•مَــہدےفــٰاطِـمـہ•
•آنچِھگُذَشتـ|♥️
•شَبِتونشُـهَدایـے|🌿
•عِشقِتونزَهࢪایـے|🕊️
•نَفَسِتونحِیدَࢪۍ|🤍
•اِلتمـٰاسدُعـٰا|🌒
•یـٰاعلـے|✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•مَــہدےفــٰاطِـمـہ•
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت #نویسنده_خانم_ط_حسینی #قسمت۱۰ 🎬 شب ازنیمه گذشته وخبری از طارق نشده,پدرم چ
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت۱۱ 🎬
داعشی وحشی به سمت من ولیلا امد ومیخواست دستان مارا با بند لباس ببندد,پدرم تااین حرکت رادید بلند شدتا به سمت مابیاید اما اون یکی داعشی بالگدی که به پشتش زد باعث شد پدرم به صورت زمین بخورد,مادرم با گریه های بلند والتماسهای پی درپی همانند مرغی که به جوجه هایش حمله شده خودرا روی من ولیلا وعماد انداخت ومدام التماس وتقلا میکرد تا شاید دل داعشیان به رحم اید اما ,مرد حرامی بازوی مادرم راگرفت وکشان کشان اورابه سمتی که پدرم بود برد ,الان دیگه پدرومادرم یک گوشه اتاق بودند ومن ولیلا بادستان بسته وعماد بادهان بسته گوشه ی دیگر اتاق که روبروی پدر ومادرم قرارمیگرفتیم بودیم.
هیچ کدام درحال خودمان نبودیم بس که گریه کرده بودیم وناله زده بودیم گلووچشمهایمان به سوختن افتاده بود,یک لحظه ازذهنم گذشت که هدف داعشیها چیست؟چکار میخواهند کنند,که یکی از داعشیها چاقویی خنجر مانند, از پرشال کمرش دراورد ورو به دیگری کردوگفت:ابواسحاق ,اینها قربانی من یاتو؟....ابواسحاق نگاهی کرد ویک برق شیطانی درچشمانش درخشید وگفت:نه نه ابوعاص دست نگهدار...باید هنگام قربانی مجاهدان تکبیر بگویند ,صبر کن الان برمیگردم...
خدای من,یا امام حسین ع ,اینها چه میخواهند بکنند ...قربانی....چه کسی؟....به چه گناهی؟؟؟...
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت۱۲ 🎬
ابواسحاق بیرون ازخانه رفت.وهمه ی ماحتی عماد ساکت شده بودیم انگار درفکر عاقبت این معرکه بودیم وباسکوتی که براتاق حاکم شده بود تازه متوجه سروصداهای بیرون از خانه شدیم ,صدای گریه وشیون زنان وکودکان بیگناه باصدای تیر وفشنگ جنگی قاطی شده بود انگار یک لشکربه محله ی ایزدیها حمله ورشده بود واخربرای چه؟به چه جرمی؟؟؟
چنددقیقه ای طول کشید که ابواسحاق باپنج شش داعشی که رویشان را بسته بودند وپرچم سیاهرنگی که رویش عبارت (لااله الاالله ومحمدارسول الله)نوشته شده بود به داخل اتاق امدند...
مو براندامم راست شدازترس به مرز سکته رسیده بودم ,یعنی این حرامیان چه چیزی درفکرشان بود که ابواسحاق گفت:میخواهی شروع کنیم ,الان شرایط برای قربانی فراهم است .
درهمین هنگام یکی از داعشیهایی که تازه امده بود گفت:دست نگهدارید...
ابواسحاق:چی شده برادر میخواهی شفاعت این کافران راکنی؟
داعشی:نه نه,میگم حیف این قالی که به خون این کافران الوده شود,کلی قیمتش است وخنده ای,شیطانی سرداد...
ابواسحاق:راست میگی ,ببرینشون ببرینشون بیرون.
ازبرخورد دستانشون بابازوم چندشم میشد وخودم دست عمادرابادستان بسته ام گرفتم ولیلا هم چادرمن راگرفت وباهم رفتیم روی حیاط
یک حوض اب بزرگ روی حیاط داشتیم,یک طرف بابا ومامان را نشاندند وطرف دیگر حوض ما سه تا بچه را دوتا داعشی بالای سرما ایستادند وبقیه بالای سرپدرمادرمان...
قلبم به شدت هرچه تمام تر میزد یعنی این شیاطین چه میخواستند انجام دهند😰😭😱
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
•مَــہدےفــٰاطِـمـہ•
کسانی به امام زمانشان
خواهند رسید
که اهل سرعت باشند ،
و اِلا تاریخ کربلا
نشان داده قافلهی حسینی
معطل کسی
نمیماند . .
- شهید آوینی
«وَلِقاؤُکَ قُرَّةُ عَینی وَوَصلُکَ مُنیٰ نَفسی»
پروردگارا!
و دیدارت نور چشم من است
و رسیدن به تو، آرزوی من است
#صحیفهسجادیه💚
✍به این سه حقیقت فکر کنیم!
1⃣اینکه خداوند بدون شک تمام
اعمالمان را می بیند
«إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير»
2⃣اینکه همیشه، فرشتگانی مجاور ما
هستند که ریز و درشت خوب و بدمان را؛ ثبت و ضبط می کنند
«رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُون»
3⃣اینکه اصلاً از کجا معلوم؛
شاید جناب عزرائیل بیخ گوشمان نشسته باشد و دستور رفتنمان صادر شده باشد!
«عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُم»
•مَــہدےفــٰاطِـمـہ•
•آنچِھگُذَشتـ|♥️
•شَبِتونشُـهَدایـے|🌿
•عِشقِتونزَهࢪایـے|🕊️
•نَفَسِتونحِیدَࢪۍ|🤍
•اِلتمـٰاسدُعـٰا|🌒
•یـٰاعلـے|✨🍁
#استوری
تـو حُسنت را مخفی کن..!
خـدآ آشکار میکند..💚
-حاج اسماعیل دولابی-