تهی است دستم اگر نه برای هدیه به عشقت
چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت
دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست
اگر هر آینه، غیر از تویی نشست به جایت :))
__
﷽
__
نشسته ام به عاقبت بشر فکر میکنم.
دیدم که خود کوچکترین ذرهی هستیام. مرا چه به عاقبت اندیشی بشر؟ اصلا مگر آدم جز برای فکر کردن به خودش، فرصت دیگری هم دارد؟
آدم رنجور است. آدم ضعیف است. آدم، عمرشکوتاه است. آدم کوچک و غریب است.
شاید عاقبت بشر همین چند جمله است.
به دنبال چه میگردم؟
عاقبت بشر در همین اتفاقات ناپیداست.
[ #زینبِبهار| یک نانوشته، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲ ]