eitaa logo
ماهڪ☁️🌚
3.3هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
6.6هزار ویدیو
139 فایل
﷽ تبلیغاتمون 🤍 https://eitaa.com/T_Mahak حرفامون 🌱 https://eitaa.com/mahakkkkmaannn گروه دخترانه ماهک 🌙 https://eitaa.com/joinchat/1885996099Cdbc403c584 مدیر ☕️ @Mobina_87b | @H0_art کپی؟فقد‌استفاده‌شخصی 💚 ماهڪ؟ معشوقک‌ زیباروی 😌💖 شروعمون ۱۴۰۰/۱۰/۲۷
مشاهده در ایتا
دانلود
به سلامتی رفیقی که خدا بهش هیچی نداده جز مرام و معرفت 🥲❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت ۱۴۵ ماهان _ خوب از کجا بگم ؟ یعنی از روزی که پا گذاشتی تو دانشگاه تا امروز من دلم گیرته ! دستم بی حس شد ... همین طور پاهام ... اما اون بی رحمانه ادامه می داد ... بی رحمانه ترین شیرینی دنیا : ماهان _ به قول خودت خیلی وقیح بودم که بارفتارام اذیتت می کردم ... منه احمق فکر می کردم که توهم مثل دخترای دیگه با چهارتا از تعریفام و خودشیرینی هام و شیطنتام رام می شی و از خدا خواسته باهام رفیق می شی ... ولی خودم و گول می زدم ... دنبال نقطه ضعف ازت می گشتم می خواستم ثابت کنم که توهم مثل بقیه هستی ... روزی که مادرم موضوع خاستگاری از دختر داییم و مطرح کرد حس کردم نیاز به فرصت دارم ... فرصتی که با احساس جدیدم کنار بیام احساسی که خالصه شده بود تو دریای شیرین چشمات ! تک خنده ای کرد و ماهان _ خیلی گستاخم ! ولی عشقه دیگه ... عشق که این چیزا سرش نمی شه ... وای خدا جلوی دهنش و گرفت و نفش عمیق کشید ... واما وضعیت من ... رو به موت بودم ... ته دلم خبرایی بود ... از خوشحالی ... خوشی وصف نشدنی ماهان _ نمی دونم باچه جراتی و چه رویی اومدم این حرفا رو بهت بزنم ... از اون روز که تو اون غار اون اتفاق افتاد به خودم اومدم ... سیلی که بهم زدی روشنم کرد ... ولی قسم می خورم همه به خاطر خودت بود ... حالت بد بود ... خوابت برده بود ... به خداوندی خدا قسم اصال نگاهتم نکردم می دونستم دلت ازم می گیره ... که گرفت ... این دلت چی به سرم آورد محدثه ؟ لرزیدم ... هوا گرم بود ولی سردم شده بود ... الل مونی گرفته بودم ... با صدای گرفته که بغض توش پنهان شده بود ادامه داد : ماهان _ عوض شدم ... نه ا
قسمت ۱۴۶ تو من و با همه چی آشنا کردی ... با خدا و اهل بیتش ... باامام حسین ... اومدم حرف دلم و بهت بگم امشب توکل کردم به خودش ... اومدم بگم مهرت به دلم افتاده ... دلم و لرزوندی ... آره دل این پسرشیطون و سربه هوا رو لرزوندی ... دارم میرم ... نه برای همیشه ... برای زیارت ... زیارت آقام فقط می خواستم بگم منتظرم می مونی ؟ جواب و دلم و می دی ؟ قطره اشکی زوری از چشمم چکید ... بابغض گفتم : من _ کی می خوای بری ؟ دستش و کشید تو صورت اشکیش و گفت : ماهان _ فردا عازمم لبخند شیرینی زدم و باهمون بغض گفتم : من _ بدون من بی معرفت ؟ نگاه اشکی و جنگلیش و دوخت توچشمام ... چشاش ناباور بود ... باور نداشت حرفم و ! ! ! ... ماهان _ من قلبم ضعیفه ... قَسَمِت می دم درست حرف بزن من _ می خوای بدون من بری ؟ پس من چی کار کنم ؟ هان ؟ دل من چی پس ؟ ماهان _ ی ... یع ... یعنی ... یعنی ... وای خدا ... اشکم چکید و بغض گلوم باز شد ... من _ آره ... مهر توام به دلم افتاده خندید ... بلند ... ترسیدم ... از اونایی که بیرون نشسته بودن ... ماهان _ خدایا شکـــــــــــــــرت ... عاشقتم خدا ... جوابم و دادی ... خدایا عاشقتم ... ممنون اشکم به خنده تبدیل شد ... ماهان _ بگو منتظرم می مونی من _ می مونم ... منتظرت می مونم ... به یه شرطی ؟ ! ؟ ماهان _ هرچی باشه ... حتی جونم چشام پر از اشک شد و گفتم : من _ یادت نره من و ... سالمم و به آقا برسونی ماهان _ نوکرتم هستم ... محدثه ؟
قسمت۱۴۷ نگاش کردم ... اندفعه زل زدم توچشماش ... چشمای براقش ماهان _ همه می دونن ... نترس ... االن همه می دونن چخبره ... تولد ماکان بهونه بوده در اصل مجلس خاستگاری بنده بوده ... ! ناباور خندیدم و سرمو از خجالت انداختم پایین ... خدایا شکرت ! *********** یه هفته از رفتن ماهان به کربال می گذره ... هرروز بهم زنگ می زنه ... دیوونست و منم دیوونه کرده ... مامان و بابا کامال راضین ... ستاره خانوم و عمو سیامک راضی تر ... همه راضین ... منم همین طور ... باهانیه درمیون گذاشتم ... انقدر تعجب کرده بود که تا یه ساعت فقط می گفت نـــــــه ! فقط خیلی ناراحت شد که زن داداشش نشدم ... حسام خیلی آقاوارنه رفتار کرد و به نظر منفی من احترام گذاشت ... قراره وقتی ماهان برگشت عقد کنیم ... انقدر خوشحالم که نگو ... مهرشاد چند وقتی توهمه ... انتظار نداشت که منم ازدواج کنم ... دوست دارم یه زن ایده عال بشم براش ... نمی خوام کمی از من ببینه ... این یه هفته فقط به کلی ازسایتای روانشناسی سر زدم امشب قراره ماهان برگرده و منم دل تو دلم نیست ... مامان خیلی باهام مهربون شده از صبح جلوی آیینم و لباس انتخاب می کنم ... آخر سرم مانتو صورتیم و برداشتم و پوشیدم و شلوار مشکی شیکم ... روسری ساتن مشکی رو هم سرم کردم ... ماهان گفت که عاشق لبنانی بستنامه ... لبنانی بستمش و لبخندی به خودم توآیینه زدم ... ریمل زدم و با برق لب ! از خودم راضی بودم ... وای خدا دلم از خوشحالی داره پیچ می خوره ! در اتاقم زده شد و بلند گفتم : من _ اومــــــــــــــــدم از اتاق زدم بیرون و رفتم پایین ... همه منتظر بودن ... ستاره خانوم مدام قربون صدقم می رفت محیا ومارال هم بالبخند نگام می کردن ... همه خوشحال بودن ... به جز مهرشاد ... اخماش تو هم بود بهتره یکم با خودش خلوت کنه ! _ پرواز 498 از عراق به تهران روی زمین نشست ! به اون ور شیشه زل زده بودم و منتظرش بودم ... بادیدنش و اون تیپش آن چنان دلم لرزید که نزدیک بود غش کنم ... لباس مشکی پوشیده بود و چپیه سبزو مشکی انداخته بود دور گردنش موهاش و داده بود باال و ته ریش خوشگلش دلم وحسابی می لرزوند ... ! مارال _ اومـــــــــــــد ... داداشم اومد ... و دویید به سمتش ... محکم خودش و پرت کرد توبغل ماهان و چلوندش ... ماهانم بااون لبخنداش و چال خوشگلش فقط بادل من بازی می کرد ... همه حسابی بغلش کردن و چلوندش حتی مهرشاد ! نوبت من رسید ... بغض کردم ... بالبخند اومد جلو و گفت : ماهان _ بالخره اومدم بانوی من ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا