eitaa logo
ماهڪ☁️🌚
3.3هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
139 فایل
ماهڪ؟ معشوقک‌ زیباروی 😌💖 تبلیغاتمون 🤍 https://eitaa.com/T_Mahak حرفامون 🌱 https://eitaa.com/mahakkkkmaannn گروه دخترانه ماهک 🌙 https://eitaa.com/joinchat/1885996099Cdbc403c584 مدیر ☕️ @Mobina_87b | @H0_art
مشاهده در ایتا
دانلود
یادت باشه : یه‌برنده‌همون‌بازنده‌ایه‌که‌دوباره‌تلاش‌کرده وهیچوقت‌نااُمیدنشده 📙 🧡:)) ‌ ‹.🌸🍭.›
‹💅🏻›
‹👩🏼› اینجور‌ی‌تو‌عید‌‌جوش‌هاتو‌از‌بین‌ببر🙃 ← سرم ویتامین C 👩🏻‍🍳🍳✪ ← تمدید زود به زود ضد آفتاب 🌧🍬✪ ← ماساژ صورت 🧇🥛✪ ← ماسک صورت 🍦💛✪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهل و هفتم شیطون کرد -عوض کن منم نگاه نمیکنم +ااا چقدزرنگی منم خر نه؟ -آره +هی پرو بروببینم -باشه نزن حاال لباس روخریدیم وبعدرفتیم برای ناهار +من کوبیده میخوام -باشه برای منم همونوبیارید -چشم امردیگه؟ -نه ممنون هیراد-خب ازخودت بگو -انگارباراولته منومیبینی -نیست ولی میخوام راجبت بدونم -مثال؟ -مثال تولدت کیه؟ -اااا تولدم؟یادم نیست -چرت وپرت نگو مگه میشه؟ +اره چون هیچکس برام تولدنگرفته وتبریک نگفته -دروغ؟هیچکس؟ +اوهوم اهایادم اومد -کیه؟ +۲۳دی -واقعا؟یعنی روزعروسیمون؟ چنگالی که باهاش ساالد می خوردم نصف راه موندباچشمای قلنبه به هیراد نگاه کردم +مگه روزعروسیمون بیست وسومه؟ -اره خیلی عالی شدپس شونه هاموبه معنی بیخیالی انداختم باال بعدناهار رفتیم بستنی خریدیم وشروع کردیم قدم زدن اخه کی توزمستون بستنی میخوره؟ موهام ریخته بود اوصورتم اومدم برای همین کل ام روچرخوندم چون هیرادکنارم بود دماغ خوردبه بستنیش -ای یو بستنی تو جمع کن :هیراد-خخخ قیافشو -نخند
چهل و هشتم ولی اون هی میخندید منم بستنی روگرفتم کوبوندم صورتش توشک رفته بود -حالا بخنداگه راست میگی -جرات داری وایستا رها الفرررراااررر اون روز کلی باهیرادحرف زدیم شیطنت کردیم وازخودش گفت مثال اینکه تولد اون۱۴ اردیبهشت،قیمه خیلی دوست داره،رنگ قرمزومشکی وسفیدم دوست داره،و... برای من فرقی نداشت که بخوام راجبش بدونم وجدان:توکه راست می گی برای همین توی گوشیت تاریخ تولدش وعالمت زدی؟ +هانخیرم همینطوری که یادم نره وجی:برای چی؟ +اه به توچه -سلام به اهل خانه -سلام برخواهر خل دیووانه -عزیزی هیرادوببوسم؟ -رهام لطفا اینارو بانیش باز وازبین دندونای کلید شدم می گفتم -من میرم لباسامو عوض کنم میام شام میپزم -کجا اول لباس عروستو بپوش بعد -نچ روزعروسی ببین مامان-راست میگه دیگه بپوش ببینم باز نباشه یک وقتی دلم گرفت مامانم چرابهم اعتماد نداره؟ لباس وپوشیدم یک شالم انداختم دورشونه هام مامانم دوست نداشت جلوی رهام اینجوری بگردم خیلی مسخرست نه؟؟ -خب خیلی باز نه؟ باحالت مسخره وحرصی بیانش کردم -نه خوبه دخترم -خداروشکرتونظری نداری رهام؟ -عالی شدی خواهر! -مرسی -زن خرسی؟ -دودقیقه آدمی فقط همین وبس
چهل و نهم -چاکریم ت واتاقم داشتم به این فکرمیکردم واقعا کار درستی انجام میدم؟برای یک لجبازی کوچیک باهیراد بخوام ازدواج کنم کار درستیه؟ خیلی وقت بودبه دالرام زنگ نزده بودم برای همین شمارش وگرفتم. -الو -سالم هه چه عجب یاد ماکردی؟ -نیست که توخیلی یادمی کنی؟ -ها؟چی شده؟خوبی رهاجونم؟ -باشه در بروخوبم توچطوری؟ -خوب چه خبرا؟ -خبر که زیاده فردامیام خونتون حرف بزنیم -اوکی منتظرم -میگی چی کارکنم؟ -رها؟االن اینارو داری می گی؟ -خب چی کارکنم دلی؟اون موقع درگیرلجبازیم بودم -تومیدونی ازدواج باهیراد یعنی چی؟ -آره -بعدازدواجم میدونی که چی می شه؟-آره بابابعدش باهم زندگی می کنیم --ههه اونم قبول کرد اون حقشه هرچی بخواد همونه -ببینم تو طرف منی یا اون؟ -طرف هیچکدوم -دلی؟حاالچه کنم؟ -هیچ از شوهر کردنت لذت ببر -گمشو توام اینقدباهاش حرف زدم ولی دریغ ازیک راهنمایی درست راستم می گفت کاریه که شده ماهم بااین جریان پیش میریم ببینم به کجا می رسیم (عصرروز عروسی) -اه خانم بسه دیگه پدرم ودر آوردین بابا -وای دخترچقدر غرمی زنی تموم شد بیا برو -خودم وتو آیینه تماشا کردم محشرشده بودم - می گم ره...... برگشتم سمت دالرام -چیه؟ چت شده؟