eitaa logo
🤍•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•🤍
1.4هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
40 فایل
••بـسم‌ࢪبِّ‌مھد؎‌فـٰاطمہ•• 🕊 حضرت مهدی (عجل) : 🌱 برای تعجیل در فرج بسیار دعا کنید که فرج من ، فرج و گشایش کار شماست 🙂 ______ خداوندا ! به درگاه تو شکایت می آوریم از هجران آخرین پیامبر و از فراق آخرین جانشین او خادم کانال 🦋✨️ @Mahdie_fateme_313
مشاهده در ایتا
دانلود
تصویر یک کودک‌ کرمانی در حادثه تروریستی امروز/ علی کریمی بیشرف و بقیه حروم لقمه‌های منوتو و اینترنشنال و .... خوب ببینند ❌️حاوی صحنه دلخراش❌️ هان چیشده حرومزاده ها دهنتون و بستین براتون منفعتی نداره از بچه دو ساله حمایت کنید؟؟ یا مثل اون سگ پیر (فرح) میگین هرکی زخمی شده سپاهی بوده؟؟ تف تو شرف و وجدانتون حروم لقمه ها.
📲💭 حرام لقمه‌ بودن و نطفه خراب بودن به روایت تصویر...
📲💭 می‌گفت: «با مامان و بابا تو مسیر برگشتن بودیم؛ مامان خسته شد و نشست روی جدول خیابون.» علیرضا که به اینجای حرف‌هاش رسید، مادر گریه‌اش گرفت و رفت بیرون. طاقت نیاورد... پسرک چشم‌ش راه گرفته به جایی نامعلوم و دارد توی ذهن‌ش بازسازی می‌کند. -‌ «مسابقه گذاشتیم با بابام، دویدیم که برویم موکب برای مامان شربت بیاریم...» مکث می‌کند. چشم‌ش دارد همین چند ساعت پیش را می‌بیند! - «... صدای انفجار اومد، موج زد، چشم‌هام بد جور سوخت، افتادم زمین...» پاچه‌ی شلوارش را آرام زد کنار. سوختگی و خراشیدگی خودش را نشان داد. همراه مادرش آمده بود بیمارستان. از پدرش اما حرفی نزد. رفتم بیرون تا حالی از پدر علیرضا بپرسم؛ اشک روی صورت زن می‌ریخت پایین: -‌ «بابای علیرضا رو گم کردیم... علیرضا خبر نداره، بهش گفتم بابا جایی دیگه بستری هست!» از پیش آن‌ها می‌روم. بیرون از بیمارستان مسئول بخش را می‌بینم. علیرضا را به‌ش می‌شناسانم تا از پدرش خبری بگیرم؛ -‌ بهشون گفتیم گم شده! چون الان موقعیتِ دادن خبر شهادت باباش نبود...!» ✍️ به روایت محمدحیدری؛ از شاهدان حادثه تروریستی امروز
لطفا‌سه‌تا‌الهی‌به‌رقیه‌بگید..
🤍•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•🤍
📲💭 می‌گفت: «با مامان و بابا تو مسیر برگشتن بودیم؛ مامان خسته شد و نشست روی جدول خیابون.» علیرضا که
📲💭 هیکلِ کشتی‌گیری داشت با انبوهی ریشِ روی صورتش. صدای‌ش شده بود مثل آدمی که از بس فریاد زده، گرفته و بم شده! اشک راه کشیده بود از چشم‌هاش و می‌ریخت به ریشِ پُر پشت و بلندش. دست‌هایش را بالا آورد مثل حالتی که بخواهد قنوت بگیرد برای نماز. خیره مانده بود به آنها و می‌گفت: -‌ «دستِ جدا شده‌ی یه بچه رو برداشتم، با همین دست‌هام! همه‌ش نصفِ کفِ دستِ من بود...!» قنوتش را انگار به جا آورده باشد، دست‌ها را گذاشت روی صورتش و صدای گریه‌اش بلندتر از قبل شد... ✍️ به روایت محمدحیدری؛ از شاهدان حادثه تروریستی امروز
در کرمان شدیدا به گروه خونی ō منفی نیازمندیم برای اهدای خون به سازمان انتقال خون استان کرمان مراجعه کنند! آدرس: بلوار 22بهمن جنب اداره گاز استان کرمان،
باز یه عده فاز انتقاد از نیروهای امنیتی جان برکفمونو نگیرن. صدتا عملیات تروریستی رو خنثی میکنن و کسی خبردار هم نمیشه ، همین که یه اتفاق تلخ رخ میده یارو از زیر لحاف غرغر می‌کنه!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا