▫️وحشت و اضطراب امانش نمیداد؛
وسط شلوغی صحرای منا، شوهرش را گم كرده بود.
تازه مسلمان بود.
از انگلیس با همسرش آمده بود برای حج.
ميان آن همه جمعيت غريب، مانده بود چه كند.
از هرکس به زبان انگلیسی سوال میکرد جوابی نمیگرفت.
آقایی نزديك آمد.✨
به زبان انگليسی حالش را پرسيد.
اول، كمكش كرد برای رمی جمرات؛
بعد هم از راهی كه عجيب نزديك بود آوردش كنار خیمه خودشان.
وقت خداحافظی، از آقای ناشناس اينطور شنيد:
«وظیفه ماست به محبّان خودمان رسیدگی کنیم؛
در طول عمر من شک نکن،
سلام همسرت را هم برسان!»
از وقتی مسلمان شده بود، همه چيزِ دين تازه برايش قابل قبول بود؛
همه چیز به جز عمر طولانی امام زمان.
به خودش که آمد با همسرش از خیمه بيرون زدند.
اما دير شده بود!
📚 میر مهر، ص 356.
@Elteja
#داستان 📖
@Mahdaviat_uniquran
66-Tasharof- Mosafer Faghir .mp3
4.34M
داستان تشرف
▫️در این روزهای سخت، از حال همدیگر باخبریم یا نه؟
داستان جالبی از همسفر شدن مردی نیازمند با امام زمان علیهالسلام.
📚 الخرائج ج1، ص 470.
#داستان 🎧
@Elteja
@Mahdaviat_uniquran
💥برنامه جامع کانال کانون مهدویت دانشکده علوم قرآنی شیراز💥
💢شنبه
#خانواده
#انتخابات
💢یکشنبه
#یکشنبه_شهدایی
#مهارتی
💢دوشنبه
#دوشنبه_قرآنی
#داستان
💢سه شنبه
#مسائل_روز
#سه شنبه_مهدوی
💢چهارشنبه
#چهارشنبه_امام_رضایی
#طب_اسلامی
💢پنجشنبه
#ولایت_فقیه
#شب_جمعه
💢جمعه
#شرح_دعای_ندبه
#پرسش_و_پاسخ_مهدوی
بخاطر امام زمان.mp3
16.07M
🔊 صوت مهدوی
📝 بخاطر امام زمان
💬 باید دوباره میرفتم دیدنش. هرچی اصرار میکردم مسئولِ اردو موافقت نمیکرد. بلاخره هرطور شد راضیشون کردم و دوباره راهیِ دیدار با آیت الله بهجت شدم...
📻 مجموعه داستان صوتی مهدویِ لحظهی دیدار
#داستان 🎧
☑️ کانال مهدویت مهدیاران👇
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
@Mahdaviat_uniquran
شربت گوارا🥛
راوی: ابوهاشم جعفری
به سخنان امام گوش می دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر می کرد. تشنگی تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیای حضور امام، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در همین موقع امام کلامش را قطع کرد و فرمودند: «کمی آب بیاورید!»
خادم امام ظرفی آب آورد و به دست ایشان داد. امام، برای این که من، بدون خجالت، آب بخورم، اوّل خودشان مقداری از آب را نوشیدند و بعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم.
نه! نمی شد. اصلاًنمی توانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابی تشنگی ام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضای آب کنم. این بار هم امام نگاهی به چهره ام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «کمی آرد و شکر و آب بیاورید».
وقتی خادم برای امام رضا علیه السلام آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقداری هم شکر روی آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمی دانم از شرم بود یا از خوشحالی که تشکّر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا علیه السلام ناخودآگاه دستم را به طرف ظرف شربت درازکردم.
شربت گوارایی است. بنوش ابوهاشم!... بنوش که تشنگی ات را از بین می برد.
#داستان📚
🌐https://hawzah.net
@Mahdaviat_uniquran
▫️حسابی گرفتار شده بود.
قرض پشت قرض،
بدهی روی بدهی،
رفت خانه امام زمانش.
سفره دلش را باز کرد.
امام درددلهایش را شنید.
آرامش کرد.
دلداریاش داد.
چهارصد دینار طلا هم به او بخشید.
گفت: به خدا قسم پول نمیخواستم!
فقط میخواستم دعایم کنید.
امام صادق علیهالسلام فرمود:
دعایت هم میکنم؛
اما نگذار مردم همه چیزت را بدانند. پیش چشمشان سبک میشوی!
📚برگرفته از الكافي (ط - الإسلامية)، ج4 ص 21.
✋ ما آدمها نباید با هر کسی درددل کنیم. آن شخص، باید رازدار باشد، باید درکمان کند و... وگرنه پشیمان میشویم.
شاید اگر خوب حساب کتاب کنیم، به این نتیجه برسیم بهترین سنگ صبور آدم، فقط خدا و نماینده خدا امام زمان علیه السلام است.
#داستان
@Elteja
@Mahdaviat_uniquran
4_5972184241637690272.mp3
6.37M
▫️این آقا حتّی یک بار هم دل امام زمان علیه السلام را نشکست!
» داستان همسفر شدن جناب سید کریم کفاش با امام زمان علیه السلام برای زیارت مشهد.
📚 عنايات حضرت مهدى علیه السلام به علما ص 368.
#داستان
@Elteja
@Mahdaviat_uniquran
▫️چند روزی آمده بود مسافرت.
حالا میخواست برگردد شهر خودش.
به خودش گفت:
«بروم پیش امام برای خداحافظی،
هم یک لباس بگیرم برای تبرّک،
هم پول بگیرم برای خریدن سوغات.»
میخواست برای دخترش انگشتر بخرد.
ـــــ ـ ـ ـ ـ
رفت خانه امام.
موقع خداحافظی بغض گلویش را گرفت.
اشکش در آمد.
دل کندن از امام برایش خیلی سخت بود.
آنقدر که یادش رفت برای چه آمده!
اصلا یادش رفت خواستههایش را بگوید!
بلند شد که برود.
امام رضا علیه السلام فرمود:
صبر کن.
نمیخواهی یک لباس تبرکی بدهم؟
راستی، این پول را هم بگیر، برای دخترت انگشتر بخر!
📚 برگرفته از عیون اخبارالرضا علیه السلام ج2 ص 212.
✋ اینکه انسان با انگیزه حاجت گرفتن به سراغ امامش برود نه تنها بد نیست بلکه پسندیده هم هست.
ما وقتی حاجت داریم، نباید درِ خانه دیگری را بزنیم.
اما ای کاش روزی آنقدر دلتنگ خودش بشویم که حاجات شخصیمان را فراموش کنیم و او را بخاطر خودش صدا کنیم!
هرچند آن آقا آنقدر کریم است که حتی اگر ما حاجاتمان را فراموش کنیم او یادش هست.
#داستان
@Elteja
@Mahdaviat_uniquran
#داستان
*کلاغی که مامور خدا بود*
یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه
دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن
سفره ناهار چیده شد
ماست، سبزی، نوشابه،نون
دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که...
یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی..
دل همه برد
حالا هرکه دلش میشه بخوره
گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار
خیلی بهمون سخت گذشت.
توکوه
گشنه
همه ماست و سبزی خوردیم
کسی هم نوشابه نخورد
خیلی سخت گذشت
و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی اصلش ناراحت بودن
وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن
یه دفعه ای گفتن رفقاااااااااا
بدویییییین
چی شده؟
دیدیم دیگ که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگه.
واگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود.
*اگر آقای انصاریان اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمون گرفت*
*حالت نگرفت، جونت نجات داد*
خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه.
امام عسکری فرمودند:
هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.
الإمامُ العسكريُّ عليه السلام :ما مِن بَلِيّةٍ إلاّ و للّه ِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها
دانشکده علوم قرآنی شیراز🌟