شب پشت شیشهها بود، آن سوی شیشهها، میان باغی پر از دار و درخت. شب لای درختها بود. گریهای بود که از شاخ و برگها آویزان بود. تن را کش میداد تا روی زمین بخسبد. میخواستم خودم را از آن همه خواب های خاکستری بیرون بیاورم، شب دستم را سفت گرفته بود و میبرد.
-اصغر الهی
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
آزرده شده بود؛ چندبار آه کشید. در دل گفتم:
بسیار خوب، تو اگر دلت میخواهد رنجیده و خشمگین شو و بیقرار باش؛ اما من یقین دارم این بهترین روشی است که باید در برابر تو پیش بگیرم. تو را بیش از آنچه بتوان با کلمات بیان کرد دوست دارم اما خودم را اسیر احساسات مبتذل نخواهم کرد، و با این سوزنِ هشدار دهنده پاسخهای آماده، ظریف و هوشمندانه تو را هم از رفتن به لبه پرتگاه نجات خواهم داد. علاوه بر اینها، به کمک نوک تیز این سوزن، فاصله میان تو و خودم را حفظ میکنم و این کاملاً به سود هر دوی ما خواهد بود .
-کتاب جین ایر
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
به بر و بحر نخواهی دید کسی چنین که منم آتش
دو سوم بدنم آب است، تو سوم بدنم آتش .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
آغوشم از تنهایی و تشویش لبریز است
در زیر پای بغضِ پنهانم چه میخواهی؟
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
اکنون بالش از هر دو روی داغ است. شمع دیگری میمیرد، کلاغها فریاد میکشند آنجا، بی سرانجام. همه شب هیچ نخوابیدم. خیلی دیر است به خواب بیندیشم... چه سفیدی بی تابانهای در ژرفای سفید پرده. سلام، ای بامداد !
-آنا آخماتووا
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
عید قربان است و من قربانِ چالِ گونهات
سرخوشم امروز در این چاله قربانی شوم!
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
کلمات خیلی خیلی با ارزشند. به خصوص اگه بیفتند دست کسی که قدر آنها را بداند. بعضیها صبح تا شب حرف میزنند اما چیزی نمیگویند و بعضیها سه کلمه حرف میزنند که ارزش سه کامیون طلا را دارد.
من عاشق این جور آدم ها هستم .
-کتاب پیاده روی در ماه
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
کاغذ و مداد را برداشتم، میخواهم بنویسم. نمیدانم چه، یا اینکه مطلبی ندارم و یا از بس که زیاد است، نمیتوانم بنویسم.این هم خودش بدبختی است .
-کتاب زنده به گور
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
˹ ᴍᴀᴅʜᴏᴏꜱʜ ˼
-
شاعران آذری هر یک به "آنی" دلخوشاند
من سنه گوز تیکمیشم، "آنی" ندارم جز خودت .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-