eitaa logo
ماهڪ☁️🌚
3.4هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
6.5هزار ویدیو
139 فایل
ماهڪ؟ معشوقک‌ زیباروی 😌💖 تبلیغاتمون 🤍 https://eitaa.com/T_Mahak حرفامون 🌱 https://eitaa.com/mahakkkkmaannn گروه دخترانه ماهک 🌙 https://eitaa.com/joinchat/1885996099Cdbc403c584 مدیر ☕️ @Mobina_87b | @H0_art
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پارت ۳۹ خندید و گفت دیوونه منم خندیدم مثل همیشه که به تمام مشکلاتم میخندم اونا رو میکنم به شوخی و بهشون میخندم میخندم تا بتونم زنده بمونم که کمرم خم نشه که کم نیارم ♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧ اصبح شده بود . نمیدونستم چقد خوابیدم شب قبل موقع حرف زدن با مهران خوابم برده بود از جام بلند شدم مهران تو اتاق نبود نیم خیز شدم نور قرمز رنگ افتاب از پنجره رو پاهام افتاده بود. کش و قوسی به خودم دادم. از امروز دوباره زندگی معمولی من شروع میشد همون طور که گردنمو به عقب میکشیدم گفتم خدایا شکرت همون موقع مهران اومد تو روپوش سفید تنش بود. گفت: صبح به خیر سرمو تکون دادم و گفتم صبح به خیر کی مرخص میشم؟ اومد جلو و گفت اومدم بخیه ها تو بکشم بعد میبرمت من ممنون خودم دیگه میتونم برم تازه شما الان سرکارین اومد نشست رو تخت و گفت مطمئنی خودت میتونی بری؟ سرمو به علامت مثبت تکون دادم و گفتم فقط یه جوری باید لباسای خودمو بپوشمو برم ولی میترسم بهم چیزی بگن لبخندی زد و گفت اما لباسات خونی بود انداختم! دورا میخواستم برم برات لباس بگیرم من نه نمیخواد پس میخوای چیکار کنی؟ من : لباس مردونه
پارت۴۰ خب برات مردونه میخرم من نه اصلا حرفشم نزن اونوقت کل در آمد به سالمو باید بهت بدم خندید و گفت من یه دست لباس اضافی دارم میخوای اونا رو بپوشی؟ ابروهامو دادم بالا و گفتم نیس سایزمونم خیلی یکیه همون طور که بخیه ها مو میکشید گفت حالا یه کاریش میکنیم دیگه بعد از این که کارش تموم شد برگه ترخیصمو امضا کرد و منو برد تو اتاقش از تو کمد یه پلیور و یه شلوار بیرون آورد و گفت بیا اینا رو بپوش یه نگاه به لباسا انداختم و گفتم: ممنون همون طور که از اتاق بیرون میرفت گفت پشت در منتظرم لباسا رو عوض کردم خیلی بد بود پلیورو کرده بودم تو شلوارم بازم باید با دست می گرفتمش تا بالا بمونه رفتم پشت درو با خجالت گفتم آقا مهران :بله؟ درو تا نصفه باز کردم و گفتم: کمربند داری؟ یه کم فکر کرد و گفت اره افتاده بعد کمر بند خودشو در آورد و داد بهم منم باهاش شلوارمو محکم کردم یه نگاه به خودم کردم واقعا مسخره شده بودم استینای لباسمو دو دور بالا زده بودم کمر شلوارمم زیر کمر بند چین بود درو باز کردمو و گفتم من آمادم مهران اومد تو با دیدن من یه دفعه زد زیر خنده اخمی کردمو گفتم چیه؟ در حالی که سعی میکرد جلوی خندشو بگیره :گفت خیلی خوشگل شدی باز شروع کرد به ریز ریز خندیدن دست به سینه جلوش ایستادم و گفتم اگه اینقد غول نبودی که لباسات اندازم میشد
شبتون خوش🦋🤍
سلام ظهر‌جمعه‌تون‌بخیر دیر اومدم‌اینجابودم🤌🏻🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خب سلام به تویی که تازه اومدی تو کانالمون 🌈🙋🏻‍♀ اینجا همه دخترا جمعیم و خوش میگذرونیم خوشحال میشیم توهم به جمعمون اضافه بشی ☁️🌚 اینجا در کنار فعالیتمون یکمم روزمرگی داریم🤌🏻🌱 اگه دوست داری بیشتر حرف بزنی و حتی سوالی داری☕️ اینجا برا توعه 💁🏻‍♀ https://eitaa.com/mahakkkkmaannn اگه بامن کار داری❤️☁️ @Mobina_87b رمان درحال پخش: (روزمرگی👀)
- ⟆. "🌸🍬! ❳↭. ↜کتاب‌هایی که باید بخونی 🌿🍵 🧚🏻‍♂┊•پادشاه پریان ❤️‍🩹┊•سنگدل 👩🏻‍🦰┊•آنشرلی 🪄┊•ابزار فانی 🧛🏻‍♀┊•خاطرات خون‌آشام