eitaa logo
˹ ᴍᴀᴅʜᴏᴏꜱʜ ˼
584 دنبال‌کننده
546 عکس
222 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چهارم فروردین بود و هوا سوز سردی داشت. پرده کرکره‌ای جلو نور ضعیف عصرگاهی را گرفته بود. تیغه های چوبی پرده خیلی آرام میلرزید، دستی نامرئی به بازی‌اش گرفته بود. همان جا جلو پنجره ایستاد و دستانش را داخل جیب‌اش گذاشت. بیرون سوت و کور بود. با همان کت و شلوار که بر تن داشت بر کاناپه چاقش ولو شد. لحظه بعد به طرف دستگاه گرامافون قدیمی‌ای رفت که کنار دیوار، جای تلویزیون نشسته بود. دستی بر رویش کشید و خاطرات بچگی‌اش که با پدر بزرگش به صدای گرامافون گوش میدادن از جلوی چشمانش گذشت. دید که تلفنش روی میز میلرزد. به سمت گوشی لرزان که به کل یادش رفته بود جست زد. دکمه تماس را فشار داد، با حرفی که فرد پشت تلفن گفت باعث شد از جا بلند شود: -قربان بالاخره پیداش کردیم . -𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
در زندگی من لحظات زیادی هست که آرزو میکنم بتوانم دوباره آنها را تجربه کنم. لحظات کوچک و بی سرو صدایی که گاه یادمان می‌رود آنها هم بوده اند و بعد ها که نگاهشان میکنیم دلمان برایشان ضعف می‌رود. _کتاب سم هستم بفرمایید -𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
درد و اندوه چه ها که با او نکرد. باعث شد بتواند محنت دیگران را درک کند. او را نسبت به آنچه در دنیای اطرافش مبتذل ولی در عین حال فوق العاده عامیانه بود، کم تحمل و بی طاقت کرد. او دیگر در گالری آدم به درد بخوری نبود. وقتی مشتریان نظرش را در مورد یک نقاشی مشخص می پرسیدند با اطمینان کامل و به طور محرز به آنان میگفت که آن کار چقدر مزخرف است و بالطبع آنها نیز از خرید آن سر باز می زدند. به نظر او تنها نقاشی‌هایی نمایانگر واقعیت و عمق عاطفی بودند که در آنها هنرمند رنج و اندوه خود را نشان داده بود . -کتاب شور زندگی "داستان پر‌ ماجرای زندگی ونگوگ" -𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
دردی که موقع تصمیم به فراموش کردن ممکن است بکشیم، شاید خیلی کمتر از به یاد آوردن باشد.
درد را از جنس درمان ساختند، وصل را همدرد هجران ساختند درد گاهی خوشتر از درمان بود، وصل گاهی روزی هجران بود . -𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
خیابان‌ها خودشان را قدم می زنند، چهار راه‌ها در هم گره خورده‌اند. میدان آن قدر دور خودش دور زد، تا به پای ساعت پیر شد. پارک شهر در گذشته، در گذشته است و من دیوانه ای هستم که در این شهر هنوز دنبال تو می گردم، این شهر به من خیلی بدهکار است. من بلندترین خنده ام را در خیابان هایش گم کرده ام. -𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
فقط یک پست صفت میتونه از اتفاقات غزه خوشحال بشه .
میگویم:بهش فکرکردم. دوباره به تلفنم خیره میشوم و آن را محکم میگیرم و میگویم:خودم به این نتیجه رسیدم که نباید بهش فکر کنم. باید رهاش کنم و به زندگی خودم ادامه بدم. نفس عمیقی میکشم و خودم جواب خودم را می‌دهم و می‌گویم :اما مگه میشه! مگه راحته! _کتاب سم هستم بفرمایید -𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
خیلی دوست دارم ببینم که من، از دید چشمان او چه گونه هستم !
بهبودی، گوش دادن به زخم های خود است!
ز فرط حوصله سر رفته‌­ام چو خم شراب مرا همیشه دل بی­‌دماغ می‌­فهمد ! -𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
این چیزیه که من درک میکنم. من ممکنه همه‌ی اون چیزایی رو که آدمای دیگه احساس میکنن حس نکنم، اما این حس رو درک میکنم. هیچ چیزی من رو متعجب نمیکنه اگه کسی ادبیات و نمایش بخونه با طیف وسیعی از عواطف و احساسات، نیازها، وسوسه ها و خوب و بد انسان آشنا میشه. این طبیعت منه که در جلد شخصیت‌های دیگه فرو برم، هر چیزی رو که اونا حس میکنن حس کنم، همون کاری رو انجام بدم که اونا انجام میدن، اما معنیش این نیست که هر اونچه از من سر میزنه خود من واقعی باشه. فکر میکنم اگه چیزی باشه که باعث بشه فکر کنم فرقی با دیگران دارم همین نیازم به تجربه کردن این چیزهاست، نیازم به تحلیل و درک طیف وسیع احساسات انسانیه که براتون گفتم. -کتاب پس از خاموشی -𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
نبودن خنده‌هایت، نشنیدن صدای رد پایت، ندیدن حس شیرین مهربانی‌ات، برای من گودالیست فراخ از آمیختگی استخوان‌هایم، با خاکی به وسعت غم. نه میتوان گریخت، نه میتوان گریست و نه حتی تو که مرا نمی‌خوانی به سحر عشق، برای از جا پریدن، برای دوباره خندیدن، دوباره زنده شدن؛ آیا دیگر نمی خواهی مرا؟ منی که هنوز همانم، منی که برایت دل سیر می میرم. حتی دوباره در زیر این مدفن سرد . -محمد حسین میران -𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
Some things you never understand ! For example, how much I looked at it .
مدهوش قراره برای هشتمین بار تقدیمی بده . تقدیمی به این ترتیبِ که این پیام رو در کانالتون فور میکنید و تایپِ MBTI و دختر/پسر بودنِ خودتون ُ مشخص میکنید و از بینِ 20 تا 200 عددی انتخاب میکنید.باتوجه به عددِ انتخابی دو بیت شعر از دیوانِ پروین اعتصامی و نسبت به وایب و تایپِ شخصیتی شما، ادیتی از یک شخصیتِ فیلم تقدیمتون میشه. لینکِ کانالتون رو اینجا قرار بدید . - ظرفیت تمام - *تا زمان دادن تقدیمی لطفا پیامُ پاک نکنید .
خسته‌ام خسته ازین "سخت" دوام آوردن مثل جان کندنِ یک شعله‌ی کوچک در باد ! -𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
احساسی در من شکل می‌گیرد که نمی‌توانم آن را شرح دهم، احساسی در آمیخته با شادی و آرامش. خودم را نیشگون می‌گیرم تا مطمئن شوم خواب نمی‌بینم و همه‌ی اینها در عالم واقع اتفاق می افتد . _کتاب سم هستم بفرمایید -𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-