مجو گشاد ز زلفی که کج مج و تیره است
شفا مخواه زچشمی که مست و بیمار است ..
تو کوچهی فکر و دغدغه هام قدم میزدم که یهو با یه نوشخوار فکری به خودم اومدم. رفتم صحبت کنم با خانمی که فکر میکردم میتونه کمکم کنه.
پنج دقیقه، ده دقیقه، بیست دقیقه داشتیم حرف میزدیم. از اهدافم میپرسید، از ویژگی هام، از فکرایی که مثل بختک توی سرمه میپرسید. موقع جواب دادن سوال هاش به این شاخه اون شاخه میپریدم. تمرکز کافی روی حرفام نداشتم.از طرفی غم داشت از درون آبم میکرد و از طرفی مجبور بودم تظاهر کنم به عادی بودن شرایط!
قبل از اینکه بااون خانم صحبت کنم، یلحظه این جمله رو بلند جلوی بچه ها گفتم:
میشه یکی منو گردن بگیره؟
و بلافاصله بعدش گفتم:
امام حسین میشه منو گردن بگیری؟
اون لحظه نمیدونم چرا اینو گفتم.
کلاس تموم شد.
نه تنها آروم از مجموعه بیرون نیومدم، بلکه سنگینتر بودم وقتی پامو گذاشتم بیرون!
وسطِ اون تشویش و اضطراب بودم که دوتا از رفقا حرف کربلارو پیش کشیدن.
اینجا بود که ذهنم از مسائل قبلی خالی شد و یه بغض اومد نشست مرکز گلوم؛ یه بغضم اومد بین تپش های قلبم و همچنین یه بغضم وسطِ جریانِ خونم.
همینجور این بغض میرسید به دهنم و میخواست تبدیل به داد بشه؛
میرسید به چشم هام و میخواست تبدیل به اشک بشه،
ولی با یه نفس عمیق باز میرفت سر جای خودش.
با شنیدن هربار اسمکربلا؛ بغض درونمم بزرگتر میشد.
بچه ها داشتن از کربلا میپرسیدن که آیا مجموعه میبره یا نه؛ و من فقط نگاه میکردم. اون لحظهای که مسئول مجموعه پرسید: ″زینب توچیکار میکنی؟″ قلبم داشت کنده میشد؛
ولی مجبور بودم با یه لبخند تصنعی و ابهام دار خودمو آروم نشون بدم و بگم نمیدونم″.
راه افتادیم به سمت امامزاده؛
توی راه بچه ها حرف میزدن از کربلا و من فقط نگاه میکردم. اومدم خونه خوابیدم که آروم بشم؛ ولی همینکه بیدار شدم باز فکر کربلا اومد توی سرم و بغض هامم ریکاوری شد!
امشب ذهنم خالی شده از فکر؛
و فقط این چند تا جمله توی سرمه.
امام حسین؛
تا کی باید نگاه کنم به زائرات و حسرت بخورم؟ تا کی باید دور باشم و نشه بیام ببینمت؟ تا کی باید همه از لذت وصالشون دلتنگت بشن و من از درد فراقم؟
امام حسین؛
قلبم درد گرفت اونلحظه ای که ازمپرسیدن راجب کربلا و نمیدونستم چی بگم.
امام حسین؛ دارم مچاله میشم از اینکه بین اطرافیانم فقط منم که ندیدمت.
امام حسین؛
دارم دق میکنم.
امام حسین؛
منو نمیخوای؟
من به جز تو کسیو ندارماااااااا.
امام حسین؛
قسم به واژهی وتر الموتور که منم دل دارم.
امام حسین؛
تو طعم تنهاییو چشیدی و میدونی چقدر تلخه، نذار باز اربعین تنها بشم توی این شهر :)
امام حسین؛
میشه امسال دیگه منو گردن بگیری :)؟
امامحسین؛
دارم میمیرم از غم.
یکاری کن.
تورو به رقیه قسم یکاری کن :)
- گر دخترکی پیش پدر ناز کند؛
گره کربو بلای همهرا باز کند -
[ #زینبِبهار| حال و هوای بغضِ دردِ فراقتارباب جانم؛ برای دلتنگیهایم برای دیدنت؛ دوشنبه۲۹ مرداد ۱۴۰۲ ]