🖼 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🌸 آنقدر ذوق گل روی تو دارم که مپرس...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
IMG_20240512_131519_895.png
136.8K
🖼 سایز #استوری (کیفیت بالا)
✅ کانال "مهدیاران"
@Mahdiaran
نشریه الکترونیکی امان ۴۸.pdf
25.45M
🗂 فایل نشریه الکترونیکی امان
ویژه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🔸 شماره ۴۸
👤 سردبیر حجتالاسلام محمدرضا نصوری
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
💬 #توییت استاد #رائفی_پور
🌍 دنیا را استضعاف فرهنگی فراگرفته است.
مردم در سرتاسر جهان در وجودشان گنجینهای دارند به نام وجدان و فطرت، که با ظهور حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گروه گروه به مومنان خواهند پیوست.
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «التماس دعا»
☀️ یا اباصالح هر کجا رفتی یاد ما هم باش...
📥 دانلود با کیفیت بالا
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
1⃣ مسافر قم، قسمت اول 🔈 صدای موسیقی اونقدر بلند بود که صدا به صدا نمیرسید. از صدای درهم خندهها و
2⃣ مسافر قم، قسمت دوم
🕙 وقتی رسیدیم به حرم، ساعت از ۱۰ گذشته بود و شهر کاملاً بیدار و مردم در رفت و آمد بودند. بعضی از بچهها همچنان نق میزدند که کاش به جای حرم، پارک یا کافهای چیزی میرفتیم. من اما خوشحال بودم و انگار توی دلم قند آب میکردند. از آخرین باری که زیارت اومده بودم، بیشتر از یازده سال میگذشت.
قبل از ورود به حرم، به دفتر امانت چادر رفتیم. عاشق چادر گلدار امانتی شدم. چادر سارا از چادر من هم خوشآب و رنگتر بود، اما سارا دوستش نداشت.
😀 به پیشنهاد استاد، گروهگروه شدیم تا خیلی معطل همدیگه نشیم. استاد و پسرهای کلاس یک گروه شدند و ما دخترا سه تا گروه چهارنفری. قرار شد استاد ساعت حرکت رو به یک نفر از هر گروه خبر بده.
من و سارا و فرشته و نرجس با وجود همه اختلافنظرهایی که داشتیم، مثل همیشه همگروه شدیم.
نگاهی به قیافه درهم بچهها که با چادرهاشون درگیر بودن کردم و برای عوضشدن حال و هوا گفتم: بهبه! به این میگن توفیق اجباری! انگار قسمت بوده اول بیایم زیارت خانوم.
❓ فرشته با بیحوصلگی گفت: قسمت کدومه؟ به این میگن بدشانسی! الان باید توی جاده میبودیم، نه تو شلوغی حرم.
بچهها داشتن صحن رو برای پیداکردن یه جای دنج برای نشستن بررسی میکردن.
با تعجب گفتم: مگه نمیاین داخل؟
سارا گفت: نه بابا! من حوصله شلوغی و سر و صدا رو ندارم. یه گوشه همینجاها میشینم.
فرشته کنار سارا ایستاده بود و قصد اومدن نداشت. به نرجس نگاه کردم. انگار دودِل بود. دستش رو کشیدم و با خودم همراهش کردم. بعد به فرشته و سارا که داشتند به طرف سایهٔ دیوار میرفتن، لبخندی زدم و گفتم: خیلی دلتون رو به این سایه خوش نکنید. یکی دو ساعت دیگه که آفتاب بیاد وسط آسمون، مجبورین بیاین داخل.
☀️ فرشته با شنیدن این حرف مثل برقگرفتهها از جا کنده شد. گرما نقطه ضعف همیشگی فرشته بود. یادمه قبل از سفر دائم نق میزد که قم حتی تو فروردین گرمه و کاش این اردو توی پاییز بود. هرچی که بود، بچهها ولو با اکراه، با من و نرجس همراه و وارد این بهشت زمینی شدن. بدون عجله از رواق آیینه گذشتیم و خودمون رو به ضریح رسوندیم. سارا دور ایستاد و محو تماشای در و دیوار و آینه و کاشیکاریها بود.
👤 فرشته و نرجس جلوتر آمدند و مثل بقیه زنان و دخترانی که بعضی همکلاسیهای خودمون بودن، بر شبکههای نقرهای ضریح دست کشیدن و دور اون چرخیدن. من برخلاف همه یکجا ایستادم و خودم رو به ضریح چسبوندم. مثل بچگیهام که مامان میگفت: صورتت رو بچسبون به ضریح و فکر کن عمه جانت حضرت معصومه بغلت کرده. غرق زیارت و راز و نیاز بودم که دستی به شونم خورد. چشم باز کردم و برگشتم. فرشته در حالی که سعی داشت آروم بهنظر برسه گفت: زیارت قبول حاجخانوم! پای خودت و ما به جهنم! اما فکر سر فرشتهها باش.
❗️ طفلیا سردرد شدن از بس فَک زدی و حاجت خواستی! درسته حضرت معصومه فامیل امامرضاست و خانوم خوبی بوده، اما دلیل نمیشه منتظر معجزه باشی.
خندیدم و گفتم: محض اطلاعت حضرت معصومه خواهر امامرضاست. در ضمن ایشون خانوم نیستن و دختر خانوم و مجرد بودن و سنشون هم یکمی از ما بیشتر بوده.
با تعجب نگاهم کرد و گفت: واقعا! حرم به این خوشگلی و بزرگی واسه یک دختره. مگه حضرت معصومه چه ویژگی یا داستان خاصی داشته که آنقدر مهم شده.
🧡 دلم هری ریخت. با خودم گفتم: نکنه نتونم خانوم رو درست معرفی کنم. دلم میخواست واسه فکرکردن وقت کافی داشته باشم، برای همین گفتم: اینجا که جای حرفزدن نیست. بعد دست سارا که همچنان محو در و دیوار بود رو گرفتم و گفتم: بیا خانوم هنردوست! بیا ببرمت ایوان آیینه که هم تو بیشتر از معماری این حرم کیف کنی، هم گپ و گفتمون مزاحم بقیه نباشه.
📖 #داستان_کوتاه ؛ ویژه ولادت #حضرت_معصومه سلاماللهعلیها و دهه کرامت
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🧡 چون ره کوی تو پرسم دلم از بیم تپد
آن قدر ذوق سر کوی تو دارم که مپرس...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
IMG_20240513_130153_536.png
320.5K
🖼 سایز #استوری (کیفیت بالا)
✅ کانال "مهدیاران"
@Mahdiaran
📌 نام او را میگذارد فاطمه...
🔸کوثری بخشیده بر آلِ نبی باری دگر
رَبّ دانا، تا که قم از مَقدمش گیرد ثَمر
🔸دُخت موسی خانهاش را کرده نورانی چو ماه
کامِ کاظم از وجودش میشود شیرینشکر
🔸نام او را میگذارد فاطمه، چون مادرش
نجمه میبیند در آغوشش درخشد چون قمر
🔸تا رضا باشد رضا، خواهر بُود همراز او
بهر سلطان همچو کوهی باد حامی در خطر
🔸گفته میشُد قم شود مهمانِ جانی پاکزاد
عاشقانش لشکری بهر امام منتظر
📖 #اشعار_مهدوی ؛ ویژه ولادت #حضرت_معصومه سلام الله علیها و دهه کرامت
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
2⃣ مسافر قم، قسمت دوم 🕙 وقتی رسیدیم به حرم، ساعت از ۱۰ گذشته بود و شهر کاملاً بیدار و مردم در رفت و
3⃣ مسافر قم، قسمت سوم
📱 یک گوشه دنج و خلوت پیدا کردیم و دور هم نشستیم. سارا مشغول بررسی عکس و سلفیهایی بود که با در و دیوار حرم و آیینه و کاشیکاریها گرفته بود.
با خنده گفتم: هنوزم میگی کاش رفته بودیم پارک یا کافه؟
سارا گفت: خدایی معماری اینجا خیلی باحاله. اگه آدم به چشم خودش نبینه، با دیدن عکسا شک میکنه که این عکسا واسه یک بنای مذهبیه یا قصر یکی از پادشاهای قاجاره.
گفتم: خب حضرت معصومه هم یک امامزاده عادی نیستن. مقامشون اونقد بالاست که امام رضا در مورد زیارتشون گفتن: هرکس معصومه رو در قم زیارت کنه، انگار من رو زیارت کرده.
📚 فرشته گفت: جدی؟ چرا آخه؟
گفتم: حتی اگه ماجرای سفر ایشون به قم رو در نظر نگیریم، همین که ایشون شاگرد دو امام یعنی پدرشون امام کاظم و برادرشون امام رضا بودند، برای مقام بالای ایشون کافیه.
نرجس گفت: منم یه جا در این مورد خوندم. نوشته بود حضرت معصومه وقتی سن خیلی کمی داشتن، در غیاب پدرشون به سوالات شیعیان جواب میدادند.
گفتم: دقیقاً و جالبه که همه جوابها هم درست بوده. یعنی مقام علمی ایشون به عنوان یه دختر نوجوون از علمای زمان خودشون خیلی جلوتر و همردهٔ علم امام بوده.
سارا با صدای بچگانه گفت: عزیزم! قلبم اکلیلی شد. بعد با تعجب گفت: یعنی حضرت معصومه همراه امام رضا به ایران اومده بودن؟
🗓 فرشته گفت: آخه آیکیو! اگه با هم آمده بودن که حرم حضرت معصومه هم مشهد بود.
سارا لجش گرفت و گفت: خب استاد! بفرمایید چرا حرم حضرت معصومه توی قمه؟
فرشته خندید و گفت: اجازه بدید، الان از علامه گوگل میپرسم.
گفتم: لازم نیست مزاحم علامه بشی. خودم واستون میگم. ببین حضرت معصومه بعد از شهادت پدرشون، تحت کفالت امام رضا بودن. بعد از سفر اجباری امام رضا به ایران، حضرت معصومه که حدوداً ۲۷_۲۸ ساله بودن، نتونستن دوری برادرشون که در واقع امام زمانشون هم بوده رو تحمل کنند و با جمعی از بستگانشون از مدینه راهی ایران شدن.
❓ فرشته با تعجب گفت: ۲۷ ساله بودن، اما مجرد؟ اونم توی عربستان که دخترا خیلی زود ازدواج میکردن؟
نرجس گفت: خب شاید کسی که لایق همسریشون باشه وجود نداشته؟
گفتم: نه ظاهراً دلیل اصلی این نبوده، چون اینجوری خیلی از دختران اهل بیت باید مجرد میموندن. من یکجا خوندم که شرایطی که حاکم وقت یعنی هارون الرشید برای امام کاظم و خانوادهشون ایجاد کرده بود، خیلی سخت بوده و اهل بیت و شیعیان تو این دوران، توی سختترین فشارها و آزارها و در شرایط اجتماعی بهشدت محدود بودن. برای همین کسی جرئت نزدیکشدن به خانواده امام رو نداشته، چه برسه به اینکه بخواد با این خانواده وصلت کنه و فامیل بشه.
📞 سارا دوباره احساساتی شد و گفت: الهی بگردم. چقدر سخت.
فرشته گفت: خب پس چرا بعد از ورود به ایران، نرفتن مشهد پیش برادرشون؟
صدای زنگ تلفن همراه بین حرفمون فاصله انداخت. استاد یوسفی بود. گفت: کار اتوبوس تقریباً تمومه و احمدآقا ۴۰_۴۵ دقیقه دیگه میاد دنبالمون.
📖 #داستان_کوتاه ؛ ویژه ولادت #حضرت_معصومه سلاماللهعلیها و دهه کرامت
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #تلنگر
📌 مدیر کانال مهدوی...
👥 مدیر یه کانال مهدوی بود. با یک عده جوان مشتاق، باانگیزه و خوشفکر کار میکرد که حاضر بودند برای امامزمان هر کاری انجام دهند. تصمیمگیرنده، او بود. کسی که قرار بود با تجربهاش کانال را خیلی عالی بچرخاند. کانال، دنبالکننده زیاد داشت و با کلیپ، سخنرانی، موشنگرافی و... ذائقه مخاطب را امامزمانی کرده بود. اما سر بزنگاهها، قدرت امر به معروف نداشت. جرئت اظهار نظر نداشت. طوری پست میگذاشت که همه راضی باشند و به کسی برنخورد!
✍️ كان مديرا لقناة مهدوية. كان يشتغل مع مجموعة من الشباب المتحمسین المبدعین المتستعدین لفعل أی شئ لأجل إمام زمانهم.
کان هو صاحب القرار اللي كان المفروض يدير القناة بخبرته بشكل جيدا. أحظیت القناة بكثير من المتابعين و أحسنت ذوق الجمهور بأنواع المقاطع، الخطب، الموشن المهدویة.
لكنه في المواقف الخطيرة ما كان يستطيع أن يأمر بالمعروف و لم يجرؤ على اصدار تعليقاته. كان ينشر البوستات التي ترضّي الجميع و لن تزعّل حدا.
👤 او هم خودش را #یک_منتظر میدانست!
كان يعتبر نفسه من المنتظرين!
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «مراقبت کن»
👤 استاد #رائفی_پور
📷 در #آخرالزمان مراقب کثرتها و ابزار دجال باش...
📥 دانلود با کیفیت بالا
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
☀️ روزی ما دست خانوادۀ موسیبنجعفر است.
مهدوی شدن ما، لطف این خانواده است.
📖 #دلنوشته_مهدوی : بهمناسبت روز بزرگداشت امام زاده صالح بن موسی کاظم(علیهالسلام)
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
3⃣ مسافر قم، قسمت سوم 📱 یک گوشه دنج و خلوت پیدا کردیم و دور هم نشستیم. سارا مشغول بررسی عکس و سلفی
4⃣ مسافر قم، قسمت چهارم
☀️ وقتی صحبتهای استاد رو به بچهها انتقال دادم، فرشته با خوشحالی گفت: «خدا رو شکر.» بعد یکم فکر کرد و گفت: «البته اگه الآن حرکت کنیم، اوج گرما میرسیم و رسماً کباب میشیم.»
خندیدم و گفتم: «کسی چه میدونه! شایدم قسمت شد و به جای کباب شدن، رفتیم مهمانسرای حضرت و کباب خوردیم.»
نرجس با آرنج زد به پهلوی سارا و با خنده گفت: «فاطمهسادات تو هر شرایطی، به فکر غذاست. حواست کجاست دخترهی شکمو! داشتی از علت نرفتن حضرت معصومه به مشهد میگفتی.»
🗺 خندیدم و گفتم: «راست میگی. هنوز خیلی تا ناهار مونده.» بعد گفتم: «خب کجا بودیم؟ آها، حضرت معصومه راهی مشهد بودن اما بین راه، توی شهر ساوه مریض میشن و در نهایت به خواست خودشون، به قم که محل زندگی شیعیان بوده، میان اما خیلی زود حدوداً شانزده هفده روز بعد، فوت میکنن.»
سارا گفت: «میتونم تصور کنم چقدر تو این سفر سختی کشیدن. من حتی از فکر کردن به شرایط سفر تو اون زمانا احساس خستگی و ضعف میکنم.»
گفتم: «آره شرایط که سخت بوده اما علت بیماری حضرت ربطی به اون نداشته و اتفاقاتی که در ساوه پیش میاد، باعث بیماریشون میشه.»
📸 فرشته گفت: «وای خدا! چیه زیر لفظی میخوای؟ خب مثل آدم ماجرا رو بگو دیگه.»
خندیدم و گفتم: «مامان و بابات اگه میدونستن اینقدر گوشتتلخ میشی، عُمراً اسمت رو فرشته نمیذاشتن.»
سارا و نرجس زدن زیر خنده. قبل از اینکه فرشته بطری آب رو به طرفم پرت کنه، دستام رو به نشونهٔ تسلیم بالا بردم و با خنده گفتم: «عزیزم، لااقل جلوی فرشتهها و دوربینهای مداربستهٔ حرم، آبروداری کن.» بعد مکثی کردم و بحث رو از سر گرفتم: «دو تا نقل درمورد علت بیماری و شهادت حضرت وجود داره. اول اینکه مردم ساوه در اون زمان، دشمنان سرسخت اهلبیت بودن. وقتی خبر رسیدن کاروان حضرت معصومه رو میشنون، به اونها حمله میکنن و ۲۳ نفر از همراهان حضرت که بیشترشون برادر یا برادرزادههای حضرت معصومه بودند رو به شهادت میرسونن.
🏴 بعد از این ماجرا، حضرت معصومه از شدت غم این مصیبت، مریض میشن و به کمک مردم قم که به استقبال حضرت اومده بودند، به قم میرن. نقل دیگه هم اینکه حضرت رو در ساوه مسموم کردن. بعضی هم میگن هر دو مورد اتفاق افتاده. یعنی هم به کاروان حمله شده و هم توی آب آشامیدنی حضرت سم ریختن.»
سارا گفت: «آخ آخ! مامان منم بعد از فوت داییم، خیلی مریض شد. حالا فکر کن تو یک کشور غریب و تو اون شرایط سخت، چنین مصیبتی هم ببینی.»
📱 نرجس گفت: «خب شاید این حمله و مسموم کردن حضرت معصومه به دستور مأمون بوده! عکسالعمل امامرضا بعد از این حمله چی بوده؟»
گفتم: «بعیدم نیست اما مأمون آدم خیلی محافظهکار و موذی بوده و جوری رفتار نمیکرده که در معرض اتهام مردم قرار بگیره. خب تو این شرایط امامرضا چه کاری میتونستن انجام بدن؟ همه چی به ظاهر یه اتفاق غیرمنتظره بوده دیگه.»
داشتم فکر میکردم چه نکات مهم دیگهای درمورد حضرت معصومه وجود داره که میتونه واسه بچهها جالب باشه که نرجس ناخواسته به کمکم اومد. نگاهش رو از روی صفحهٔ موبایل برداشت و گفت: «داشتم فضایل زیارت حضرت معصومه رو چک میکردم. این حدیث رو ببین...»
📖 #داستان_کوتاه ؛ ویژه ولادت #حضرت_معصومه سلاماللهعلیها و دهه کرامت
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
سبک زندگی مهدوی.mp3
42.43M
🔊 #صوت_مهدوی
🎙 #صوت_سخنرانی
👤 استاد #رائفی_پور
📝 موضوع: سبک زندگی مهدوی
🗓 ۱۳۹۸/۸/۲۲؛ کرج
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
🌅 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🌺 گل نرگس! نمیدانیم چه شد این همه عطر نرگس را از یاد بردیم. شما دعایی کن، شاید به حرمت دعایت ماهم برگشتیم.
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🖼 #پروفایل
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran