هم قدم با امام زمان.mp3
8.43M
#تلنگری 💌
من میخوام ؛ وقتی آقا ظهور کردن؛
کنارشون، سایه به سایهَشون
همقدمشون... باشم!!
▫️یعنی میشه ؟
▫️چکار باید بکنم ؟
#استاد_شجاعی
👌👌 حتما گوش کنید عالی
#قصه_دلبری
#قسمت_چهلم_و_چهارم
انتهای اتاق دری باز میشد که آنجارا آشپزخانه کرده بودند.بزور دو نفر پای سماور میاستادند و بعد از روضه چایی میدادند.
به نظرم همه کاره آنجا حاج محمود بود.
از من قول گرفت به هیچکس نگویم که آمده ام اینجا.
در آن آشپزخانه پله هایی آهنی بود که میرفت روی سقف اتاق.شرط دیگری هم گذاشت:نباید صدات بیرون بیاد!خواستی گریه بکنی یه چیزی بگیر جلو دهنت.
بعد از روضه باید صبر میکردم همه بروند و خوب که آب ها از آسیاب افتاد، بیام پایین.
اول تا آخر روضه آنجا نشستم و طبق قولی که داده بودم، چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بیرون نرود.
آن پایین غوغا بود.یک نفر روضه را شروع میکرد.ب بسم الله را که میگفت صدای ناله بلند می شد.همینطور روضه دست به دست میچرخید.یکی گوشه ای از روضه قبلی را میگرفت و ادامه میداد.
گاهی روضه در روضه میشد.تا آنم.قع مجلسی به این شکل ندیده بودم.حتی حاج محمود همانطور که در آشپزخانه چایی میریخت ، با جمع ناله میزد.
نمیدانم بخاطر نفس روضهخوان هایش بود یا روح آن اتاق ، هیچ کجا چنین حالی را تجربه نکرده بودم.توصیف نشدنی بود .
فقط میدانم گریه آقایان تا آخر مجلس قطع نشد،گریه ای شبیه مادر جوان از دست داده.
ادامه دارد...