخیره نمود دلتْ ز داغِ اسارت غمِ فراوان داشت دو پلک چشم ترِ تو همیشه باران داشت همیشه خاطرِ تو یادی از شهیدان داشت به سینه روضۀ مکشوف چون هزاران داشت سه‌شعبه دیدی و تیر و گلوی اصغر را تو تیغ دیدی و خنجر به روی حنجر را به نوک نی سرِ خورشید ماه قافله بود نگاهبان سر شیرخواره حرمله بود به دست وپای تو در این مسیر سلسله بود غمی که کُشته تو را شام بود و هلهله بود شهادت ارث شما بود و اعتبار شما به ظلمْ سوی اسارت کشید کار شما چه رفت بر دل غمدیده‌ات به دفن پدر درون قبر زدی ناله‌ای ز سوز جگر سری نمانده کنی رو به سوی قبله دگر رواست خون بشود جاری از غمت ز بصر به دفن شاه شهیدان کفن نبود آنروز به زیر آن همه نیزه بدن نبود آنروز @Maddahankhomein
من یادگار دستهای بسته هستم من شاهد زنجیر های خسته هستم وقتی که دست عمه ام را بسته دیدم حتی صبوری را ز دستش خسته دیدم آنچه که ما دیدیم چشم غم ندیده حتی اسیر ترک و رومی هم ندیده من دیده ام صبر و قرار زخمها را من دیده ام شلّاق تند اخمها را من اشکهای سرخ بابا را چکیدم من مشکهای خشکِ سقّا را چشیدم من دیده ام روز شکار کودکان را من داده ام حکم فرار بانوان را روزیکه رو و آبرو و اَبرویم سوخت عمامه ام آتش گرفت وگیسویم سوخت وقتی حریم حرمت ما را شکستند درّندگان بر سینۀ قرآن نشستند من دستهای بی عَلم طیّار دیدم دامان آتش را گهی سیّار دیدم من شرم روی ماه را در ابر دیدم نعش امام خویش را بی قبر دیدم گلزار طف پیش نگاهم لاله گون بود معراج دارالحرب چون دریای خون بود وقتی عبور از قتلگاه نور کردم با کوه غم صبر از سرِ دستور کردم من سروهای نور را اِستاده دیدم تن های بی سر بر زمین افتاده دیدم در خیمه بر قلب پریشان تاب دادم با اشک بر لبهای عطشان آب دادم من عرش اعظم را ز غم دلریش دیدم من ذبح اعظم را به چشم خویش دیدم سجاده های زهد را دیدم در آتش منظومه های عشق را دیدم پر از خَش از شام عاشورا همان شام غریبان دیدم یتیمان را همه سر در گریبان از کربلا تا کوفه تا شام و مدینه تا آخرِ عمرم ندیدم غیر کینه دشمن مرا یک عمر گریان دید وخندید بر داغهای سخت نالان دید و خندید یک عمر بر گلهای پرپر گریه کردم یک عمر بر رگهای حنجر گریه کردم تنها نه هجده سر بروی نیزه دیدم عمامه و معجر بر روی نیزه دیدم هفتاد و دو گل پیش چشمم بود پرپر هشتاد و چار آزاده زن در حصر لشگر من دفن کردم نعش های بی کفن را من دفن کردم رأسها دور از بدن را من حجت حق بودم افتادم به زندان بودم امام اما امام کنج ویران رجاله ها را بر سر بازار دیدم دجالها را گِرد خود صد بار دیدم از داغهای کوچه و بازار و صحرا من مرگ را از حق طلب کردم چو زهرا @Maddahankhomein
منی که آسمان خاک رهم بود تمام هستیم زیر و زبر شد تمام مردها رفتند اما نصیب من فقط خون جگر شد اگر چه نیمه جان بودم پدر جان ولی خیلی بجانت راه رفتم برایم باورش سخت است اما کنار قاتلانت راه رفتم میان نیزه داران حرامی کجا آخر مجال خواب میشد بروی ناقه ی رم کرده بودم تکان میخورد و پایم آب میشد نمک نشناس های شهر کوفه به اشک چشم عمه خنده کردند به ما خرما و نان خیرات دادند مرا پیش سرت شرمنده کردند میان حلقه دستم جا نمیشه نمیدانم چرا بازش نکردند گل اتش سرم افتاد بابا ولی عمامه را بازش نکردند همه بر بام خانه جمع بودند امان از اتش و از دود در شام در آن اوضاع سهل ساعدی دید تمام چکمه ام خون بود در شام میان مجلس یک عده عیاش توان خویش را از دست دادیم همه بر صندلی هاشان نشستند ولی ما چند ساعت ایستادیم نمیخواهم بدانی اصلا از کاخ نمیخواهم بدانی اوج غم را که من بر هیچکس حتی تو بابا نگفتم روضه ناموسیم را @Maddahankhomein
نشستم یه گوشه با حال خراب شدم نی که از غم حکایت کنم گلومو گرفته یه بغض غریب میخوام قصه ای رو روایت کنم ابوحمزه میگه که وارد شدم توی خونه ی سیدالساجدین دیدم آسمون چشاش ابریه بازم خیسه سجاده روی زمین تحمل نکردم به حرف اومدم با یه حالی گفتم که جونم فدات چهل ساله که حال و روزت اینه چقد گریه آخه فدای چشات شده زخم پلکات بمیرم برات چقد گریه آخه گل فاطمه شهادت که ارث تبار شماست شهادت که ارث بنی هاشمه مگه حمزه کشته نشد تو احد مگه سجده گاهِ علی خون نشد نیفتاد زهرا مگه پشت در مگه مجتبی تیر بارون نشد رسید اینجا تا حرف دیدم امام هنوزم دلش انگاری کربلاست صدا زد ابوحمزه رحمت به تو شهادت همیشه تو تقدیر ماست ولی میدونی تا که یادم میاد میگم کاش عمرم به فردا نبود شهادت آره ارث ما طایفه ست اسارت ولی ارث ماها نبود نبودی ندیدی که تو کربلا چطور خواهرام میدویدن رو خار فرار کردن از خیمه ها عمه هام بیا و دیگه رو دلم دس نذار @Maddahankhomein