🔹 جاناتان کوین مردی لاغراندام و قدبلند بود، با چشمانی آبی روشن و کمی پفآلود، موهای بسیار مجعد و بور، پوستی گندمی با یک عینک گرد مدل پنسی که ظاهر او را به مردان قرن 19 شبیه میکرد. با وجود اینکه ظاهرش مُهر تأییدی بر نژاد انگلیسیاش بود اما زندگی در یکی از کشورهای خاورمیانه و در میان مردم عرب تبار برای سالیان متمادی، گرمی و صمیمیت خاصی در رفتارش به او بخشیده بود که از سردی ذاتیاش میکاست. برخورد بسیار دوستانه و محترمی با آنها داشت و همین نوع رفتار اثر مثبتی را در مخاطب القاء میکرد.
🔸 نزدیک دو ساعت دیدارشان به طول انجامید. بااینکه برنامه مهاجرت ویلیام و ماری غیرمنتظره بود اما مشکل خاصی برای ادامه راه وجود نداشت. همه کارها بهصورت کاملاً قانونی انجام شده بود. بعد از عزیمت آنها به ایران، ادموند در همان روزهای ابتدایی سفر، باید حسابی در یکی از بانکهای ایرانی باز میکرد. قرار بر این شد که آرتور تا زمان نقل و انتقال کامل حسابها در دُبی بماند و بر انجام کارها نظارت کامل داشته باشد. این درخواست از طرف جاناتان مطرح شد زیرا معتقد بود با وجود آقای ویلیام کار کمی مشکل شده است.
#رمان_مهدوی ٧٩
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
🔹 آرتور به سمت او خم شد و با شیطنت گفت: اگه میدونستم تو خاورمیانه اینهمه سرگرمی خوب و چنین خانمهای زیبایی پیدا میشه، یه کم دیرتر به فکر ازدواج میفتادم و بلند قهقهه زد. ادموند که از شوخی زننده و چندشآور آرتور منزجر شده بود، چشم غرّهای به او رفت و گفت: من فکر میکردم که دیگه دست از این هرزهگردیها برداشتی و مرد درستکاری شدی اما ظاهراً سخت در اشتباه بودم، تو واقعاً نمی تونی از این کار دست برداری؟!
- اینقدر سخت نگیر پسر! شوخی کردم، این شب آخری نمیشه یه کم دست از مقدسمآبی برداری و انجیل نخونی؟ آهان، گرچه یادم نبود تو دیگه انجیل نمیخونی! من که کاری نکردم فقط یه آرزوی بربادرفته رو به زبون آوردم، همین!
- جدی؟! پس باید ببینیم نظر راشل در مورد این آرزوی بربادرفته چیه!
- مسخره! خیلی شوخی مزخرفی بود!
- شوخی من یا تو؟!
- بگذریم، معذرت میخوام. حق با توئه، شوخی بیجایی کردم! بهتره بریم سر موضوع خودمون، به نظرت جاناتان چطور آدمی بود؟ خیلی از خود راضیه، به نظرم خودش رو خیلی زرنگ میدونه، از اول تو دانشگاه هم همینطور بود. فکر می کنه من نفهمیدم از ترسش منو انداخت جلو و بهانه الکی آورد! میگه یه وکیل خیلی خوب هم تو ایران سراغ داره که بتونی کارهات رو به اون بسپری.
- آدم بدی به نظر نمیاد! باید تا حدودی بهش حق داد، شاید اگه ما هم بودیم جانب احتیاط رو رعایت میکردیم.
#رمان_مهدوی ٨٠
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
🔹 در این موقع که پدر و جاناتان باهم مشغول صحبت بودند، ادموند در کنار آنها ایستاده و درحالی که دستش را در جیب شلوارش فرو برده بود، غرق در افکار خودش ظاهراً به گفتگوی آنها گوش میداد.
🔸 ناگهان پدر به نشانه اعتراض نگاه سرزنشباری به او انداخت و گفت: ادموند، حواست کجاست؟! آقای کوین با شما هستند!
🔹 ادموند که گویی از دنیای دیگری به ناگاه وارد این دنیا شده است، با دستپاچگی دستش را به طرف جاناتان دراز کرد و گفت: من رو عفو کنید آقای کوین، این لحظههای پایانی اضطراب زیادی دارم. با اینحال از شما به خاطر همه چیز ممنونم و امیدوارم روزی من هم بتونم براتون کار مفیدی انجام بدم. البته نه به این معنی که شما توی دردسر افتاده باشید!
🔸 از دستپاچگی و درعینحال حرفهای خالصانه ادموند، لبخندی بر روی لبان جاناتان نشست از همین رو دست دیگرش را هم بر روی دست او گذاشت و گفت: آقای ادموند، شما یکی از دوستداشتنیترین مردهایی هستید که من در طول زندگیام باهاشون آشنا شدم. قاطعانه میتونم بگم که وقار و متانت شما آدم رو تحت تأثیر قرار میده و هر کس حتی یکبار در زندگی با شما روبرو بشه، دیگه نمیتونه فراموشتون کنه. مطمئنم که موفق میشید، پس این همه نگرانی لازم نیست.
#رمان_مهدوی ٨١
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
- پدر! اون شب مهمونی لُرد ریچاردسون رو یادتونه؟ شما و مادر تا یک هفته با من حرف نزدید و جوابم رو نمیدادید!
- آخ، هنوز یادم میفته از دستت عصبانی میشم. بیچاره لُرد تا چند وقت هر جا من بودم تو اون مجلس شرکت نمیکرد، واقعاً که بعضی وقتها پسر خودسر و بی ملاحظه ای میشی.
🔹 ادموند خندید، ویلیام هم از یادآوری آن ماجرا لبخند کم رنگ و متینی زد که حمل بر تأیید رفتار پسرش نباشد. ۵ سال پیش در مهمانی هایی که به مناسبت فارغالتحصیلی دختر لُرد ریچاردسون، جین، برگزار شده بود، ادموند در مقابل پیشنهاد ازدواج لُرد با دخترش به صراحت سبکسری و رفتار جلف او را به رخ پدرش کشیده و در نهایت در حضور چند تن از سناتورها و مردان سیاسی اعلام کرده بود که قصد ازدواج با چنین دختری را ندارد و همین مسئله باعث بروز مشکلاتی برای ویلیام شده بود؛ اما امروز که به آن خاطرات فکر میکردند در مقابل سختیهای این مدت به نظر خندهدار میآمد.
🔸 ویلیام دستش را دور شانه او حلقه کرد و گفت: درسته که اون شب با اون اظهارنظر جنجالیات من رو خیلی خجالتزده کردی اما تو دلم به خاطر شجاعتت بهت افتخار میکردم.
#رمان_مهدوی ٨٢
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
🔹 آرتور که تا آن لحظه سعی کرده بود به خود مسلط باشد، ویلیام را تنگ در آغوش گرفت و برای همیشه این حس خوب پدر و فرزندی را که هیچوقت درباره والدین خویش تجربه نکرده بود، با همه وجود لمس کرد و در تکتک اعضای بدنش به خاطر سپرد. بعد از آن نوبت به خداحافظی با ادموند مهربان و دوست خوبش رسید، دست همدیگر را در دست گرفته و با نوعی حسرت به یکدیگر خیره شدند، حسرت روزهایی که به خوشی در کنار هم گذرانده و در بیخبری از وجود چنین لحظهای دردناک سپری کرده بودند، حسرت روزهای رفته، حسرتِ ایکاشهایی که دیگر فکر کردن به آنها جزئی از وجود هر دویشان شده بود.
🔸 وقتی انسان در پرورش احساسات و عواطفش مربی و معلم خوبی داشته باشد، هیچگاه نمیتواند در مقابل خوبیها و فطرت پاک انسانی سر تعظیم فرود نیاورد و از کنار دوستی، گذشت و مهربانی بیتفاوت عبور کند. این قانون در مورد آرتور مردل هم اتفاق افتاده بود و با همه خودپسندیها، خودخواهی و لذتجوییها در زندگی بی بند و بارش، بالاخره در دام محبت و پاکی خانواده پارکر گرفتار شده و اکنون که زمان جدایی از آنها بود، در حد مرگ برایش دردآور و جانکاه مینمود.
🔺 آرتور در زندگی هیچگاه محبت والدین و داشتن خواهر و برادر را تجربه نکرده بود، با اینکه خواهر و برادر واقعی داشت اما مدتها بود که از آنها بیخبر بود و این هرگز در زندگیاش جایی نداشت اما تصور ندیدن ادموند زجرآور بود.
#رمان_مهدوی ٨٣
✅ کانال "مهدیاران"
http://eitaa.com/joinchat/2885222402Ce75349b11c
رمان ادموند.pdf
حجم:
307.1K
🔸 قسمت های پایانی رمان ادموند
#رمان_مهدوی
✅ واحد مهدویت مصاف 👇
@Mahdiaran
🗄 #آرشیو کلیه مطالب کانال :
🔹 شما عزیزان میتوانید برای استفاده از موارد مورد نیاز زیر، هشتگ آن را انتخاب کنید و به سایر مطالب با آن موضوع و #آرشیو آن دسترسی پیدا کنید :
🌇 طرح و گرافیک مهدوی : 👇
کلیه طرح ها: #طرح_مهدوی
برای موبایل: #پروفایل
صفحه موبایل و کامپیوتر: #پس_زمینه
پوسترهای مناسبتی: #مناسبتی
پوسترهای عاشقانه: #عاشقانه_مهدوی
پوسترهای صبح بخیر: #صبح_بخیر_مهدوی
پوسترهای دعای ندبه: #دعای_ندبه
پوسترهای آیا میدانستید: #آیا_میدانستید
عکسنوشته استاد رائفی پور: #عکس_نوشته_استاد
🔊 صوت های مهدوی : 👇
کلیه صوت ها: #صوت_مهدوی
دلنوشته صوتی: #دلنوشته_صوتی_مهدوی
داستان صوتی: #داستان_صوتی_مهدوی
صوت های تدوین شده: #پادکست
صوت های اساتید: #سلسله_مباحث_مهدویت
🎞 فایل های تصویری : 👇
انواع کلیپ مهدوی: #کلیپ
خلاصه تدریس اساتید: #کلاسهای_مهدویت
فیلم کوتاه مهدوی: #فیلم_کوتاه
🗂 فایل های پی دی اف:
کلیه فایل ها: #پی_دی_اف
خلاصه تدریس اساتید: #خلاصه_مکتوب
مقاله مهدوی: #مقاله
📜 پیامهای مناسبتی:
#محرم
#اربعین
#رمضان
#فاطمیه
🖌 سایر موضوعات جذاب:
#تلنگر
#اخبار_مهدوی
#اشعار_مهدوی
#نرم_افزار_مهدوی
📝 کلیه متونِ کوتاه مهدوی : 👇
#رجعت
#آخرالزمان
#علائم_ظهور
#رمان_مهدوی
#اخلاق_مهدوی
#منجی_در_ادیان
#عاشورا_تا_ظهور
#وظایف_منتظران
#غرب_و_مهدویت
#دیکشنری_مهدوی
#مهدویت_و_شهدا
#مهدویت_و_رسانه
#شناخت_امام_زمان
#انحرافات_مهدویت
#حکایات_و_تشرفات
#امام_مهدی_در_قرآن
#سبک_زندگی_مهدوی
#معرفی_کتب_مهدوی
#سخن_علما_و_بزرگان
#دولت_کریمه_امام_عصر
#پرسش_و_پاسخ_مهدوی
#ادعیه_و_زیارات_مهدوی
#منبرک_و_دلنوشته_مهدوی
#تمثیلات_و_مثالهای_مهدوی
#امام_زمان_از_منظر_روایات
#مهدویت_در_نگاه_اهل_سنت
#دلایل_عقلی_امامت_و_مهدویت
#اهمیت_و_چرایی_دعا_برای_ظهور
#هزارویک_نکته_پیرامون_امام_زمان