بهترین دوستای هم؟ اکثریت قد یکیشون بلنده یکیشون کوتاه، یکیشون خیلی ارایش میکنه یکیشون نه، یکیشون یا میانگراست برونگرانست یکیشون درونگرا، یکیشون خیلی احساساتیه یکیشون نه، یکیشون پلی لیست دوپس دوپسی یا متال داره، یکیشون آروم یا بی کلام، یکیشون خیلی میخوابه و آرومه و یکیشون خیلی پر جنب و جوش و فعال، یکیشون خیلی بیرون میره و اون یکی نه. یکیشون خیلی تو فضای مجازی فعاله و اون یکی نه. ولی خب همین تفاوتاست که مکمل همدیگهشون کرده...
هرسقوطیپایانکارنیست, بارانراببین !
سقوطِ بارانقشنگترین آغازاست :)
#بیوگرافی_انگیزشی
#لجبازی_نکن
صدوسی سه
- با باباتحرف بزنم شب ببینم چی میشه.
-قربونت بشم من.
رفتم و لپش رو ماچ کرد که کنارم زد
- خوبه خوبه بسه. ولی اگه پدرت قبول کنه باید۱سال دیگه عروسی کنن.
-چییی؟
-بله، رهام هنوز کوچیکه. سنام بچست، عقد میکنن یک سال دیگه عروسی.
-اما مادر من سنا که....
خاک تو سرم االن همهچیز و لو میدادم.
-هیچی باشه من رفتم.
سریع از اونجا دور شدم. تا یکسال دیگه که بچه سنا به دنیا میاد.
حاال چجوری مامان و راضی کنم؟
-چی شد؟ گفتی؟
-وای رهام چرا مثل جن میای تو؟
-هان؟ من اومدم داخل یا تو اومدی اتاق من؟
به اطراف نگاه کردم. من کی اومدم اتاق این؟ فکر کنم تو فکر بودم حواسم نبوده.
-من چه بدونم حواسم نبود.
-باشه حاال بگو چی شد؟نشستم داد
ولی آخراش دیگه بادش خالی شد.
-اما رها تو که وضعیت سنا رو میدونی.
-آره خب چیکار کنم دیگه بهتر خودت باهاشون حرف بزنی.
-ولی من ....
-ولی و اما نداریم من آتیش رو روشن کردم. تو شعله ورش کن.
-اوف باشه مرسی....(باکمی مکث) ولی وظیفت بود.
-چی؟وظیفه؟ من بهت لطف کردم. لیاقت نداری
-چه لطفی؟ کار نصفه نیمه؟
-میگم لیاقت نداری؟
-شوخی کردم خواهرم. تو عشق هیرادی گل هیراد.
-بله پس چی!؟
-خب اونم عشقه تو دیگه مگه نه؟
-اوومم نچ اون....
-من عشقت نیستم؟ باشه دیگه من خرم که عاشق توام.
وای باز این هیراد مثل قاشق نشسته پرید وسط حرفم از حرفامم بد برداشت کرد.
-نه هیراد من جمله ام که...
#لجبازی_نکن
صدوسی وچهار
-بسه خودم میدونم.
-اِ میدونی پس چیه؟ چی میخواستم بگم؟ها؟
با من و من و غرور
-میخواستی بگی عاشقم نیستی داری تحملم میکنی.
-هه نخیرم نمیدونی نپر وسط حرفم میخواستم بگم اون عشقم نیست بلکه....
بلکه تمام زندگیمه.
-اه حالم بهم خورد چه عشقوکل بازی راه انداختین.
-خفه رهام جون مگه نمی بینی داریم حرف عاشقانه میزنیم گمشو بیرون.
- ِا حرف عاشقانه کی بود داشت سو تفاهم پیش اومده بود.؟
-نه بابا جان به قربانت چه سوتفاهمی!؟
-باشه من میرم اتاق خواستی بیا.
-چیکارم داری شیطونم؟
-کارای خوب خوب.
نیشش باز شد و منم رفتم اتاق. به یک دقیه نکشید اومد داخل تیشرت سرمه ای رنگش رو در
آورد.
-چیکار می کنی؟سر صبحی.
-تو گفتی کارم داری اونم کارای خوب.
-خاک تو سرت هیراد چقدر منحرفی.اومد زدم
-من منحرفم!؟
-اوهوم
-اووو پس می ترسی از دستم بدی؟
-نه تو بخوایم نمیتونی جز من کسیو دوست داشته باشی.
-وای هیراد مامانم!
-کو؟کجاست؟
از زیر دستش فرار کردم.
-بای بای هیرادی!
-خیلی بدی رها
-میدونم.
رفتم چند دست لباسی که برای خودش آورده بود رو براش جمع کردم. که عصر دیرش نشه؛ بعد
از جمع کردن وسایل رفتم بیرون اتاق.
ناهار رو همه با هم خوردیم سر میز مامان خیلی حواسش به ره ام بود اون بیچاره هم سعی می
کرد دست از پا خطا نکنه. ببین برای زن گرفتن چه کارا که
نمی کنه. اونوقت هیراد چی اومد به زور منو به چنگ آورد. خاک توسر یزید با این طرز زن گرفتن
هیراد.
-رسیدی بزنگ