eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این سورپرایزو فعلا داشته باشین☺️ تا ببینیم خدا چه میخواد😉
لحظه وصل به یک پلک زدن می‌گذرد/ این فراق است که هر ثانیه‌اش یک‌سال است...
وای اگر بشکند این بغض که هر شب تا صبح از فراق تو فرو می‌خورم و می‌میرم...
... ✍مرحوم حاج اسماعیل دولابی: مؤمنین وقتی توبه می‎کنند، از گناه دوستشان توبه می‎کنند. گناه دوست که آمرزیده شد، دل خود آدم پاک می‎شود. توبه که می‎کنیم، اوّل توبه برای گناه دوست است. اگر دوستانمان گیر داشته باشند، در دستگاه خدا ما را مؤاخذه می‎کنند. مثل اینکه وقتی شاگردها درس بلد نباشند، از معلّمشان مؤاخذه می‎کنند. مسئولیت کوچک‎تر‎ها را از بزرگشان می‎خواهند. پس روزی هفتاد بار برای گناهان دوستان و زیردستانتان استغفار کنید. همان‎گونه که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم برای گناه امّت استغفار می‎نمود. برای گناهان دوستانتان روزی هفتاد بار استغفار کنید و الاّ راهتان مسدود خواهد بود. وقتی استغفار کنی، دورت خلوت می‎شود، آن‎گاه علی علیه السّلام در کنارت می‎نشیند. استغفار یکی از دو امان الهی است. حقِّ رفیق مؤمنت بر تو این است که تو برای او استغفار نمایی و او هم برای تو. ما باید بار گناه رفقایمان و دوستانمان را تحمّل کنیم و در درگاه حق‌‎تعالی برای آنها شفاعت و عذرخواهی کنیم.(: 📚 مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 مرده‌ام عیسی‌دمی خواهم که یابم زندگی همره باد صبا بفرست بوی خویش را ..🍃
وقتی چشم هایت را بر حرام می بندی....🌱 وقتی با آهنگ نجابت و وقار....💕 از جاده تلخ گناه 😕 پیروزمندانه میگذری....🌸 وقتی پاکی وجودت را 🌙 از نگاه های چرکین می پوشانی!💫 که حیایت ، فریاد " لبیک یا مهدی" سر می دهد... و تو می مانی و حس زیبای بندگی✨
؟
بـــــــــانــــوجــــان🧕🏻 نمیدانم‌در‌دلت‌چه‌میگذرد✨🌱: ولے:🥺💓: احسنت‌که‌باحجابت🍧💓:‌ نه‌‌دل‌شـهیدی‌راشـ❤️ـکاندی🌸 ‌نه‌دل‌جـــــوانی‌رالـــــــــرزاندی✋🏻 ‌‎‎‌‎‌‎‎‌‎‌‎‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش صاحبخانه مذهب کشورمون، وقتی میفهمه (مداح اهلبیت) مشغوله خدمت جهادی در خانه ی خود ایشونه!
امیرالمؤمنین(ع): «إن الله جمیلٌ یُحِبُّ الجمال، و یُحِبُّ اَنْ یَری اَثَر النِعمة علی عَبْدِه» همانا خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه رمضان نزدیک است ماه بندگی نزدیک است 🤲🤲🤲🤲🤲
[ ] از آن هایی نباش که با آرزوی دراز🥀 توبه خودشون رو به عقب انداختن😞 گفتم که به پیری رسم و توبه کنم👨‍🦳🤲 آنقدر جوان مرد و یکی پیر نشد...  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 (حجاب من)😍 بابا هم داشت همه ی تلاششو میکرد که جلوی اشکشو بگیره خوب میفهمیدم چه حالی دارن و چرا اینطور شدن، دوباره یادش افتاده بودن خصوصا با تعریفایی که از زینب کردم غذا کوفتمون شده بود مامان اشکاشو پاک کرد و گفت_ میخوام ببینمش سرمو به شدت آوردم بالا که گردنم درد گرفت، همونجور که ماساژش میدادم گفتم _نه مامان الان وقتش نیست یکم صبر داشته باشید بابا_ پس کی وقتشه طاها _ بابا جان یکم صبر کنید اون الان روحیش اصلا خوب نیست، حالی که دیروز داشت دل سنگم آب میکرد من هنوز نمیدونم مشکلش چی بوده که به این حال روزافتاده بوده باید بفهمم محمد همچنان سرش پایین بود، میدونم داداش مغرورم نمیخواست کسی اشکشو ببینه_داداش فقط زودتر _ چشم داداشم چشم بهشون لبخند زدم _ حالا بخورین دیگه! مردم از گشنگی . . زینب تقریبا 3 ساعتو نیم میشه که اینجا هستیم، دو ساعته که جشن شروع شده از وقتی پا تو این خونه گذاشتم یه بغضی گلومو گرفته که هر لحظه میخواد بترکه اما...اما نمیتونه، یعنی نمیتونم که بترکونمش جلوی اینهمه آدموقتی عشقمو...تمام زندگیمو کنار یکی دیگه میبینم وقتی میبینم دستشو گرفته و با تمام وجودش میخنده همون خنده هایی که من براشون جون میدم قلبم میخواد از تو سینم بزنه بیرون فقط خدا میدونه با چه دردی بهشون نگاه میکنم اما همش تو دلم دعا میکنم که‌‌ خوشبخت بشن خیلی سخته...خیلی سخته که عشقت جلوی چشمات بخواد داماد بشه و تو هیچکاری نتونی بکنی... تو تمام این مدت فقط آه کشیدم و بغضمو با آب پایین فرستادم، شیرینیه دامادیه عشقمو خودم پخش کردم تا مجبور نباشم بخورمش بهشون خیره شدم و از اعماق وجودم خوندم خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من آهِ جانسوزم رِسانده جان به لب باز لبخند باز لبخند بغضِ در سینه خرابست حال من رحمی به حالم کن تو میدانی غمم در سینه پنهان است غم پنهان با که گویم کز چه گویم تا که آرام گیرد بغضِ در سینه ام به قلم : zeinab.z ادامه دارد
🌹 (حجاب من)😍 بغضِ در سینه ام .............. دلم به حال خودم سوخت ولی نمیخوام عشقم ذره ای تو زندگیش غم ببینه پس تمام تلاشمو کردم دیگه آه نکشم چون شنیدم اگه یه نفر با حسرت بهت نگاه کنه و آه بکشه تو به خواستت نمیرسی و من نمیخوام این اتفاق برای عشقم بیفته پس لبخند زدم، به اشکام اجازه ی چکیدن ندادم و رفتم سمتشون شیرینیو با لبخند گرفتم جلوشون برگشتن سمتم نسترن با لبخند برداشت و عرفان هم یه لبخند زد که سریع چشممو ازش گرفتم و سرمو انداختم پایین، زیر لب شروع کردم به ذکر گفتن و با خودم عهد کردم وقتی که عقد کردن دیگه هیچوقت نباید بهش فکر کنم چون خوب میدونم دینمون گفته فکر کردن به شوهر کسه دیگه ای حرامه نسترن_ زینب جون تو چقدر آرومی از اول جشن ندیدم اصلا برقصی همش داشتی تو آشپزخونه کمک میکردی یه لبخند مصنوعی زدم _ اهل رقصیدن نیستم نسترن_ حتی با من؟ _ ببخشید حتی با شما! خوشبخت بشین هردوشون تشکر کردن سرمو انداختم پایین _ با اجازه دوباره رفتم تو آشپزخونه.... بالاخره اونهمه عذاب تموم شدن و اومدیم خونه اوففف ساعت 12 شبه خدا میدونه این چند ساعتو چطور تحمل کردماگه ذکرایی که میگفتم و توکل به خدا نبود تا الان حتما سکته کرده بودم خصوصا با این قلب مریض خیلی بهم فشار اومده بود رفتم قرصمو خوردم و گرفتم خوابیدم . . طاها صبح که از خواب بیدار شدم بعد از نماز و خوردن صبحانه طرفای ۷:۳۰ بود که راه افتادم سمت بیمارستان و گفتم سرپرستار بیاد تو اتاقم، الان هم منتظرشم صدای در اومد _ بفرمایید خانم تقوی_ سلام _سلام بفرمایید بشینید تقوی_ با من امری داشتین؟ _خواستم بیاین اینجا چون میخوام یه کاری بکنین سوالی نگاهم کرد _ میخوام فرمیو که خانم زارعی برای آموزش تو بیمارستان پر کرده بودن برام بیارین تقوی با تعجب_ چی؟ ولی اخه _ ولی و اما و اگر نداره خواهشا تا ده دقیقه ی دیگه فرم رو میزم باشه به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
🌹 (حجاب من)😍 ولی و اما و اگر نداره خواهشا تا ده دقیقه ی دیگه فرم رو میزم باشه هنوز تو شُک بود ولی بلند شد_ چشم منتظر بودم هرچه سریعتر اون برگرو بیاره ولی طبق معمول که آدم هروقت منتظره زمان زودتر بگذره! عقربه های ساعت اصلا از جاشون تکون نمیخوردن به هر زور و زحمتی که بود 10 دقیقه رو دووم آوردم ولی تقوی هنوز نیومده بود دو دقیقه دیگه صبر کردم بازم نیومد خیلی عصبی بودم زنگ زدم دفتر پرستاری یه خانمی برداشت _ دفتر پرستاری بفرمایید _ شمس هستم بگید خانم تقوی زودتر بیان اتاق من خانمه_ چشم چشم آقای شمس با عصبانیت گوشیو گذاشتم سر جاش 5 دقیقه ی بعد در زدن باعصبانیت_ بفرمایید تقوی_ ببخشید آقای شمس داشتم دنبالش میگشتم، برگرو گرفت سمتم _ بفرمایید برگرو تقریبا از دستش کشیدم، یه نگاه کردم وقتی اسم زینب، شماره و آدرسو دیدم خیالم راحت شد _ ممنون میتونید برید درو بست و رفت هجوم بردم سمت گوشیم. سه تا شماره بود: شماره ی خونشون، مبایل باباش و موبایل خودش اول همه ی شماره ها و آدرسو هر اطلاعاتی که ازش بودو توی یه برگه نوشتمو گذاشتم تو کیف پولم. هر سه تا شمار رو تو گوشیم سیو کردم شماره ی زینبو گرفتم. یه آهنگ شروع کرد به خوندن آهنگو شناختم. بغض از مرتضی پاشایی مرحوم بود با شنیدن این آهنگ بیشتر مصمم شدم که بفهمم این دختر چشه یکم که آهنگ خوند گوشیو جواب داد صدای نازک و آرومش پیچید تو گوشی. خودش بود زینب بود زینب_ الو... آب دهانمو قورت دادم و لبمو با زبونم خیس کردم _ سلام زینب_ سلام بفرمایید _ زینب خانم نشناختید؟ زینب_ خیر بجا نمیارم _ طاها هستم. طاها شمس بعد از چند لحظه مکث صداش دوباره پیچید تو گوشی با تعجب پرسید_ آقا طاها شما شماره ی منو از کجا آوردین؟ اتفاقی افتاده؟ _ از دفتر پرستاری گرفتم. نه نه اتفاقی نیفتاده فقط میخواستم ببینمتون باز هم صداش متعجب شد _ منو ببینین؟ چرا؟ مگه چیشده؟ _ بابا به خدا هیچی نشده چرا همش منتظرین اتفاقی بیفته. امروز میتونین بیاینبیمارستان؟ زینب_ بیمارستان؟ چرا؟ چیشده؟ به قلم : zeinab.z ادامه دارد........