eitaa logo
′ !🇵🇸𝐅𝐫𝐚𝐠𝐡|فـرآق -
822 دنبال‌کننده
9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
592 فایل
و‌عُمق‌ِعِشـق .. هی‍‍ـ‍‌چ‌وَقت‌ف‍‌همیده‌نمیشَود‌؛ مَگر‌دَر‌زَمـٰان‌فِـرآق🫀:)! ارتـباطۍ‌تنگـاتنگ‌امـٰا‌مَخفی . - https://harfeto.timefriend.net/17011212346217 تَبـٰادلـٰات . - @H_Khalifeh - حیـٰات : 𝟏𝟑𝟗𝟗,𝟗,𝟏𝟖 - - کپی؟با‌صلوات،نوش‌جونت‌رفیق .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*عجیب اما واقعی* 🛑🛑🌹از حاج قاسم سلیمانی پرسیدند شما در جنگ، نیروی علی هاشمی بودی؟ محکم جواب داد : نه بعد از مکثی گفت من نیروی مجید سیلاوی بودم و مجید سیلاوی نیروی علی هاشمی بود. مگر نیروی علی هاشمی بودن الکی بود؟ ‏علی هاشمی ایده پرداز عملیات خیبر بود. ثمره آن عملیات تصرف جزایر مجنون بود که دارای ۵۸ حلقه چاه نفت است اما مهمتر از این موضوع، نحوه شهادت و اتفاقات بعدی است که ما را با یک حیرت و داستان عجیب روبرو می‌کند او با اینکه یکی از مهمترین فرماندهان جنگ بود اما تا ۲۲ سال نام بردن از او ممنوع بود. هیچ‌ کس حق نداشت درباره‌ی او کلامی سخن بگوید. لام تا کام، سکوت مطلق گویی اصلا نبوده گویی اصلا نجنگیده او حتی متهم به خیانت شد و البته شایعاتی دیگر ماجرا چه بود؟ ماجرا این بود که عراق برای بدست گرفتن جزیره مجنون یک حمله سراسری را سازماندهی کرد و با توپ پر به سمت این جزیره آمد. علی هاشمی و یارانش در مجنون بودند و مستقیما مورد حمله بالگردهای عراقی قرار گرفتند. راکت پشت راکت به سمت آنها شلیک میشد ، کسی متوجه نشد چه بر سر علی هاشمی آمد. حمله که تمام ‌شد، زخمی‌ها به عقب منتقل شدند و سرشماری آغاز شد تا ببینند چه کسانی هستند و چه کسانی شهید شدند. نفر اول که خبری از او نبود علی هاشمی بود. به دنبال پیکرش گشتند. نبود هیچ اثری از او نبود. پس کجاست؟ برخی از بچه‌ها اسیر شده بودند. چند نفری عراقی ها را دیده بودند که به سمت ایرانی ها آمده و چندنفری را به اسیری گرفته بودند. در میان بحث و سخن که فرمانده کجاست؟ یکی احتمال داد شاید او اسیر شده باشد، چون دیده آنطرفی می رفته... همین گمانه‌زنی سخن مبنای اتفاقات بعدی قرار گرفت ‏ از آنجایی که علی فرمانده ارشد بود، همه باید درباره‌ی او سکوت می‌کردند. اعلام می‌شود که مطلقا سخنی نگوئید. نه درباره اسارتش ، نه این که اساسا اینجا بوده یا نبوده. زیرا او حامل مهمترین اطلاعات بود و اگر مقامات عراق می‌فهمیدند ممکن بود علی دوران بسیار سخت و بدی را در زمان اسارت بگذراند. سکوت.سکوت.سکوت سالها می‌گذرد و همچنان سکوت جنگ تمام می‌شود و همه خوشحال هستند که با بازگشت اُسرا ، علی هم بیاید. همه می‌آیند اما از او خبری نیست. هیچ کس او را در زندان‌های عراق ندیده، پس کجاست؟ فرضیه غلط در قالب یک سئوال شکل می‌گیرد: نکند با صدام همکاری می‌کند؟ موتور شایعات علیه او روشن می‌شود. مجددا اعلام می‌شود درباره‌ی او سخنی نگویید. این بار کسی نگران نیست که او اسیر شده، برخی از این که احتمالا با صدام همکاری می‌کند، عصبی هستند پس قرار شد تا روزی که صدام زنده است، کسی درباره‌ی او حرفی نزند. خانواده‌اش تحت فشار قرار گرفتند. جلوی شایعات را نمی‌شد گرفت. یکی می‌گفت با منافقین همکاری می‌کند و دیگری مُصر بود که با صدام حسین درحال تبادل اطلاعات و همکاری است. فشار بی‌سابقه ای روی خانواده بود خانواده ناچار و مجبور به ترک محل زندگی شدند اما هرکجا که می‌رفتند، از نگاه‌ها در امان نبودند. نه پدر و مادر و نه بچه‌ها. روزگار سختی بود، بیست سال از غیبت علی می‌گذشت. انواع تهمت‌ها بود که بر سر آنها آوار میشد و هیچ‌کس حاضر به حمایت و دفاع از آنها نبود. با این حال برخی امیدوار بودند که ردی از او در عراق و کنار صدام حسین بیابند . این امید وجود داشت که شاید در همکاری‌های بعدی با صدام حسین، فرمانده سابق و متهم امروزی پیدا شود. رابطه ها که با صدام برقرار شد، خبری از علی نشد. هیچ خط و ردی از او نبود. ایام گذشت و باز دوباره سکوت... جنگ آمریکا با عراق منجر به فرار صدام و نهایتا بازداشت و اعدام او شد. صدام مُرد اما باز کسی سخنی از علی به میان نیاورد . پس چی شده؟ او کجاست؟ چرا هیچ ردی از او نیست؟ نکند از عراق بیرون رفته است؟ گمانه‌زنی‌ها در خفا ادامه داشت تا اینکه... 🛑کمیته جستجوی مفقودین در ادامه‌ی تفحص‌هایی که داشت،در محل استقرار قرارگاه فرماندهی سپاه ششم به پلاک علی و بقایای پیکر او برخورد. او همان روز چهارم تیرماه ۱۳۶۷ شهید شده و زیر آواری از خاک دفن شده بود اما نه تنها کسی نمی‌دانست بلکه تا ۲۲ سال بعد متهم بود. 🌹 خانواده‌ اش ۲۲ سال زیر انواع فشارها و حرفها و حدیث‌ها بودند تا این که در سال ۱۳۸۹ پیکر او کشف شد و با شکوه تمام در اهواز به خاک سپرده شد. 🌹شهدا رابا ذکر صلواتی یاد کنید 💠💠💠 ┈••✾•🕯🖤🕯•✾••┈┈ ݩـــ|𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑔ℎ𝑡|ــوࢪ :) @Mahdiabrekni
بدون شرح...🥀
😍🌺 ┈••✾•🕯🖤🕯•✾••┈┈ ݩـــ|𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑔ℎ𝑡|ــوࢪ :) @Mahdiabrekni
4.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این فیلمو حتما حتما ببینید😞💔 ببینید دخترا واسه یه نامحرم چطوری گریه میکنن😞 اگه این غیرت و عشقی ک به گلزار و بازیگر ها و استقلال و پرسپولیس و.... روی امام زمان داشتیم الان چندین سال بود که امام زمان ظهور کرده بود و این همه بلا سرمون نمیومد😓 اینطوری که اینا برای نامحرم گریه میکنن فکر کنم این بلا ها کمه برامون😞💔 الهم عجل لولیک الفرج😞🤲💔
𖧧 ❲مثلا خدا باحرفاش هدایت و دلگرمت کنھ😌♥️❳ ┈••✾•🕯🖤🕯•✾••┈┈ ݩـــ|𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑔ℎ𝑡|ــوࢪ :) @Mahdiabrekni
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊 عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳 تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔 *یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد*...😭😭 ( *یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این داستان زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات*) 💔 *شادی روح شهدا صلوات* 💔 ┈••🦋🌷🦋••┈ *اگر دلتون شکست و اشکتون در اومد* خیلی التماس دعا
چطوریاست؟؟؟ ما 294 هستیم، ویو پیام 426 زیادمون کنید 😍😍😘😘
یه نظرسنجی داشته باشیم😍🍓 واسه اسم کانالمون☺️🌿 https://EitaaBot.ir/poll/vent لطفاا همه شرکت کنن😁🙌🏼 فقط چند ثانیه وقتتون رو میگیره ولی به ما خیلی کمک میکنید😉😄💓
‹.🌸🏋🏻‍♀.› ┈••✾•🕯🖤🕯•✾••┈┈ ݩـــ|𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑔ℎ𝑡|ــوࢪ :) @Mahdiabrekni