#کتاب_مرتضی_و_مصطفی 📚
#قسمت_بیست_و_پنجم
#فصل_چهارم عملیات تل قرین
خاطرات خود گفته ی شهید_مرتضی_عطایی🎙
اوضاع هر لحظه وخیم تر می شد😞. ما در محاصره افتاده بودیم . وضعیت به گونه ای شد که من یکی فکر سالم برگشتن را هم نمی کردم. گوشی موبایلم را درآوردم و با بغضی که داشتم😔، صدایم را ضبط کردم. ناگهان دو تا از بچه ها را دیدم که از پشت خاکریز پریدند بیرون و با دشمن جنگ تن به تن کردند. از دلاوری و شجاعت شان کیف کردم😍.
بچه ها تیربارچی دشمن را که پشت تیربار بود و آتش سنگینی می ریخت، زدند. من سریع سینه خیز رفتم جلو، تیربار او را برداشتم، غلت زدم به طرف یک سنگر بتونی که آنجا بود و دستم را گذاشتم روی ماشه. به سید ابراهیم هم گفتم:«سید،ویه تیربار غنیمت گرفتم🤩.» سید گفت:« دمت گرم ابوعلی🙃!»
اوضاع کمی بهتر شد اما نه کاملا خوب. با دشمن بی دست و پایی طرف نبودیم. آنها اول شروع کردند به نارنجک💣 انداختن. ما دست شان را می دیدیم که بالا می رود و به طرف ما نارنجک پرت می کند. برد نارنجک به این طرف خاکریز نمی رسید و همان جلو منفجر می شد. با این حال، به محض دیدن دست آنها ، پشت خاکریز، سنگر می گرفتیم.
چندین بار این کار تکرار شد. دفعه بعد دست بالا رفت ، ما سنگر گرفتیم، اما خبری از انفجار نشد😒. پدرسوخته ها کلک شان بود😏. متوجه شده بودند ما با دیدن دست آنها سنگر می گیریم😛. دست ها را به حساب پرتاب نارنجک، الکی بالا برده و به اصطلاح فیلم بازی می کردند🤨.
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
دم عشق دمشق
🔺انتشارات: یا زهرا
#کتاب_مرتضی_و_مصطفی 📚
#قسمت_بیست_و_ششم
#فصل_چهارم |عملیات تل قرین|
خا طرات خود گفته ی شهید _مرتضی_عطایی🎙
وقتی ما سرمان را کشیده و سنگر می گرفتیم، نیرو هایشان با کمک آتش پشتیبانی از تپه بالا می آمدند .
یکی از بچه ها به نام (عارف) را صدا زدم. تیربار را به او دادم، گفتم:« برام آتیش بریز، می خوام برم جلو.»
گفت:« می خوای خودت رو به کشتن بدی؟» گفتم:« اگه بخواد اینجوری پیش بره، اوضاع مون پس معرکه ست. باید یه کاری کنیم. نمیشه دست روی دست گذاشت.😎» هفت هشت تا نارنجک برداشتم و از پشت خاکریز زدم بیرون. باید خودم را به پشت خاکریز محل تجمع آنها می رساندم. نامردها منتظر فرصت بودند تا بکشند بالا.😒
با حمایت آتش بچه ها، خودم را به محل مورد نظر رساندم. نارنجک ها را به فاصله ده متر به ده متر پشت خاکریز انداختم . این کار من در روحیه ی نیروها تاثیر خوبی گذاشت. آنها هم جرأت کردند و کمی جلو آمدند✌️.
سید ابراهیم تقاضای آتش کرد. آتش اجرا شد. خیلی زودتر از آنچه فکرش را می کردیم، پا به فرار گذاشتن و به پایین تپه رفتند. وقتی به پشت خاکریز محل تجمع شأن رفتیم، کشته های زیادی از آنها دیدیم✌️😃. نارنجک ها کار خودش را کرده بود.
در عملیات تل قرین ، « علیرضا توسلی» فرمانده تیپ با نام جهادی «ابو حامد» ، « رضا بخشی» جانشین تیپ با نام جهادی «فاتح» و «مهدی صابری» فرمانده گروهان گردان عمار با نام جهادی «غلامحسین» به شهادت رسیدند.
شهادت این سه نفر تأثیر بدی در روحیه سید ابراهیم گذاشته بود😔. اصلا حال مساعدی نداشت ، به او گفتم برگردد. خودم آنجا ماندم و دو روز بعد، با تحویل خط به نیروهای جدید، برگشتم.
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
دم عشق دمشق
🔺انتشارات: یا زهرا
#کتاب_مرتضی_و_مصطفی 📚
#قسمت_بیست_و_هفتم
#فصل_چهارم |عملیات تل قرین|
خاطرات خود گفته ی شهید_مرتضی_عطایی 🎙
زمان عملیات ها معمولا ضبط گوشی 📱 همراهم روشن است و تمام صداهای پیرامونم رو ضبط میکنم. در زمان عملیات تل قرین، زمانی که کار به اوج رسید و فکر زنده برگشت رو نمیکردم😕، در معرکه گلوله و خمپاره صدایم را ضبط کردم و گفتم :یاحسین!یاحسین!یاحسین!دقیقا مقابلمون تکفیرهای لعنتی اند. تعداد زخمی هامون رفته بالا. دل مان گرم است به حضرت زینب❤️. دو تا شهید داشتیم ،هفت هشت تا زخمی؛ ولی دل مان گرم است که راه خوبی را انتخاب کردیم. شارژ موبایلم تمام شده است و دیگر زیاد نمیتوانم صحبت کنم. دیگر حافظه ای برای ضبط فیلم ندارم اگر ما را بعد دیدید ،که هیچ! توفیق از ما سلب شده. یاحسین! اگر هم ندیدید، ما را حلال کنید. از ته دل حلال کنید. خیلی بد کردیم.😢 خیلی.😞 بندگی خدا رو نکردیم...
اینجا بغضم ترکید😭.با گریه ادامه دادم:
خدایا! بنده ی خوبی برات نبودم. شرایط سختیه. گریه ام نه از سر ترسه ، ازسر اینه که بندگی خدا رو نکردم😔. یاحسین زهرا! با این خمپاره اخری ،پای یکی از بچه ها قطع شد. پاهاش تکه پاره شد؛پاهاش یه طرف،تنش یه طرف. دست های من هم پر از خون است، موبایلمم همینطور. یاحسین زهرا!
دراین حین یکی از بچه ها از پشت گوشی گفت :
عقب نشینی کنیم؟؟ گفتم :نه ! نه! عقب نشینی تو کار نیست. سنگر رو حفظ کن.
خیلی تشنم بود. پشت بیسیم به مهدی صابری گفتم:غلام حسین ،ابوعلی!صابری گفت:جانم ابوعلی! جانم!
گفتم: میتونی یکیو بفرستی برا ما آب بیاره؟
جواب داد:نه! اینجا هم آب نداریم. گفتم:یا علی! کربلا!
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
دم عشق دمشق
🔺انتشارات: یا زهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 شب زیارتی اباعبدالله(ع) به یاد حاج قاسم
بلند شو علمدار
علم رو بلند کن
🌙۲۳ شب به سالگرد #شهادت
وَإِمَّــــا يَنْزَغَنَّكَ مِــــــنَ الشَّيْطَانِ
نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ ۚ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
وقتیڪه اذیت شدی ازوسوسه هایِ
شیطان بهخودم پناهببر ؛خودموصداڪن . . .✨
+ نمیخواهم اختیاری راڪهبخواهد
مرا ازتو جداڪند !
سورهاعراف [آیه ۲۰۰]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای امید من روا داری مگر
بازگردم ناامید از کوی تو...؟!
✅ با امام زمان (عج) حرف بزنیم
🍃🍃
مرحوم آیت الله میلانی میفرمودند:
هر روز بنشینید یک مقدار با امام زمان درد و دل کنید.
خوب نیست شیعه روزش شب شود و شباش روز شود و اصلاً به یاد او نباشد.
بنشینید چند دقیقه ولو آدم حال هم نداشته باشد، مثلاً از مفاتیح دعایی بخواند، با همین زبان خودمان سلام و علیکی با آقا کند.
با حضرت درد و دلی کند.
🍃🍃
آیت الله بهجت می فرمود:
بین دهان تا گوش شما کمتر از یک وجب است.
قبل از اینکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسیده است.
او نزدیک است، درد و دلها را میشنود.
با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید
🍃
در زمان حضرت امام هادی علیه السلام شخصی نامهای نوشت از یکی از شهرهای دور
نامهای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم،
به هر حال چه کنم؟
حضرت در جواب ایشان نوشتند:
«إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک»
لبت را حرکت بده, حرف بزن, بگو ما از شما دور نیستیم.
بحارالانوار/ ج53/ ص306
#جمعه
#ایها_العزیز
#امام_زمان
#حضرت_حجت
━━━💠🍃🌸🍃💠━━━