اینم تم های رهبرانه 😍☝️
{•♡بِنتُ المَهدی~♡}
:)
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈•
#دختر حاجـ قاســـ♡ـم
{ دختــ♡ـــراݩ سلیمانے }
https://eitaa.com/joinchat/5308511C301b54e84d
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈•
خب واسه ۲۵۰ شدنمون می خوایم زندگینامه ی شهــید حمید سیاهڪالی مرادے رو بذاریـــم☺️❤️
گردان قاطرچی ها 🐴
قسمت پنجم
مار🐍،عقرب🦂ومورچه های آتشی🐜
و دوباره رفت زیر آب🌊. چند دقیقه بعد با هزار مکافات بدن نیمه جان و یخزده❄️ کربلایی را از رودخانه🌊 کشیدیم بیرون. دندوناش به هم می خورد و می لرزید. چشمم 👀به یک گله مورچه🐜 آتشی و دندان گرازی افتاد که توی یقه و لباس👕 کربلایی وول میخوردن. چند تا مورچه🐜 محکم از دماغ👃🏻 و گوشش👂🏻 گرفته بودند و جدا نمی شدند. باچه بدبختی دونه به دونه مورچهها 🐜را از گوشت تن🙍🏻♂ کربلایی جدا کردیم. چه آه و ناله هایی می کرد.😩 لازم نبود بگه کار کی بوده. همه میدونستیم کی این آتیش رو به پا کرده.🙄 رفتیم سراغ سیاوش، چپیده بود زیر ۱۰ تاپتو و الکی میلرزید. 😬سرمون داد و فریاد کرد که دو روزه تب و لرز کرده و اصلاً از چادر⛺️ بیرون نرفته. این همه آدم شهادت دادند که اون رو چند دقیقه پیش دیدن که مکبر🎤 نماز جماعت بوده؛ اما خودش زیر بار نرفت و گفت همه اشتباه میکنند و بعد هم آبغوره گرفت😖 که من با بدن بیمار و تب کرده افتادم اینجا دارم می میرم و شما به جای عیادت و احوالپرسی دارید به من مظلوم تهمت میزنید☹️! و چنان الم شنگه ای به پا کرد که همه دو به شک شدن که نکنه اون ها اشتباه می کردند و بی جهت به اون بیچاره تهمت زدن!🤔
فردای همان روز کربلایی تسویه کرد و رفت و آشپزخانه🏢 لشکر. می گفت اون جا، جانش از دست شرارتهای سیاوش در امانه. برادر این هم یک گوشه از شیرین کاری های سیاوش خان. بازم بگم؟ مگه یادتون نیست دو سه ماه پیش که توی ساختمون های پادگان دوکوهه بودیم چه بلوایی به پا کرد؟🚨
یادتونه همین ور پدیده باعث شد دست و پای ۷_۸ نفر بشکنه و سر از درمانگاه🏨 دربیارن؟کار خود سیاوش بود. من مدرک دارم. نه...تهمت نمی زنم.
ادامه دارد...
#گردان_قاطرچی_ها
#رمان_نوجوان
گردان قاطرچی ها🐴
قسمت ششم
مار🐍،عقرب🦂و مورچه های آتشی🐜
قضیه این بود که دوستاش زیادی سر به سرش میزارن و سیاوش تصمیم میگیره تلافی کنه.🔪وقتی بچه ها میخوابن، سیاوش رخت و لباس 👕👔همه را به هم می دوزه و بعد میگیره تخت میخوابه.😴 ما هم نصف شب🌃، بی خبر از همه جا خواستیم خشم شب بزنیم و آمادگی بچهها را بسنجیم. یادتونه که، همین که شروع کردیم به شلیک 🔫💣گلوله های مشقی و داد وهوار کردن، سیاوش زودتر از همه بلند شد و فرار کرد؛🏃🏻♂ اما یکی از اونایی که لباسش به بقیه دوخته شده بود، نمیدونم گیج شده بود🤪 یا خواب آلود بود یا تنه کس دیگه ای بهش میخوره که ناغافل از طبقه دوم🏢 پرت شد پایین و افتادن همان و کشیده شدن شدن وپرت شدن هفت،هشت نفر دیگه همان!!🙁
وقتی رسیدم اونجا دیدم یک گله ادم رو سرو کله ی هم روی زمین ولو شدن و جیغ بنفش میکشن😟😱! این بلوا و آشوب دست پخت سیاوش خان بود که اون موقع صداشو پیش شما در نیاوردم. دو شب بعد دوستاش تصمیم گرفتن از خجالت سیاوش در بیان و براش جشن پتو گرفتن. نمیدونم از کجا فهمیده بود. مستقیم اومد پیش من گفت:(( برادر عزتی، بچههای دسته ما با شما کار واجب و فوری دارن.))😉
خب منم به عنوان معاون فرمانده گردان یعنی معاون شما،رفتم ببینم چه خبر شده. سیاوش جلو افتاد و شروع کرد بلند بلند حرف زدن😃؛ اما وقتی دم در اتاق رسیدیم، با اشاره دست به من تعارف کرد که من اول برم تو.👈🏻
ادامه دارد...
#گردان_قاطرچی_ها
#رمان_نوجوان
ادامه پارت☝️
رمان گردان قاطر چی ها
{•♡بِنتُ المَهدی~♡}
:)
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈•
#دختر حاجـ قاســـ♡ـم
{ دختــ♡ـــراݩ سلیمانے }
https://eitaa.com/joinchat/5308511C301b54e84d
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈•
واسه ۲۵۰ تایی شدنمون قراره زندگینامه ی شہــید حمیــد سیاهڪالے مرادے رو بذاریم☺️💖