eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن .
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|بسم الله الرحمن الرحیم |•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقای عزیز خوش اومدید🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• . فقیر ترین پزشک فوق تخصص انسانیت را تمام کرد🌱😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرود فوق العاده زیبا 😍السلام علیک یا حجته الله فی الارض😍❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از - ماھ‌ِحرم‌ .
ࢪفقا نظــــࢪے 🌱 انتقــــــادے 🌼 پیشنہــــــــادے 🌿 انـــࢪژے مثبتـــــے 🍀 حࢪفـــ ناشـــنـاســے ✨ اگࢪ هست دࢪ خدمتیمـــ⇩🦋 https://harfeto.timefriend.net/16259042887559 یاعݪی✋🌙
• . از این به بعد جمعه ها رمان نداریم 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻﷽🌻 ♥️ 🚶‍♀️♥️ _چاره اے نبود باید می‌رفتم...😔 _اوایل مهر بود کلاس‌هاے دانشگاه تازه شروع شده بود _ما ترم اولے‌ها مثل ایـݧ دانشگاه ندیده‌ها روز اول رفتیم تنها کلاسے کہ تو دانشگاه برگزار شد، کلاس ترم اولے‌ها بود دانشگاه خیلے خلوت بود.😳 _تو کلاس کہ نشستہ بودم احساس خوبے داشتم خوشحال بودم کہ قراره خانم مهندس بشم براے خودم😂 _تغییر و تو خودم احساس می‌کردم هیجاݧ و شلوغے گذشتمم داشت برمی‌گشت😬 هموݧ روز اول با مریم آشنا شدم دختر خوبے بود. _اولیـݧ روز دانشگاه پنج‌شنبہ بود. از بعد از اوݧ قضییہ تو بهشت زهرا هر پنجشنبہ می‌رفتم اونجا و بہ شهدا🌷 سر میزدم شهداے گمنام و بیشتر از همہ دوست داشتم هم بخاطر خوابے کہ دیدم هم بخاطر محمد جعفرے پسر هموݧ پیرزݧ نمیدونم چرا فکر میکردم جزو یکے از شهداے گمنامہ.🌹 _اوݧ روز بعد از دانشگاه هم رفتم بهشت زهرا قطعہ‌ے شهداے بی پلاک.🕊🌹 _زیاد بودݧ دلم میخواست یکیشون و انتخاب کنم کہ فقط واسہ خودم باشہ اونروز شلوغ بود سر قبر بیشتر شهداے گمنام🌷 نشستہ بود چشمام و چرخوندم کہ یہ قبر پیدا کنم کہ کسے کنارش نباشہ بالاخره پیدا کردم سریع دویدم سمتش نشستم کنارش و فاتحہ‌اے براش فرستادم سرم و گذاشتم رو قبر احساس آرامش می‌کردم🍃 یہ پسر بچہ صدام کرد: خالہ❓خالہ❓گل💐 نمیخواے سرم و آوردم بالا یہ پسر بچہ‌ے ۵ سالہ در حال فروختـݧ گل یاس بود عطر گلا فضا رو پر کرده بود برام جالب بود تا حالا ندیده بودم گل یاس بفروشـݧ آخہ گروݧ بود ازش پرسیدم: عزیزم همش چقدر میشہ❓ گفت: ۱۵تومـݧ ۱۵ تومــݧ بهش دادم و گلها رو ازش گرفتم چند تا شاخہ ببشتر نبود. بطرے آب و از کیفم درآوردم و رو قبر و شستم بوے خاک و گل یاس باهم قاطے شده بود لذت میبردم از ایـݧ بو گلها💐 رو گذاشتم رو قبر دلم میخواست با اوݧ شهید حرف بزنم اما نمیتونستم میخواستم باهاش درد و دل کنم اما روم نمیشد از گذشتم چیزے بگم براے همیـݧ بہ یہ فاتحہ اکتفا کردم.😔 یہ شاخہ گل یاس و هم با خودم بردم خونہ و گذاشتم تو گلدوݧ اتاقم هموݧ گلدونے کہ اولیـݧ دستہ گلے کہ رامیـݧ برام آورد بود و گذاشتہ بودم توش بهم ریختم ولے با پیچیدݧ بوے گل یاس تو فضاي اتاقم همه چیز و فراموش کردم و خاطرات خوب مثل چادرے شدنم اومد تو ذهنم.😌🍃 _همہ‌ے کلاس‌هاے دانشگاه تقریبا دیگہ برگزار میشد چندتا از کلاس‌ها رو کہ بین رشتہ‌ها، عمومے بود و با ترم‌هاے بالاتر داشتیم سجادے🙎‍♂ هم تو اوݧ کلاس‌ها بود. _مـݧ پنج‌شنبہ‌ها اکثرا کلاس داشتم و بعد دانشگاه می‌رفتم بهشت زهرا پیش شهید منتخبم🌷 سرے دوم کہ رفتم تصمیم گرفتم تو نامہ✉️ همہ چیو براش از گذشتم بنویسم و بهش بگم چی ازش میخوام _نامه رو بردم خندم گرفتہ بود از کارم اصلا باید کجا میذاشتمش بالاخره تمام سعے خودمو کردم و باهاش حرف زدم وقتے از گذشتم میگفتم حال بدے داشتم و اشک میریختم😭 و موقع رفتـݧ یادم رفت نامہ✉️ رو از اونجا بر دارم. با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیرون...🗣 📝 ...
🌻﷽🌻 ♥️ 🚶‍♀️♥️ _اومدم جواب بدم کہ آنتݧ رفت و قطع شد.... با خودم گفتم الانہ کہ ماماݧ نگراݧ بشہ چندبار شمارشو📱 گرفتم اما نمیگرفت اخمام رفتہ بود تو هم در تلاش بودم کہ سجادے اومد سمتم😱 _چیزے شده خانم محمدے❓ _فقط آنتـݧ رفت قطع شد فقط میترسم ماماݧ نگراݧ بشہ گوشیش📱 و داد بهم و گفت: بفرمایید مـݧ آنتـݧ دارم زنگ بزنید کہ مادر از نگرانے در بیاݧ تشکر کردم🙏 و گوشے و گرفتم تصویر زمینہ ے گوشے عکس یہ سربازے بود کہ رو بازوش نوشتہ بود" مدافعـــــــــاݧ حــــــــــــرم"🍃🕊 خیلے برام جالب بود _چند دیقہ داشتم رو صفحه رو نگاه میکردم... خندید😁 و گفت: چیشد❓زنگ نمیزنید❓ کلے خجالت کشیدم😅 شماره‌ے مامان و گرفتم سریع جواب داد: بلہ بفرمایید❓ سلام ماماݧ اسماء‌ام آنتـݧ گوشیم📱 رفت با گوشے آقاے سجادے زنگ زدم نگراݧ نباش تا چند ساعت دیگه میایم خدافظ✋ نزاشتم اصـلݧ حرف بزنہ میترسیدم یہ چیزي بگہ سجادے بشنوه بد بشہ😐 _گوشے سجادے و دادم و ازش تشکر کردم🙏 سجادے بلند شد و رفت سر هموݧ قبرے کہ بهم نشـوݧ داده بود نشست و گفت: خانم محمدے فکر کنم زیاد اینجا موندیم شما دیرتوݧ شد اجازه بدید مـݧ یہ فاتحہ‌اے🍃 بخونم و بریم _نصف گل‌هایے💐 رو کہ خریده بود و برداشتم با یہ بطرے آب و رفتم پیش سجادے روے قبر و شستم، گلها رو گذاشتم روش و فاتحہ‌اے خوندم سجادے تشکر کرد🙏 و گفت: نمیدونم چرا قسمت نیست ما حرفامون و کامل بزنیم.🤔 _بلند شدیم و رفتیم سمت ماشیـݧ🚙 در ماشیـݧ رو برام باز کرد سوار ماشیـݧ شدم خودش هم سوار شد و راه افتادیم تو راه پلاک همش تکون میخورد مـݧ کنجکاو‌تر میشدم کہ بفهم چہ پلاکیہ.🤔 دلم میخواست از سجادے بپرسم اما روم نمیشد هنوز.😅 سجادے باز ضبط و روشـݧ کرد ولے ایندفعہ صداے ضبط زیاد نبود مداحے قشنگے بود😭 "منو یکم ببیـݧ سینہ زنیمو هم ببیـݧ ببیـݧ کہ خیس شدم عرق نوکریمہ ایـ😭 دلم یہ جوریہ ولے پر از صبوریہ چقد شهید دارݧ میارݧ از سوریہ" اشک تو چشماے سجادے جمع شده بود😭 محکم فرموݧ و گرفتہ بود داشت مستقیم بہ جاده نگاه میکرد برام جالب بود چند دیقہ بینموݧ با سکوت گذشت تا اینکہ رسیدیم بہ داخل شهر اذاݧ و داشتـݧ میگفتـݧ جلوے مسجد🕌 وایساد سرش و برگردوند طرفم و گفت: با اجازتوݧ مـݧ برم نماز بخونم زود میام پیاده شد مـݧ هم پیاده شدم و گفتم مـݧ هم میام😁 _بعد از نماز از مسجد اومدم بیروݧ بہ ماشیـݧ تکیہ داده بود تا منو دید لبخند زد و گفت: قبول باشہ خانم محمدے تشکر کردم و گفتم همچنیـݧ🙏 سوار ماشیـݧ شدیم و حرکت کرد جلوے یہ رستوراݧ🏢 وایساد و گفت اگہ راضے باشید بریم ناهار بخوریم گشنم بود نگفتم و رفتیم داخل رستوراݧ و غذا خوردیم _وقتے حرف میزد سعے میکرد بہ چشمام👀 نگاه نکنہ و ایـݧ منو یکم کلافہ میکرد ولے خوشم میومد از حیایے کہ داشت.👌 _تو راه برگشت بہ خونہ بهش گفتم کہ هنوز خیلے از سوالاے مـݧ بے جواب مونده حرفم رو تایید کرده و گفت منم هنوز خیلے حرف دارم واسہ گفتـݧ و اینکہ شما اصلا چیزے نگفتید میخوام حرفاے شما رو هم بشنوم 😍 _اگہ خوانواده شما اجازه بدݧ یہ قرار دیگہ هم براے فردا بزاریم با تعجب گفتم: فردا❓زود نیست یکم از نظر مـݧ البتہ نظر شما هر چے باشہ همونہ گفتم باشہ اجازه بدید با خوانواده هماهنگ کنم میگم ماماݧ اطلاع بدݧ تشکر کرد رسیدیم جلوے در. میخواستم پیاده شم کہ دوباره چشمم افتاد بہ اوݧ پلاک حواسم بہ خودم نبود سجادے متوجہ حالت مـݧ شد و گفت:خانم محمدے ایشالا بہ موقعش میگم جریاݧ ایـݧ پلاک😂 و بہ خودم اومد از خجالت داشتم آب میشدم😓بدوݧ اینکہ بابت امروز تشکر کنم خدافظے کردم و رفتم کلید وانداختم درو باز کردم ماماݧ تا متوجہ شد بلند شد و اومد سمتم سلاااااااام ماماݧ جاݧ دستش و گذاشتہ بود رو کمرش و در اوݧ حالت گفت: _سلام علیکم خوش اومدے گونشو بوسیدم😘 و گفتم مرسے اومدم برم کہ دستم و گرفت و گفت کجا❓ازدستت عصبانیم خودمو زدم بہ اوݧ راه ابروهام و بہ نشانہ‌ے تعجب دادم بالا و گفتم: عصبانے براے چی❓ماماݧِ اسماء و عصبانیت❓شایعست باور نکـن ماماݧ جاݧ حرفایے میزنیا نتونست جلوے خندش و بگیره خبہ خبہ خودتو لوس نکـݧ بیا تعریف کـݧ چیشد اصـلݧ چرا رفتہ بودید بهشت زهرا😁❓ اومدم کہ جواب بدم تلفـݧ☎️ زنگ زد خاله‌ام بود. نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم......🏃‍♀🏃‍♀ 📝 ...
سازمان هوا شناسی اعلام کرد... هوای* مدیر* رو داشته باشید... مدیرتون نمونه است😂😂 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 %%🍏o%%🍏🌿%%🍏% %%%%\ %%% <%%% %%>🍏%%%🍏/%%🍏%%o %%%%%o%%\%%/ %\o🍏%\%%🍏/%🍏o/%' ' %%\ ` %/% % ' %l l % %' l l l l l l l l / \ ^^^^^^^^^^^^^ ﺷﻤﺎﻫﺎ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﺻﻼ ﮔﺮﻭﻩ ﻧﺒﻮﺩ ﻫﻤﺶ ﺑﯿﺎﺑﻮﻥ ﺑﻮﺩ . ﻣﺪﯾﺮ ﺑﺎ ﺳﻄﻞ ﺁﺏ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ ... ﭼﻘﺪﺭ ﯾﺦ ﺣﻮﺽ ﺷﮑﺴﺖ ... ﺯﯾﺮ ﻧﻮﺭ ﺷﻤﻊ ﭘﺴﺖ ﻣﯿﺰﺍﺷﺖ ... ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﮐﺸﯿﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮔﺮﻭﻩ ﺷﺪ ... ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﻗﺪﺭ ﻣﺪﯾﺮ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ... 😂😁😂
• . ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم در ره عشق ...🌿
📿 . تقصــیر دلــم نیسٺ ٺو را میخواهد ھــر گوشہ‌ے چشمــــے ٺو را میخواند(:'! ^^♥️!
.•°🙂🖇!' اگرشماازگناهان‌خود‌خستھ‌شوید ؛ خداوندازبخشید‌ن‌شما‌خستھ‌نمی‌شود… :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت عجیب پیرمرد منتظر اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج🌱