eitaa logo
مهدیاران | mahdiaran
34هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3هزار ویدیو
692 فایل
واحد مهدویت موسسه مصاف (مهدیاران) بزرگترین کانال تخصصی مهدویت کشور باتولید بیش از ۶۰۰۰ محتوای مهدوی 📱آدرس مهدیاران در دیگر پیام‌رسان‌ها↶ zil.ink/mahdiaran 👤ادمین↶ @Addmin_Mahdiaran 💳 شماره کارت جهت کمک به امورات مهدوی↶ 5041721112169249 ✅ کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼 ؛ 🔺 صد ره از هوش روم چون رسد از کوی تو باد آن قدر بیخودی از بوی تو دارم که مپرس... 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
IMG_20240510_230654_388.png
135.5K
🖼  سایز (کیفیت بالا) ✅ کانال "مهدیاران" @Mahdiaran
هدایت شده از موسسه مصاف
66.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 توضیحات استاد درباره تهمت پول‌شویی و انتشار اسناد مالی و خصوصی مردم 🔸این که یک نفر در لباس روحانیت و از مدافعان سرسخت آقای قالیباف در ایام انتخابات بدون توجه به مسائل شرعی و قانونی اطلاعات خصوصی و حساب‌های شخصی مردم را در فضای مجازی برای تخریب مؤسسه‌ای که همیشه شفاف بوده منتشر می‌کند، نشان از احساس خطر این جماعت از کنش‌گری‌های صبح ایران می‌باشد که قرار است بساط خیلی از روال‌های غلط را جمع کند. 🔹آیا با این اوصاف و دسترسی داشتن هر فردی به اطلاعات شخصی مردم و پخش آن در فضای مجازی دیگر جایی برای اعتماد جامعه به بانک‌های کشور می‌گذارد!؟ 🔹یک روحانی با کدام مجوز و به پشت‌گرمی چه کسانی چنین گستاخانه اطلاعات خصوصی مردم را منتشر می‌کند؟ 🔸امروز هم بدون لکنت زبان و برای بار چندم مصاف مسائل مالی‌اش را مانند گذشته شفاف می‌کند. 🗓 ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ 🌐 لینک دانلود با کیفیت‌های مختلف👇🏻 🌐 aparat.com/v/esz9jw1 🆔 @Masaf
🖼 ؛   📌 مراقبت از مادر... 🏨 مادرش را به بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان منتقل کردند. اما به بهانه زیارت، راهی سفر شد. زحمت مراقبت از مادر به گردن بقیه افتاد. مدام عکس از حرم می‌گذاشت و از راه دور با خیال راحت برای شفای مادر، دعا می‌کرد. وقتی از مسافرت برگشت، مادر دیگر نبود. ✍️ إنتقلت والدته لوحدة العناية المركزة لكنه سافر بحجة الزيارة. قاموا الآخرين برعاية أمّه. ظل ينشر صور و فيديوهات من الحرم و يدعى لها من بعيد فارغ البال. لمّا رجع من السفر فقد أمّه. 👤 او هم خودش را می‌دانست! هو کان یعتبر نفسه من المنتظرين أيضا. ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
1⃣ مسافر قم، قسمت اول 🔈 صدای موسیقی اونقدر بلند بود که صدا به صدا نمی‌رسید. از صدای درهم خنده‌ها و دست و سوت‌زدن و هم‌خوانی بچه‌ها، سرم حسابی درد می‌کرد و دلم یه چای خوش‌رنگ و داغ می‌خواست. آفتاب کم‌کمک داشت خودش رو توی آسمون بالا می‌کشید. جاده چندان شلوغ نبود و احمد‌آقای راننده سر کیف بود و روی فرمون، ضرب گرفته بود. سعی کردم چشمام رو ببندم و صدا‌ها رو حذف کنم. چند دقیقه نگذشت که صدای موسیقی به طور کامل قطع شد. صدای اعتراض بچه‌ها نشون می‌داد که این وضع ربطی به توانایی ذهن من نداره و کسی موسیقی رو قطع کرده. چشمام رو باز کردم. سرعت اتوبوس کمتر شده بود. 🪞 چهرهٔ احمد‌آقا رو از توی آینه می‌دیدم که با دقت و ابروهای درهم‌کشیده به صدایی که ظاهراً صدای موتور اتوبوس بود، گوش می‌کرد. بعد به جای راهنما زدن، دستش رو از پنجره بیرون برد و چندین بار تکان داد تا ماشین‌ها سرعتشون رو کم کنند. احمد‌آقا اتوبوس رو کشید کنار جاده و پیاده شد و دورش چرخید. بعد دوباره سوار شد و بدون معطلی در جواب نگاه‌ نگران استاد یوسفی گفت: نمی‌دونم مشکل از چیه! اما ظاهراً باید مسیر رو برگردیم. دعا کنید این زبون‌بسته تا رسیدن به قم و یک تعمیرگاه خوب باهامون راه بیاد. 🚌 سارا اخماش رو در‌هم کشید و گفت: عالی شد. نکنه همه اینا بازی باشه و اردوی بازدید از گنبد نمکی به تور زیارتی قم تبدیل شده؟ خندیدم و گفتم: یه تخته‌ات کمه‌ها! خب اگه قرار بود بریم قم که از اول می‌رفتیم. این بنده‌خدا بنزین مفت داشته که تا اول جاده جعفریه بیاد، باز برگرده؟ در سکوت و نگرانی از موندن توی مسیر به سمت شهر قم، تغییر مسیر دادیم. صدای اتوبوس واقعاً ناکوک و شبیه چرخ‌گوشتی بود که یک تیکه استخوان لای چرخ‌دنده‌اش گیر کرده. با این حال، هر چی که بود، ما رو به شهر قم رسوند. به تعمیرگاهی نزدیک پایانهٔ مسافربری قم. 🔧 احمد‌آقا پیاده شد و مشغول صحبت با یکی از راننده‌ها که انگار کار تعمیر اتوبوسش تموم شده بود، شد‌. بعد برگشت‌ و روی اولین پله اتوبوس ایستاد و با صدای بلند گفت: وسایل شخصی‌تون رو بردارید و پیاده بشید. با راننده این اتوبوس صحبت کردم. قبول کرد شما رو ببره حرم حضرت معصومه. چند ساعتی تو حرم بمونید تا اتوبوس درست بشه و بیام دنبالتون. 📖 ؛ ویژه ولادت سلام‌الله‌علیها و دهه کرامت ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
💬 واحد مهدویت موسسه مصاف (مهدیاران) 🖼 هزینه‌های دو سال موسسه مصاف که ریالی از بیت المال نبوده، منتشر شده است. تمام این مبالغ کمک‌های مردمی بوده و همگان شاهد موفقیت‌های مصاف بوده‌اند. 📣 مفتخر هستیم بخشی از محل هزینه‌های واحد مهدویت مصاف را به سمع و نظر شما برسانیم: 👇 📋 پروژه‌های نذر‌ظهور، عید بیعت، احیای شب نیمه شعبان، ساخت استودیو، ساخت سوپر اپلیکیشن ۱۲، تولید و انتشار بیش از هزار کلیپ، ۵۰۰ قطعه صوتی، ۴ هزار پوستر، برگزاری دوره‌های مهدویت در ۱۵ استان برای بیش از ۸ هزار نفر و همکاری با بیش از ۵۰۰ نفر از فعالان رسانه‌ای و تولید کنندگان محتوا 🔸 موارد فوق تنها قسمتی از فعالیت‌های ما با همراهی شماست. 🔗 لینک توییت ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
🖼 ؛ 🌸 آن‌قدر ذوق گل روی تو دارم که مپرس... 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
IMG_20240512_131519_895.png
136.8K
🖼  سایز (کیفیت بالا) ✅ کانال "مهدیاران" @Mahdiaran
نشریه الکترونیکی امان ۴۸.pdf
25.45M
🗂 فایل نشریه الکترونیکی امان ویژه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🔸 شماره ۴۸ 👤 سردبیر حجت‌الاسلام محمدرضا نصوری واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
💬 استاد 🌍 ‏دنیا را استضعاف فرهنگی فراگرفته است. مردم در سرتاسر جهان در وجودشان گنجینه‌ای دارند به نام وجدان و فطرت، که با ظهور حضرت ولی‌عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گروه گروه به مومنان خواهند پیوست. ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «التماس دعا» ☀️ یا اباصالح هر کجا رفتی یاد ما هم باش... 📥 دانلود با کیفیت بالا ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
1⃣ مسافر قم، قسمت اول 🔈 صدای موسیقی اونقدر بلند بود که صدا به صدا نمی‌رسید. از صدای درهم خنده‌ها و
2⃣ مسافر قم، قسمت دوم 🕙 وقتی رسیدیم به حرم، ساعت از ۱۰ گذشته بود و شهر کاملاً بیدار و مردم در رفت و آمد بودند. بعضی از بچه‌ها همچنان نق می‌زدند که کاش به جای حرم، پارک یا کافه‌ای چیزی می‌رفتیم. من اما خوشحال بودم و انگار توی دلم قند آب می‌کردند. از آخرین باری که زیارت اومده بودم، بیشتر از یازده سال می‌گذشت‌. قبل از ورود به حرم، به دفتر امانت چادر رفتیم. عاشق چادر گلدار امانتی شدم. چادر سارا از چادر من هم خوش‌آب و رنگ‌تر بود، اما سارا دوستش نداشت. 😀 به پیشنهاد استاد، گروه‌گروه شدیم تا خیلی معطل همدیگه نشیم. استاد و پسرهای کلاس یک گروه شدند و ما دخترا سه تا گروه چهارنفری. قرار شد استاد ساعت حرکت رو به یک نفر از هر گروه خبر بده. من و سارا و فرشته و نرجس با وجود همه اختلاف‌نظرهایی که داشتیم، مثل همیشه هم‌گروه شدیم. نگاهی به قیافه درهم بچه‌ها که با چادرهاشون درگیر بودن کردم و برای عوض‌شدن حال و هوا گفتم: به‌به! به این می‌گن توفیق اجباری! انگار قسمت بوده اول بیایم زیارت خانوم. ❓ فرشته با بی‌حوصلگی گفت: قسمت کدومه؟ به این می‌گن بدشانسی! الان باید توی جاده می‌بودیم، نه تو شلوغی حرم. بچه‌ها داشتن صحن رو برای پیداکردن یه جای دنج برای نشستن بررسی می‌کردن. با تعجب گفتم: مگه نمیاین داخل؟ سارا گفت: نه بابا! من حوصله شلوغی و سر و صدا رو ندارم. یه گوشه همین‌جاها می‌شینم. فرشته کنار سارا ایستاده بود و قصد اومدن نداشت. به نرجس نگاه کردم. انگار دو‌دِل بود. دستش رو کشیدم و با خودم همراهش کردم. بعد به فرشته و سارا که داشتند به طرف سایهٔ دیوار می‌رفتن، لبخندی زدم و گفتم: خیلی دلتون رو به این سایه خوش نکنید. یکی دو ساعت دیگه که آفتاب بیاد وسط آسمون، مجبورین بیاین داخل. ☀️ فرشته با شنیدن این حرف مثل برق‌گرفته‌ها از جا کنده شد. گرما نقطه ضعف همیشگی فرشته بود. یادمه قبل از سفر دائم نق می‌زد که قم حتی تو فروردین گرمه و کاش این اردو توی پاییز بود. هرچی که بود، بچه‌ها ولو با اکراه، با من و نرجس همراه و وارد این بهشت زمینی شدن. بدون عجله از رواق آیینه گذشتیم و خودمون رو به ضریح رسوندیم‌. سارا دور ایستاد و محو تماشای در و دیوار و آینه و کاشی‌کاری‌ها بود. 👤 فرشته و نرجس جلوتر آمدند و مثل بقیه زنان و دخترانی که بعضی همکلاسی‌های خودمون بودن، بر شبکه‌های نقره‌ای ضریح دست کشیدن و دور اون چرخیدن. من برخلاف همه یک‌جا ایستادم و خودم رو به ضریح چسبوندم. مثل بچگی‌هام که مامان می‌گفت: صورتت رو بچسبون به ضریح و فکر کن عمه جانت حضرت معصومه بغلت کرده. غرق زیارت و راز و نیاز بودم که دستی به شونم خورد. چشم باز کردم و برگشتم. فرشته در حالی که سعی داشت آروم به‌نظر برسه گفت: زیارت قبول حاج‌خانوم! پای خودت و ما به جهنم! اما فکر سر فرشته‌ها باش. ❗️ طفلیا سردرد شدن از بس فَک زدی و حاجت خواستی! درسته حضرت معصومه فامیل امام‌رضاست و خانوم خوبی بوده، اما دلیل نمی‌شه منتظر معجزه باشی. خندیدم و گفتم: محض اطلاعت حضرت معصومه خواهر امام‌رضاست. در ضمن ایشون خانوم نیستن و دختر خانوم و مجرد بودن و سنشون هم یکمی از ما بیشتر بوده. با تعجب نگاهم کرد و گفت: واقعا! حرم به این خوشگلی و بزرگی واسه یک دختره. مگه حضرت معصومه چه ویژگی یا داستان خاصی داشته که آنقدر مهم شده. 🧡 دلم هری ریخت. با خودم گفتم: نکنه نتونم خانوم رو درست معرفی کنم. دلم می‌خواست واسه فکر‌کردن وقت کافی داشته باشم، برای همین گفتم: اینجا که جای حرف‌زدن نیست. بعد دست سارا که همچنان محو در و دیوار بود رو گرفتم و گفتم: بیا خانوم هنردوست! بیا ببرمت ایوان آیینه که هم تو بیشتر از معماری این حرم کیف کنی، هم گپ و گفت‌‌مون مزاحم بقیه نباشه. 📖 ؛ ویژه ولادت سلام‌الله‌علیها و دهه کرامت ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
🖼 ؛ 🧡 چون ره کوی تو پرسم دلم از بیم تپد آن قدر ذوق سر کوی تو دارم که مپرس... 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
IMG_20240513_130153_536.png
320.5K
🖼  سایز (کیفیت بالا) ✅ کانال "مهدیاران" @Mahdiaran
📌 نام او را می‌گذارد فاطمه... 🔸کوثری بخشیده بر آلِ‌ نبی باری دگر رَبّ دانا، تا که قم از مَقدمش گیرد ثَمر 🔸دُخت موسی خانه‌اش را کرده نورانی چو ماه کامِ کاظم از وجودش می‌شود شیرین‌شکر 🔸نام او را می‌گذارد فاطمه، چون مادرش نجمه می‌بیند در آغوشش درخشد چون قمر 🔸تا رضا باشد رضا، خواهر بُود هم‌راز او بهر سلطان همچو کوهی باد حامی در خطر 🔸گفته می‌شُد قم شود مهمانِ جانی پاک‌زاد عاشقانش لشکری بهر امام منتظر 📖 ؛ ویژه ولادت سلام الله علیها و دهه کرامت ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran