eitaa logo
ماهڪ 🌙
3.3هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
6.5هزار ویدیو
139 فایل
ماهڪ؟ معشوقڪ زیباروی 🌙🩷 ‌ ‌ تبلیغآت ֶָ تبآدل ↫ @T_Mahak ☕️
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت۲۱ کار مسافر کشی میکردم بار جا به جا میکردم حالا هم شدم پیک موتوری روزا هم مسافر کشی میکنم زندگیمم میگذرونم گله و شکایتی هم ندارم خودم تنهام ولی خدامو دارم راضیه راضیم نه به ف_س_اد کشیده شدم نه به گناه صدقه هر چقد دزدی هم که کرده بودم دادم خدا کنه صاحباشون منو ببخشن نگاهم کرد و در حالی که میون اشکاش میخندید گفت: سرتو درد اوردم؟ زل زده بودم بهش زبونم بند اومده بود خدایا چی میشنیدم چیو میخوای بهم ثابت کنی؟ این دختر کیه؟ چطور سر راه من سبز شد؟ چطوری تا حالا دووم آورده؟ عجب صبری داره بی اختیار اشکام سرخورد رو گونه هام من کسی نبودم که جلوی کسی حتی بی تابی کنم چه برسه به گریه ولی جلوی اون من ضعیف بودم خیلی ضعیف بودم وقتی دید دارم گریه میکنم دستپاچه شد و گفت: چی شد؟ زبونم تو دهنم نمیچرخید فقط زل زده بودم بهش داشتم فکر میکردم به زندگیش! اصلا میشه اسم اینو زندگی گذاشت؟ بیچاره چی کشیده؟! یه دستمال گرفت سمتمو گفت ببخشید تورو خدا ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم دیدم داره اذیت میشه سریع اشکامو پاک کردم و گفتم هیچی نشد چرا شد من نشد دختر خوب نشد ! با بغض گفتم چایی داری؟ لبخندی زد و گفت میخوری؟ سرمو به علامت مثبت تکون دادم انگار نه انگار داشت عین ابر بهاری گریه میکرد سریع دوتا چایی ریخت و گذاشت جلوی منو گفت خب حالا کنجکاویت تموم شد؟ چایی رو برداشتم و گفتم: اینجا شبا نمیترسی؟ در حالی که داشت چاییشو فوت میکرد گفت: از چی بترسم؟ من نمیدونم گرگی روباهی ماری.... خندید و گفت این حیوونای وحشی شرف دارن به خیلی ادما ترجیح میدم بین اینا باشم تا بین اون ادما ادامه دارد
پارت ۲۲ یه ساعتی اونجا بودم اون همین طور زبون میریخت گاهی وقتا اصلا نمیشنیدم چی میگه حرفاش تموم ذهنمو درگیر کرده بود به طوری که اونشب اصلا خوابم نبرد ساعت دو و نیم بود که زنگ زدم به مهسا چند تا زنگ خورد بالاخره جوابمو داد:هاااان؟ من: پاشو بیا اینجا شما؟ من مهسا منم مهران پاشو بیا اینجا اه ول کن بابا میدونی ساعت چنده؟ من میای یا بیام دنبالت ایش باشه بابا تا نیم ساعت دیگه اونجام چشمامو باز کردم مهسا تو ب&غ/ل/م خوابیده بود دست بردم روی میز کنار تخت و گوشیمو برداشتم. ساعت ۹ و نیم بود عین برق گرفتهها از جام پریدم در حالی که سعی میکردم مهسا رو جا به جا کنم گفتم بلند شو مهسا!پاشو دیروم شد! با همون حالت خواب الود :گفتاه بابا بذا بخوابیم دو دقیقه من بذار من برم بعد بگیر هر چقد خواستی بخواب دستشو محکم دور ک\مر\م حل\ق/ه کرد و گفت: صبح جمعه ای کجا میخوای بری تو هم بخواب من مگه امروز جمعس؟ سرشو به علامت مثبت تکون داد با شیطنت :گفتم خب ولی بازم وقت خواب نیست کشیدمش بالاتر با بی حوصلگی گفت: به خدا خستم اینو که گفت از کوره در رفتم هلش دادم اون طرف و گفتم ماهی ۶۰۰ تومن از من میگیری که خسته باشی؟ گیج و منگ سرشو آورد بالا و گفت: دیشب تا حالا خسته نشدی؟ با حرص گفتم پاشو برو گ/م//ش/و بیرون ادامه دارد
پارت۲۳🤌🏻✨ نشست سر جاش و گفت: چته حالا؟ باشه بابا !نمیخوابم بازوشو گرفتمو و از رو تخت بلندش کردمو و :گفتم نه دیگه راس میگی من خسته شدم دیگه نمیخوام اون روی نحستو ببینم گمشو بیرون از این خونه در حالی که سعی میکرد خودشو بهم نزدیک کنه :گفت چرا اینقد زود ناراحت میشی؟ یه سیلی جانانه نثار گوشش کردمو و گفتم مگه با تو نیستم؟ لباهاشو جمع کرد و گفت: باشه شب میبینمت پشتمو کردم بهش و گفتم بیخود دیگه منو نمیبینی با ناراحتی گفت: چی میگی؟ من دیگه پول مفت ندارم بهت برم برو رو سر یکی دیگه خراب شو! اینقد پول پول نکن تمام این ٦ ماه من احساسمو واست گذاشتم برگشتم سمتش پوزخندی زدم و گفتم تو خیلی بی جا کردی از جوابم جا خورد در حالی که واسش خط و خشون میکشیدم گفتم نکنه فکر کردی قراره زنم بشی؟ قیافه ناراحتی به خودش گرفت و گفت ولی من دوست دارم پوفی کردمو و گفتم مشکل توئه من یه زن خیابونی رو خانوم خونم !نمیکنم حالا هم ه\ر\ی دیگه نبینمت با غیض گفت: حرف اخرته؟ خندیدم و گفتم نه پس میخوای همین الان ازت خواستگاری کنم با حرص گفت ه\و\س\ب\از منی که میبینی واسه این این کارا رو میکنم که خرج زندگیمو در بیارم اما تو چی؟ تسلیم جسمت شدی خیلی بد بختی مثلا میخواست منو عصبی کنه با خونسردی :گفتم به تو ربطی نداره من چه جور آدمیم به کارمند بودی که حالا اخراج شدی با پوزخند ادامه دادم این از بی عرض\گ\ی/ته که به این روز افتادی لباساشو پوشید و گفت یه روز پشیمون میشی؟ من هه نکنه به خاطر از دست دادن تو
پارت ۲۴ با حرص نگاهم کرد واقعا که بعضیا چقد رو دارن کیفشو برداشت و گفت: خدافظ من دیگه این طرفا افتابی نمیشیا و اگر نه و است گرون تموم میشه خدا رو شکر کسی رو هم نداری اگه مردی بفهمن با این حرفم رنگش پرید اهل کشتن کسی نبودم ولی این جور دخترا تو کارشون از این چیزا زیاد دیده بودن همین واسه ترسوندنش کافی بود بود حتی یه کلمه دیگه از خونه بیرون رفت حولمو برداشتم و رفتم سمت حمام باید یه دختر دیگه واسه خودم جور میکردم آوا خودمو زیر پتو جمع کردم چقد امروز هوا سرد شده بود خوابم نمی اومد همون جا زیر پتو چهار زانو نشستم یه نگاه به زخمم انداختم چبب بانداژ روش داشت کنده میشد به ناچار با چسب نواری سر جاش محکمش کردم الهی دستشون بشکنه ببین چه بلایی سر ش:کم نازنین من آوردن پتو رو پیچیدم دور خودمو و زیر کتری رو روشن کردم یه نگاه به غذای نصفه نیمه دیشب مهران انداختم لبخند رو لبم نشست مهمون نداشتیم و نداشتیم حالا که مهمون اومد یه درست و حسابیش !اومد قیافه مهربونی داشت ولی نمیدونم چرا میخواست خودشو خشک و مغرور و جدی نشون بده. با این حال دیدم که گریه کرد پس بر خلاف ظاهرش دلش نازک بود. اصلا واسه دارم به اون فکر میکنم مهمون بود دیگه اومد و رفت با این غذایی که نخورده بود دیگه ناهار امروزمم جور بود با رضایت از جام بلند شدم کاپشنمو پوشیدم رو پلیور به شوار بافتنی هم پاک کردمو و شلوار کتونیمو روش پوشیدم کلاهمم گذاشتم رو سرمو از جام بلند شدم که برم دستشویی جای زخمم خیلی درد میکرد بی توجه بهش صبحونمو خوردمو و آماده شدم که برم حمام بعد از اونم باید میرفتم کار ظرف غذای مهرانو گذاشن تو جعبه پشت موتور و به راه افتادم
پارت۲۵ تا قبل از رسیدن به حمام چند تا مسافر سوار کردم ساعت ۱۱ بود که رسیدم اونجا تنها جایی بود که میدونستن من دخترم قبل از این که وارد شم به چادر مشکی سرم کردمو رفتم داخل کارم که تموم شد دوباره رفتم واسه مسافر کشی تا عصر ! بعد از این که غذامو خوردم باید میرفتم رستوران خدا خدا میکردم صاحب کارم غیبت دیروزمو نادیده بگیره خدا رو شکر ادم منصفی بود ماجرا رو که بهش گفتم قبول کرد فقط به این شرط که یه هفته ظهرا هم براش کار کنم البته گفت حقوقمو تمام و کمال میده چی بهتر از این حاضر بودم همیشه ظهر و شب واسشون کار کنم ساعت ۱۱ بود که رسیدم خونه جای زخمم به شدت درد میکرد لباسامو عوض کردم و نشستم اروم چسب روشو باز کردم خون با یه مایع سفید رنگی ازش می چکید دورو برشم حسابی باد کرده بود از دردش حتی نمیتونستم دراز بکشم اگه میرفتم بیمارستان با این وظعم حتما میبردنم پا_س_گ"ا_ه لباس زنون هم نداشتم که بپوشمو برم به ناچار به دستمال انداختم تو اب جوش و فشار دادم روش با د_ر_د شدیدی خون و چرک ازش بیرون میزد خیلی تر_سی_ده بودم هر چی بیتشر ف_ش_ار_ش میدادم بیشتر باد میکرد کم کم سرم شروع کرد به گیج رفتن تکیه دادم به دیوار حس میکردم تمام بدنم یخ زده اروم اروم چشمام رو هم رفت مهران دوباره صبح شده بود با صدای زنگ آلارم از جا پریدم ساعت ۹ عمل .داشتم پاشدم به دوش گرفتم یه صبحونه سر پایی خوردمو لباسامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون هوا به شدت سرد شده بود و برف می اومد روی درختای حیاط سفید شده بود. نا خوداگاه ذهنم کشیده شد سمت آوا دختره بیچاره تو این سرما چی کار میکرد؟ با اون زخمش حتما خیلی بهش سخت میگذشت تصمیم گرفتم بعد از عمل برم بهش سر بزنم وارد بیمارستان شدم وقتی رفتم بخش به پرستار گفتم اتاقو واسه مریضم که یه پسر ١٤ ساله بود اماده کن ادامه دارد
پارت۲۶ بعد ارجاعش دادم به متخصص عروق تا عملش کنن خدا رو شکر بعد از دو ساعت کار تموم شد و عملش هم موفقیت آمیز بود داشتم میرفتم سمت اتاقم که پرستار بخش که یه دختر جوون و قد بلند و چاق بود اومد سمتم و گفت: دکتر نگاهش کردم اومد جلو با ناز یه پرونده داد دستم و گفت: این لیست بیماراییه که تو نوبت عملن لبخند دختر کشی تحویلش دادم پرونده رو گرفتم سمتش و گفتم اگه زحمتی نیست بذارینش تو اتاقم من باید برم جایی کار دارم از قیافش کاملا معلوم بود خر کیف شده شونه هاشو یه کم تکون داد و گفت: حتما دکتر شما امر بفرمایید سرمو کج کردمو و گفتم شما لطف دارین پرونده رو از دستم گرفت و رفت خندیدم و زیر لب گفتم من این همه واسه خودم سختی نکشیدم هیکل به هم بزنم که بیام یکی مثه تورو بگیرم لباسامو عوض کردمو از بیمارستان زدم بیرون از مغازه چند دست لباس بافت با رنگای تیره گرفتم تا بتونه هر جا میخواد بپوشه برف هم سنگین شده بود خودمو رسوندم به خونش هیچکس نبود کارگرا هم به خاطر هوا کارو تعطیل کرده بودن با دیدن موتورش فهمیدم جایی نرفته اروم نزدیک شدم و پلاستیک جلوی درو کنار زدم و گفتم مهمون نمیخوای؟ سرمو بردم تو دیدم وسط اتاق ولو شده رنگش عین کچ شده بود لباسا رو گذاشتم گوشه اتاقش و رفتم سراغش یه نگاه به لباسش کردم زمین و لباسش با خ_و_ن یکی شده بود چند باز دم تو گوشش ولی بلند نشد لباسشو دادم بالا بادیدن عفونت شدید رو بخیه ها رنگم پرید سریع بلندش کردمو بردمش تو ماشین بدنش کاملا یخ زده بود همون طور که سمت بیمارستان میرفتم با یه دست نبظشو گرفتم اونقدر اروم میزد که هر لحظه ممکن بود بمیره رسوندمش به اورژانس سریع بردنش خدا میدونست چند ساعته تو این وضعیته . دنبالش رفتم دیدم دوستم فرنود که پزشک اورژانس بود ایستاده بالا سرش قبل از این که برسم بهش گفت ببرینش بخش مراقبتهای ویژه سریع بهش خون وصل کنید وقتی داشتن تختو جا به جا میکردن به پرستار گفت همراه داشت؟
پارت۲۷ رفتم جلو و گفتم منم سرشو سمتم چرخوند به تای ابروشو داد بالا و گفت: با توئه؟ سرمو به علامت مثبت تکون دادم و گفتم چی شد؟ پوزخندی زد و گفت بهت نمیاد با اینجور ادمای خز و خیل بگردی اخمی کردمو و :گفتم پرسیدم حالش چطوره؟! جدی شد و گفت عفونتش سطحیه ولی خیلی خون ازش رفته سرما هم کار خودشو کرده وضعیتش الان زیاد خوب نیست ولی بالاخره سر حال میاد چون تو باهاشی دیگه نمیخواد فرم بستری و اینا پر کنی خودت برو بالا سرش سرمو تکون دادم و گفتم خوبه بردنش بخش مراقبت های ویژه؟ عینکشو رو صورتش جا به جا کرد و گفت اره چشمکی زد و گفت: کجا پیداش کردی؟ گنگ نگاهش کردم شونه هاشو بالا انداخت و گفت بهش میاد خلاف باشه تو خیابون پیداش کردی؟ دردسر نشه واست ؟! این روزا دخترا هم تو باند قا_چاق و دزدی زیادن اخمی کردمو و گفتم دوستمه خندید و گفت. پس موضوع از این قراره مردیه واسه خودش با این حرفش زد زیر خنده چشم غره ای بهش رفتم و رفتم تو بخش داشتن میبردنش تو اتاق دنبالش رفتم یکی از پرستارا گفت: اقا لطفا بیرون بمونین زل زدم تو چشاش لبشو گزید و گفت: دکتر شمایین؟ ببخشید نشناختم مریض با شماست؟ سرمو به علامت مثبت تکون دادم و گفتم شما کم و کسری براش نذارین خودمم بهش رسیدگی میکنم چشمی گفت و رفت منم رفتم تو اتاق داشتن بهش خون تزریق میکردن نگاهش کردم بیهوش بود
۲۸ علائم حیاتیشو چک کردم و از پرستار خواستم بره خودم نشستم بالای سرش ساعت ۷ و نیم بود . من هنوز تو اتاق نشسته بودم ضربان قلب و فشارش عادی شده بود خطر از بیخ گوشش گذشته بود اگه نمیرفتم اونجا حتما میمرد تکیه دادم به صندلی شماره امیر رو گرفتم جواب نمیداد تا اومدم قطع کنم صداشو شنیدم جانم؟ صدای موسیقی و همهمه می اومد گفتم کجایی؟ خندید و گفت: همون جایی که همیشه هستم نمیای؟ نیم نگاهی به اوا کردم و گفتم نه دستم بنده ! دستت به کی بنده؟ با خنده گفتم مریض دارم ببین میخوام یکی دیگه رو واسم جور کنی مهسا چی؟ من: مهسا !هیچی دیگه بیشه خسته شدم ازش والا منم دیدم از دو ماه رد شد بیخیالش نشدی فکر کردم دیگه گلوت داره پیشش گیر میکنه من گلوی من غلط کرده پیش اینا گیر کنه باشه ببینم چی کار میکنم من وقت ندارم خودم ببرمش آزمایش ایدز و هپاتیتشو بگیر و ببرش معاینه بعد خبرشو بهم بده! صدای ضعیفی از اوا در اومد اروم سرشو تکون داد از جام بلند شدم و گفتم ببین باید برم جورش کن دیگه باشه خیالت راحت دختره رو با پرونده سلامتش میدم دستت من: خدافظ به سلامت گوشی رو قطع کردم و رفتم بالا سر. اوا چشماشو رو هم فشار داد مطمئن بودم از درده و آب دهنشو قورت داد. دستمو کشیدم رو پیشونیش و گفتم:
پارت۲۹ بی رمق چشاشو باز کرد یه ذره نگاهش کردم نمیتونستم چشم از چشاش بردارم. یه چیزی گفت ولی نشنیدم اروم ماسک اکسیژنو از رو صورتش برداشتم و گفتم یه بار دیگه بگو باز یه چیزی گفت نفهمیدم گوشمو بردم سمت دهنش با صدای خفه ای گفت کجام؟ من کجام؟ لبخندی زدم و گفتم: بیمارستان صورتش جمع شد با همون صدای خفه گفت میخوام برم ماسکو گذاشتم سر جاشو نشستم کنار تختشو گفتم نمیتونی بری حالت خیلی بده! دستشو آورد بالا با تمام توانش سعی کرد ماسکشو برداره ولی نتونست باز ماسکو برداشتم و گفتم نباید حرف بزنی واست خوب نیست صداش به زحمت به گوشم میرسید با بغض گفت اگه منو اینجا ببینن میگیرنم! میگن بی کس و کاره فکر میکنن دزدم یا حرفشو ادامه نداد و گفت: حالم خوبه بذار برم دوباره ماسکو گذاشتم سر جاشو گفتم نگران نباش گفتم همراه منی من اینجا کار میکنم مشکلی واست پیش نمیاد اگه میخواست هم توان مخالفت نداشت چشماشو بست به قطره اشک از کنار چشمش سر خورد پایین به روی خودم نیاوردم گفتم میرم برات آرامبخش بیارم و از جام بلند شدم بعد از دو سه روز حالش خوب شد و منتقلش کردن بخش یه روز دیگه هم مرخص میشد . نمیتونستم بذارم بره خونه خودش باید یه فکری براش میکردم شیفتم تموم شده بود لباسامو عوض کردمو رفتم بهش سر بزنم در اتاقو باز کردم داشت غذاشو میخورد و با زن پیری که رو تخت کناریش بود حرف میزد . رفتم جلو و گفتم خوب شدی؟ پیر زن یه لبخند مهربون بهش زد و گفت: خوشگل خانوم تو که گفتی کسی رو نداری؟ سرشو تکون داد و گفت دروغ نگفتم این آقا دکترمه نشستم گوشه تختشو گفتم: غذای بیمارستانو میتونی بخوری ادامه دارد
ماهڪ 🌙
#دختری_که_من_باشم پارت۲۹ بی رمق چشاشو باز کرد یه ذره نگاهش کردم نمیتونستم چشم از چشاش بردارم. یه چی
پارت ۳۰ سرشو به علامت مثبت تکون داد و گفت: چرا نتونم؟ من نمیدونم گفتم شاید دوس نداشته باشی لیوان ابشو سر کشید و گفت نه اتفاقا دست اشپزش درد نکنه دستی رو شکمش کشید و گفت به لطف این دزدا چند روزی شاهانه زندگی کردیم خندیدم و گفتم از این جا مرخص شدی میخوای چی کار کنی؟ شونه هاشو انداخت بالا و گفت کاری ندارم بکنم زندگی میکنم میزشو حل داد عقب و دراز کشید رو تخت و گفت دلم واسه رخت خوابم تنگ شده اینجا احساس راحتی نمیکنم من میخوای باز بری اونجا؟ خندید و گفت خونمه !خب جای دیگه ای سراغ داری؟ من میخوای بیای پیش من؟ دستاشو گذاشت زیر سرشو گفت نه ممنون هر جا برم اخرش باید برگردم خونه خودم مهمون یه روز دو روز سه روز اصن گیریم یه هفته بعدش چی؟ تازه جای زخمم که داره خوب میشه نمیتونم تا اخر عمر بشینم بگم من تو ۱۸ سالگی چاقو خوردم دیگه علیلم و چلاقم اینا به کنار من توان جبران همین کارایی که کردی رو داشته باشم خیلیه اخمی کردمو گفتم: جبران لازم نیست نگاهی بهم کرد و گفت: لازمه تو نه داداشمی نه بابامی نه فامیلمی نه اشنامی ! نمیخوام فردا پس فردا دینی بهت داشته باشم . من فکر کن به عنوان یه دوست کمکت کردم یه تای ابروشو داد بالا و گفت من کی دوست به این خوشتیپی پیدا کردم و یادم نیست؟ خندیدم و گفتم لطف داری از همین الان خوبه؟ سرشو به علامت منفی تکون داد دستشو گذاشت رو دستمو گفت: دکتر جون تو خیلی خوبی خیلی جوونمردی تو این دوره زمونه ادم مثه تو کم هست قدر خودتو !بدون خدا رو شکر میکنم اون روز تو کوچه شما چاقو خوردم و اگر نه الان سینه قبرستون بودم ولی من هیچ دوستی ندارم هیچوقتم نداشتم اینا رو میذارم پای انسان دوستیت با این حال تا جبرانش نکردم نمیتونم سرمو راحت رو
پارت۳۱ بالشت بذارم باور کنین شده خورد خورد پولی که واسم خرج کردینو بهتون پس میکنم ولی ازم قبول کنین میدونم اینا و استون چیزی نیست ولی برای من زیاده خیلیم زیاده حرفاش تکونم داد جوونمرد؟ من؟ یاد رفتارم با مهسا افتادم نگاهی به اوا کردم چرا این ادم اینقدر مظلومه؟ دستشو گرفتم تو دستم و محکم فشردم و گفتم هر جور خودت راحتی پیر زنه یه نگاهی به دست منو آوا کرد لبشو گزید و گفت مادر شما به هم محرمین؟ اه از آدمای فضول منتفرم مخصوصا پیرش آوا خنده بلندی سر داد و گفت نه مادر جون ولی من از این اقا مطمئنم برم تو بغلشم میدونم بهم نظر نداره چشمکی به من زد و گفت: مگه نه؟ نگاهش کردم واقعا هم بهش نظر نداشتم سرمو به علامت منفی تکون دادم تو صورتش نگاه کردم نگاهم کشیده شد رو بدنش تو لباس بیمارستان ظریف تر شده بود خیلی لاغر بود آدم حس میکرد هر لحظه داره میشکنه دست و پاهاش کشیده بودن میدونستم قدش زیاد بلند نیست حداقل نصبت به من که ۱۸۷ تا قدم بود کوتاه بود پوستشم سفید و صاف بود تا به حال دختری به این ظریفی ندیده بودم با این که لباسای بیمارستان به تنش زار میزد ولی چون خوابیده بود اندامشو واضح میشد دید یه لحظه به خودم اومدم به چی داشتم نگاه میکردم؟ خوبه همین الان تایید کردم نظری بهش ندارم پوفی کردمو سرمو گرفتم اون طرف تقصیر خودش بود من اصلا بهش فکرم نکرده بودم با حرص نگاه کردم به پیرزنه نه تقصیر اونم نیست تقصیر این پیری فضوله اخم کردم بهش فهمید ولی به روی خودش نیاورد آوا گفت چی شد؟ اگه منصرف شدی تا دستتو ول کنم؟ برگشتم سمتشو لبخند زدم و گفتم منو بگیر جای کسی که اصلا نفهمیده تو دختری لبشو گزید و یه نگاه به پیز زنه کرد و گفت بیا جلو؟ سرمو تکون دادم همون طور که با شیطنت میخندید گفت: سرتو بیار جلو ادامه دارد
پارت۳۲ سرمو بهش نزدیک کردم اروم در حالی که سعی میکرد جلوی خندشو بگیره گفت: با پسرا که نمیپری؟ با این حرفش زدم زیر خنده پیر زنه به چشم غرهای بهم رفت ولی محلش نداشتم اونم داشت لباشو میگزید و میخندید چشمکی بهش زدم و گفتم اگه همه پسرا مثه تو بودن چرا که نه با پاش منو حل داد از روی تختش پایینو گفت ای چشم چرون از جام بلند شدمو گفتم میخوای پیشت بمونم یا برم؟! لبخندی زد و گفت برو به کارات برس من اینجا دورو برم شلوغه همون طور که به سمت در میرفتم گفتم راستی اومده بودم بگم فردا صبح مرخصی باش تا خودم بیام ! سرشو تکون داد و گفت باشه ممنون أوا بالبخند همراهیش کردم تا از اتاق بیرون رفت یه نگاه به پیرزنی که داشت با اخم منو برانداز میکرد کردمو و با مهربونی :گفتم مادرجون دکتر ادم بهش محرمه اسخت نگیرین سرشو تکون داد و گفت: دکتر محرمه دخترم ولی اینجوری که این اقا داشت براندازت میکرد حتما یه قصدی داره خندیدم و گفتم نه مادر جون نگران نباشید خودش از ما بهترون داره لبشو گزید و گفت: خاک برسرم یعنی زن داره و چشمش دنبال توئه؟ یه نگاه غضب ناک به من کرد و گفت: لا اله الا الله اینم حرف بود من زدم؟ حالا بدتر فکر میکرد من چه جور آدمیم خندیدم و گفتم نه مادر جون زن نداره یه کم فکر کردمو و گفتم خودش یکی رو دوست داره چشم غره ای به من رفت و گفت دختر پاتو از زندگیش بکش بیرون این کارا اخر عاقبت نداره دیگه بهم برخورد با حرص گفتم من کاری به زندگی این اقا ندارم! فقط داره بهم کمک میکنه