14.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️وقتی همه حقیقت نمایان می شود.
#نماوا "حقیقت تمام" به مناسبت سالروز میلاد حضرت علی بن موسی الرضا علیهالسلام.💐
#موعود_ادیان
#امام_رضا_علیه_السلام
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
https://eitaa.com/joinchat/1212940468C003efa3f84
✅ امام رضا علیه السلام در دعا برای (حضرت) حجت بن الحسن صلوات اللّه علیه فرمودند:
❇️ در کار او ما را به دلتنگی و تنبلی و سستی و ضعف مبتلا مفرما
❇️ و ما را از کسانی قرار ده که به وسیله آنان دینت را یاری میرسانی.
📜 فی الدِّعاءِ للحُجّهِ ابنِ الحَسَنِ صلواتُ اللّهِ علَیهِ: و لا تَبتَلِنا فی أمرِهِ بالسَّأَمهِ و الکَسَلِ و الفَترَهِ و الفَشَلِ، و اجعَلْنا مِمَّن تَنتَصِرُ بهِ لِدِینِکَ.
⬅️ بحار الأنوار ج ٥ ص ٣٣٥ ح ٩٥
🏷 #امام_رضا_علیه_السلام #امام_زمان_عج
@Mahdvion🍃
▫️ذیقعده که به بیست و سوم میرسد همه مسافر مشهد تو میشوند؛
فرشتهها از آسمان،
انبیا از عرش،
و بهشتیها از بهشت...
اهل زمین هم یا خودشان میآیند یا دلهایشان را راهی میکنند.
میدانم که او هم میآید؛
ای کاش میدانستم گمشده زمین، کجای حرم تو زیارتنامه میخواند و برای ظهورش دعا میکند!
"اَللّهُمَ صَلِّ عَلي علي بن مُوسَي الِّرِضا المَرُتَضي..."
#امام_رضا_علیه_السلام
#دلنوشته_مهدوی
#گرافیک_مهدوی
🔘 تشرف در راه مانده ای از زائران امام رضا (ع)
(تشرّف شیخ حسین خادم مسجد سهله)
🔰 شیخ آقا بزرگ تهرانی از شیخ حسین، خادم مسجد سهله، نقل میکند:
🕌 در سفر اوّلی که با جناب شیخ اعظم، شیخ محمّد طه اعلی اللّه مقامه به مشهد مقدّس مشرّف شدیم؛ نزدیک مشهد یعنی میامی رسیدیم من بر حیوان سواری خود طیّ مسافت میکردم. چیزی از راه را طیّ نکرده بودیم که آن حیوان از حرکت باز ماند و کمکم عقب افتادم بطوریکه اثری از قافله دیده نمیشد. پیاده شدم و قدری پیاده با حیوان راه رفتم؛ ولی حیوان بهخاطر ورمی که در دستش پیدا شده بود، نمیتوانست راه برود و من هم از حرکت عاجز شدم.
در اینجا بارم را فرود آورده و فرشم را بر زمین پهن نمودم و در وسط صحرا مثل اینکه در خانهام باشم، نشستم و مدّت مدیدی در فکر بودم و به حضرت رضا علیه السّلام خطاب مینمودم و عرایضی را عرض میکردم و میگفتم:
🔹 مولاجان من زائر شمایم و از کاروان عقب افتادهام و دست حیوانم شل شده است.
▫️ و امثال این مطالب را ذکر میکردم. ناگاه دیدم شخص عجمی که بر حیوان قویّ سفیدی سوار است، از راه میآید. گفتم:
🔹 لابد این شخص از زوّار است.
▫️ وقتی رسید، سلام کرد. جواب سلامش را دادم. خیال کردم که او هم به واسطه امری از کاروان عقب افتاده است. بعد از جواب سلام، ایشان به فارسی مشغول صحبت شد و من هم فارسی بلد بودم.
مرا به اسم نام برد و گفت:
🔸 ای شیخ حسین، طوری نشستهای مثل اینکه در خانه خودت نشسته باشی آیا نمیدانی اینجا چه جایی است؟
▫️ گفتم:
🔹 بلی؛ امّا قضیه من چنین و چنان است.
▫️ گفت:
🔸 برخیز بارت را روی حیوانت میگذاریم و میرویم شاید خداوند ما را به قافله برساند.
▫️ گفتم:
🔹 آیا نمیبینی که دستش چه شده و نمیتواند راه برود؟
▫️ اصرار کرد. گفتم:
🔹 لا حول و لا قوّه الّا باللّه
▫️ و برخاستم. بار بر روی حیوان قرار گرفت من هم به اجبار او، حیوان را میراندم و ایشان نیز کمکم راه میرفت.
در بین راه گفت:
🔸 ای شیخ حسین، بار من سبکتر از بار تو است؛ بارت را روی حیوان خودم میگذارم و بار خودم را روی حیوان تو.
▫️ گفتم:
🔹 میل خودتان.
▫️ بار مرا گرفت و روی حیوان خودش گذاشت و بار خودش را روی حیوان من و به همین کیفیّت میرفتیم.
گفت:
🔸 ای شیخ حسین، نمیخواهی حیوان خودت را با حیوان من مبادله کنی تا سربهسر شود؟
▫️ گفتم:
🔹 ای برادر، تو عجمی و من عرب؛ گمان میکنی من نمیفهمم که مرا مسخره میکنی! حیوان شما ده برابر حیوان من میارزد؛ با اینکه من در این صحرا در معرض هلاکتم و چارهای ندارم جز اینکه مال و بارم را بگذارم و بروم تا خود را از هلاکت خلاص کنم.
معلوم است که این حرف تو جز برای مسخره کردن من نیست.
▫️ گفت:
🔸 از استهزاء کردن، به خدا پناه میبرم. تو چه کار داری، من میخواهم حیوانم را با حیوان تو معاوضه کنم.
▫️ هرچه میگفتم:
🔹 ای برادر مرا مسخره نکن،
▫️اصرار میکرد، تا اصرارش بحدّی رسید که قبول کردم. گفت:
🔸 پس سوار شو.
▫️ من بر حیوان او سوار شدم دیدم انگار مثل مرغی میپرد.
آن مرد گفت:
🔸 تو به قافله ملحق شو من هم ان شاء اللّه تعالی ملحق میشوم.
▫️ زمان کمی گذشت که دیدم به قافله رسیدهام. آن هم در نزدیکی منزل و مثل آنکه از آن مرد غافل شدم. همینکه به منزل رسیدم، پیاده شده و مشغول رسیدگی به حیوان گردیدم و وقتی کارم تمام شد برای خوردن قهوه خدمت شیخ محمّد طه رسیدم. وقتی داخل شدم، سلام کردم.
فرمود:
🔸 شیخ حسین، چرا امروز در راه با ما نبودی؟
▫️ چون بنای من بر این بود که هر روز حیوانم را جلوی محمل شیخ یک ساعت یا بیشتر راه میبردم و ایشان برای من حکایاتی را نقل میفرمودند.
عرض کردم:
🔹 شیخنا قضیّه من این بود
▫️ و جریان را نقل کردم. فرمود:
🔸 آن مرد کجا است؟
▫️ عرض کردم:
🔹 خودش را به ما میرساند؛ ولی هنوز نرسیده است.
▫️ فرمودند:
🔸 بلکه او قبل از تو رسیده است؛ آیا گمان میکنی که اینطور کارها را در چنین مکانی کسی غیر از ائمّه معصومین علیهم السّلام انجام میدهد؟
▫️ بعد شیخ بهخاطر این جریان قصیدهای در مدح حضرت رضا علیه السّلام انشاء نموده و قضیه را در آن درج نمود.
♦️ جناب شیخ آقا بزرگ تهرانی فرمودند:
▪️ شیخ حسین بعضی از ابیات آن قصیده را برای من خواند؛ ولی من فراموش نمودهام. و گفت:
▫️ آن شخص را هم دیگر ابدا ندیدم و با آن حیوان تا تهران برگشتم. در آنجا مریض شدم و آن را به قیمت گزافی فروختم و در معالجه مرض و مراجعتم، مصرف کردم.
⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۲۰۳
🏷 #امام_رضا_علیه_السلام #امام_زمان_عجل_تعالی_فرجه_الشریف
@Mahdvion🥀
✨ من نیز همراه شما از منتظرانم
✅ امام رضا (ع) میفرماید:
🔸 «وه چه نیکوست صبر و انتظار فرج، مگر نشنیدهاید گفتار خدا را که فرموده است:
📜 [وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ، فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ] (۱)
📃 [منتظر باشید که من نیز همراه شما از منتظرانم]
پس صبر و شکیبائی را پیشه خود سازید که فرج بعد از یأس و نومیدی خواهد آمد.
اقوامی که پیش از شما بودند از شما شکیباتر بودند». (۲)
⬅️ روزگار رهایی، جلد ۱، صفحه: ۳۸۹
(۱). هود: ۹۳ و یونس: ۲۰ و ۱۰۲.
(۲). بحار الانوار جلد ۵۲ صفحه ۱۲۹، منتخب الاثر صفحه ۴۹۶ و غیبت نعمانی صفحه ۱۸۰.
🏷 #امام_رضا_علیه_السلام #امام_زمان_عجل_تعالی_فرجه_الشریف
#منتظران_ظهور
@Mahdvion🍃