eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن .
مشاهده در ایتا
دانلود
•🙂🌿° سیاهی اش... بلندی اش گرمایش..!! آرامش محض است❤️ زینت من...•° ...:)))✌️ 💎 ..•°🍃 ‍‎‌‌‎
♥️ پنج‌سالش‌که‌بود‌،نمازمۍخوند:) خیلۍعلاقھ ے شدیدۍنشون‌‌مۍداد‌‌بھ مہࢪ و‌تسبیح💚 مخصوصا‌تسبیح‌ࢪو‌خیلی‌دوست‌داشت ! هࢪجا‌مےࢪفت‌یھ تسبیـح‌مےخࢪید .🍂 کلاس‌ِاول‌ابتدائے بود،اولین‌دوستے ڪھ پیدا‌کرد؛حافظ‌ِقرآن‌بود":) ازهمون‌ڪلاس‌سوم،چهاࢪم‌ابتدائے ࢪوزهایے ڪھ صبحے بود،ظھࢪ مے ࢪفت‌‌مسجد:) ࢪوزهایے ڪھ بعدازظھࢪے بود، شب‌ها‌مےࢪفت‌مسـجد پنجشنبہ‌جمعـہ‌هم‌‌ڪھ‌باید‌حتما‌ مسجد‌مۍࢪفت‌ . همہ‌می‌گفتند،‌اصلا‌‌علےمثل‌‌یھ‌مرد ڪوچڪ مےمونه'! ماتوش‌‌بچگے ندیدیم!همیشه‌‌یھ ࢪوح‌‌بزࢪگۍ داشت،‌حࢪفا؎خیلے بزࢪگۍ میزد . .🌱" ..! ♥️🖇 ‍‎‌‌‎‎
●|💙🌊|● 🌸🍃خدامیتواند‌خرابـےهاۍِبنده‌اش را جبران‌کند‌ولےغیرِخدانمیتوانند؛ ♡ خدا‌میگھ↯🙃 🍃🌼من‌میتونم‌سیئات‌رابھ‌حسنات‌ تبدیل‌کنم؛توخراب‌کردۍ؛مـــن درستش‌میکنم :)🧡 ♡ ... •|📸|• ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌
ظرف های شام معمولاً دو تا بشقاب و یک لیوان بود و یک قابلمه وقتی می رفتم آنها را بشویم، می دیدم همانجا در آشپزخانه ایستاده، به من می گفت: کن، یا بشور یا آب بکش😊 به او میگفتم: مگر چقدر ظرف است؟! در جواب میگفت: هر چه هست، می شوییم. یک روز خانواده مهدی همه منزل ما مهمان بودند. همه با هم سر سفره نشسته بودیم. من بلند شدم و رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه تقریباً نصف غذایشان را خورده اند، ولی مهدی دست به غذایش تا من برگردم.
حاجـے‌جان! هواے دلماݩ باࢪانیست☔️🌧 و عجیب دلتنگ💔شماست خودت مدد بࢪسان تا ࢪوز به ࢪوز بہ شما و راهتاݩ نزدیڪ‌ونزدیڪ‌تر شویم...
🙃👇🏻 ‏اگر‌قرار‌بود‌بااهـنگ‌ها؎‌دپ‌و‌غمگیـטּ‌ آرامش‌پیـد‌اڪنیم،، پس‌چر‌اخداوند‌گفت ••فقط‌بایاد‌او‌آرام‌مۍ‌شویم••
درباره‌حسین؏گفته‌میشودکه‌اوبرای‌حفظ شرف‌وناموس‌مردم‌وبزرگۍمقـٰامـ‌ومرتبھ اسلام‌زیرباراستعمـاروماجراجویۍیزیـد نرفتـ‌پس‌بیاییدماهم‌مرگ‌باعزتـ‌رابرزندگے ‌باذلتـ‌ترجیح‌دهیم. موریس‌دوکبری🌱.•
وقتے کھ در مرگ‌زارِ سکوت و سازش همه جان می‌دادند او برخاست، سکوت را شکستـ و بذرهاۍ باور را شکوفاند !
😭 شب زیارتی اباعبدلله😔
•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•· جاثلیق‌می‌گفت :عیسی خداست." امام‌رضا‌علیه‌السلام‌فرمود :⃤🧡|• "ما به‌‌عیسی‌ایمان‌داریم، فقط....! یك‌عیب‌داشت!کاهل‌نماز و کم‌روزه‌بود. جاثلیق‌برآشفت:چه‌میگویی؟!!•🤭⊰ او حتی‌یک‌روزافطار نکردو شب‌ها تا صبح در نماز بود!!🥺|•⊱ امام فرمود : عیسی برای چه کسی... نماز می‌خواند و روزه می گرفت؟! + مگر خدا نبود؟!😎♥️•⊰ - سرش را انداخت پایین ؛ گنگ شده بود انگار [😄🥕] برگرفته‌ازکتاب‌آفتاب‌هشتمین💎 ^^🐚 :)🥰✨ •·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·
Γ•💥 ⚠️ این‌همہ‌در‌اینتࢪنت‌وڪتاب‌ها‌مےگردۍ دنباݪ‌‌اینڪھ‌آقاے‌قاضے‌چۍ‌گفتہ! این‌همہ‌این‌دࢪو‌اون‌در‌میزنے! چیشدآخر؟؟؟ توهنوز‌جواب‌مادرټ‌ࢪو‌تلخ‌میدۍ ... میخواێ‌بشے‌بنده‌خوب‌خدا؟! 🌱
• . اللهم‌لا‌تأخذ‌یدك‌‌من‌قلوب‌عبیدك خدایا ؛ دستت رو از روی قلبِ بندھ هات برندار !
تو بھ ما یاد دادی‌ میشود جنگید براے عقیـده‌ اے کھ یك دنیـا مخالف دارد ؛ جنگید و نترسید و بھ هدف رسید ꧇)
✨ زندگیم تغییر کرد ، وقتی که بجای انتقام از دیگران ؛ برای رویاهام سخت جنگیدم!🌻 ⸤ گر خُدا داری ز غم آزاد شو . . ⸣ امروز گذشتہ رو فراموش کن اما درسے کہ ازش گرفتیو نہ! • همون روزایی که خیلی خسته میشی همون روزاییه که داری ساخته میشی : ›💕
🌱 فڪر کردن به مثل دود مےمـونه ! آدمو نمےسوزونه ولی درو دیوار دل رو میڪنه و آدمو خفه...
💛[خـودت را بی نهایت باور داشتـه بـاش... راه جـذب رویاهـا و خواسـته ها و شاد زیستن باورداشتن و امیدواربودن است]🌻
🚶🏿‍♂✨ برسه‌اون‌روز🤔 که‌خستہ‌ازگناهامون 😔 جلـو 😍😍 زانـوبزنیـم؛ سرمونوپایین‌بندازیم😞😞 وفقط‌یہ‌چیزبشنویم🙄 😃 من‌خیلی‌وقتـه‌بخشیدمت...🥺🥺 عـزیزترینم،🥰 امـام‌تنھـای‌مـن🥀 ببخش‌اگـه‌برات نشدم... کِےشَود حُــربشـوَم توبه مردانه کنم....😭😭
••✾❅🍃🌺 🌷 شهید دفاع مقدس « » 🗯 به روایت : همـسـر 🔮 یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میای می‌ایستی وسط بچه‌ها نماز میخونی ؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.» 📿 تسبیح را برداشت و همان طور که می‌چرخاندش ، گفت «این کار فلسفه داره ، من جلوی این‌ها نماز می‌ایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن مهر رو دست بگیرن و لمس کنند ، من اگه برم اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشون بگم بیاین نماز بخونین!؟» 💠 قرآن هم که می‌خواست بخواند، همین طور بود ، ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچه‌ها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن می‌خواند ، همه دورش جمع می‌شدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم. ✨ اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. می‌گفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم ، باید با عمل خودمان نشان بدهیم.
💑 💓 😍 وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم... میگفت: "جااان دل هادے ...؟😍 چیه فاطمه.؟❤️ چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...💔 فقط اشک میریختم و ناله میزدم...😭 دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن...✍️😭 از دل تنگم گفتم❤️ 💔 💔 از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش...💕 نوشتم "هادی...❤️😭😭 فقط یه بار.... فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..."😭 نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم... بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم...😍 دیدمش…❤️ با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد..☺️ ️ 💕 💕 صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم... "جاااان دل هادی...؟💕 چیه فاطمه…؟❤️ چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟ تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای...💑 (همسر شهید هادی شجاع) 💘