شهادٺ یعنے
مٺفاوٺ بہ آخر رسیدن
وگرنہ مرگ پایان همہ قصہ هاست...
#شهیدابراهیمهادی🌿
#علمدارکمیل
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِحسین
#ولـایتاعـتبارمـاشـهادتافـتخارمـا
- ماھِحرم .
شهادٺ یعنے مٺفاوٺ بہ آخر رسیدن وگرنہ مرگ پایان همہ قصہ هاست... #شهیدابراهیمهادی🌿 #علمدارکمیل #اللٰ
#خاطره_شهید ♥️🖇
____________________
آخر آذرماه بود. با ابراهیم برگشتیم تهران. در عین خستگی خیلی خوشحال بود.
می گفت: هیچ شهیدی یا مجروحی در منطقه دشمن نبود، هرچه بود آوردیم. بعد گفت: امشب چقدر چشم های منتظر را خوشحال کردیم، مادر هرکدام از این شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش برای ما هم هست.
من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خود دعا می کنی که گمنام باشی!؟
منتظر این سوال نبود. لحظه ای سکوت کرد و گفت: من مادرم رو آماده کردم، گفتم منتظر من نباشه، حتی گفتم دعا کنه که گمنام شهید بشم! ولی باز جوابی که می خواستم نگفت.
راویان: علی صادقی، علی مقدم
#شهیدابراهیمهادی
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِحسین
#ولـایتاعـتبارمـاشـهادتافـتخارمـا
#امام_زمان
- ماھِحرم .
شهادٺ یعنے مٺفاوٺ بہ آخر رسیدن وگرنہ مرگ پایان همہ قصہ هاست... #شهیدابراهیمهادی🌿 #علمدارکمیل #اللٰ
نام: ابراهیم هادے
محلتولد: تهـران
تاریختولد: ۱۳۳۶/۰۲/۰۱
تاریخشهـادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۲
محلشهادت: کانال کمـیل
آدرسمزار: جاویدالاثـر
مزاریادبود: بهشتزهرایتهران
وضعیتتاهل: مجرد
کودکی:👇🏻🌿
پهلوان بسیجی ابراهیم هادی از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب و ستاره ورزش کشتی کشورمان است؛ او در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد؛ ابراهیم چهارمین فرزند خانواده بود؛ او در نوجوانی طعم تلخ یتیمی را چشید، از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.
خصوصياتاخلاقیشهید:👇🏻🌿
ابراهیم روحیه و منش پهلوانی قوی داشت
بطوری که وقتی میخواهند از او یاد کنند
میگویند قهرمانی با منش پوریای ولی ...
حواسش به همه چیز بود ، هیچ وقت کاری نمیکرد که غیر خدایی باشد . همه ی کارهایش برای رضایت خدا بود و بس.
شهادت:👇🏻🌿
سرانجام ابراهیم، در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچههای گردان کمیل و حنظله در کانالهای فکه مقاومت کرد اما تسلیم نشد و در ۲۲ بهمن سال ۶۱ بعد از فرستادن بچههای باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد و دیگر کسی او را ندید و به خواسته خودش شهید گمنام شد.
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِحسین
#ولایتاعـتبارمـاشـهادتافـتخارما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱ڪاری کُنبرایم
آخرنه صبری مانده
نه قراری ..
بالی میخواهمبرای پرواز
تنها مانده ام میدانی 😔
رنجورموتابوتوانــی که ندارم
دلتنگتوام،ای توهمانــی ڪه ندارم....
#شهیدمحمودرضابیضایی 💞
.
هشتمین روز، هوای دلمان بارانی است
مشهد و کرببلا هر دو حرم مهمانیست
هم سر سفرهی سلطان دوعالم هستیم
هم پریشان شب هشت محرم هستیم!
بعضے از قلب ها ،خیلے نابَند...
حواستون ، به قلب هاتون باشه ...
التماس دعا....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥حال خوب
🌸بهترین ها را برای خودت بخواه
🌱تو شایسته حال خوب را داری.😊
🍃برنامه ریزی برای تک تک لحظه هایت،برای شکوفاییت
برای رسیدن به بهترین ها😌😍
🌸خدا کمکت میکند.خودش گفته
🌷بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را🌷
#کانال_نمازی_به_افق_عشق
The-7th-Dua-Of-Sahifa-Al-Sajjadiya.mp3
3.86M
ترجمہ دعا😌👇🏻
ای آنکہ گرہ کارهای بستہ بہ دست تو باز میشود،ای آنکہ سختیِ دشواری ها با تو آسان میشود،ای آنکہ راه فرار بہ آسودگی را از تو باید خواست،سختی ها با قدرت تو نرم میشوند و به لطف تو اسباب کارها فراهم می شود و با قدرت تو قضا انجام میشود و چیزها بہ اراده تو موجود میشوند و فرمان تو را بدون آنکہ بگویی انجام میدهند و آنچہ خواست تو نیست بدون آنکه بگویی از آن روی برگردان هستند،هیچ بلایی از ما از بین نمی رود مگر تو آن را از بین ببری و هیچ اندوهی برطرف نمیشود مگر تو آن را از دل برانی،ای پروردگار من،اینک بلایی برای من بہ وجود آمده کہ سنگینی اش مرا بہ زانو در آورده و بہ دردی گرفتار شدم کہ نمیتوانم با آن مدارا کنم،این همہ را تو با نیرویت برای من آورده ای و آنچہ تو آورده باشی هیچ کس نمی تواند بر طرف کند،دری را کہ تو بستہ باشی کسی نمیتواند باز کند و دری را کہ تو باز کرده باشی کسی نمی تواند ببندد،اگر کاری را دشوار کنی هیچ کس آسان نکند و اگر کسی را خوار کنی کسی کمک نکند،پس بر محمد و خاندانش درود فرست،خدای من بہ خوبی ات درِ آسایش را برای من باز کن و با نیرویت سختی اندوهم را از بین ببر و از آنچه شکایت می کنم بہ نیکی نگاه کن و شیرینی اجابت آنچہ خواستم را بہ من بچشان و رحمت دلخواهت را به من بده و راه بیرون رفتن از این گرفتاری را جلویم قرار بده و بہ خاطر گرفتاری ام مرا از انجام واجبات باز ندار،ای پروردگار من از آنچه بر سرم آمده دلتنگ و بی طاقتم و اندوهگین هستم و تو تنها کسی هستی که می توانی اندوه را از من دور کنی پس با من چنین کن حتی اگر شایسته آن نباشم ای صاحب عرش بزرگ
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ ...
از آن ڪسانے مباشید ڪه خدا را ...فراموش ڪرده اند ...
حشر/19
عاشق خدا یعنے حسین ع
ڪه در اوج بلا و سختے وقتے ...
علے اصغرش هم مے رود ،مے گوید :
🔰 ماه نجات از جهنم
🔺️ رهبر انقلاب: رمضان ماه رحمت است، ماه مغفرت است. فرمود: «و هذا شهر العتق من النّار»؛ آزادی از آتش. آزادی از آتش، در واقع آزادی از همین خطاها و گناهانی است که ما انجام میدهیم. ۱۳۹۲/۰۴/۳۰
#بهار_قرآن
4_5868210402025801208.mp3
4.2M
🔴تندخوانی جز نهم قرآن کریم
الاعراف از آيه ۸۸ تا ۲۰۶ و الانفال از آيه ۱ تا ۴۰
✨قرآن بہ ڪاغذ چنان ارزشے میدهد ڪه آنرا مقدس میڪند، حال ببین با جان و دل آدمے چہ میڪند
#کانالنمازیبهافقعشق
رسولی-شب9ماه-رمضان-روضه980.mp3
3.09M
روضه شب نهم 💔🎧
مهدی رسولی
{هر شب می رویم سر سفره ائمہ}
از دستش ندید 🖤
#نوای_عاشقی🎧🎤
💞 لذت بندگی | خیلی خوابم میآید!
🤔 اگر بخوابم 🛌 نمیتوانم برای نماز شب 🤲 بلند شوم، چه کار کنم؟
#لذت_بندگی
#نماز_شب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
استوری امام زمانی❤️
✨
•|🦋|•
اگه یه روز خواستے
تعریفے برایِ شهید پیدا کنے...؛
بگو شهیــد یعنے باران؛🕊
حُسْنِ باران این است کھ⇣
زمینے ست ولے
آسمانے شده است
و به امدادِ زمین مےآید.. !:)💚
#شهیدانه
#پارت_پنجاهو_هشت🌹
(حجاب من)😍
با اخم رفت بیرون
همینکه رفت پشت سرش یه پرستاره دیگه اومد داخل
پرستار با خوشرویی_ سلام من اومدم مسکنه مریضمونو بزنم
زینب سرشو بلند کرد و با ترس به پرستاره نگاه کرد. دوباره بغض کرد. چسبید به نازنینو خودشو تو بغلش قایم کرد
خندم گرفت اون وسط. معلومه خیلی از آمپول میترسه
طاها به شوخی_ خانم پرستار این آبجی کوچولوی من خیلی از آمپول میترسه حالشم بهتر شده لطفا بهش آمپول نزنین
وگرنه دوباره با من قهر میکنه
پرستار _ اا دختر به این بزرگی از این آمپول کوچولو میترسه؟ آخه اینکه ترس نداره عزیزم
زینب_ نمیخوام خوبِ خوب شدم اصلنشم دیگه درد ندارم
چشماشو مثل گربه ی شرک کرد و به نازنین نگاه کرد آجی جونم؟ زن داداش جونم؟ بگو آمپول نزنه بعد دوباره محکم
بغلش کرد
نازنین خندش گرفت شروع کرد به خندیدن
نازنین_ خانم پرستار مگه از رو جنازه ی من رد بشی بزارم به خواهر شوهر عزیزم آمپول بزنی
پرستار_ نمیشه که آقای دکتر گفته بزنم
زینب_ خب دکتر گفت درد داری؟ منم گفتم آره ولی الان کاملا خوب شده. آجی؟ داداش؟ بریم؟ حوصلم سر رفت
هممون خندیدیم
طاها پرستارو صدا کرد بُرد بیرون و راضیش کرد که بهش آمپول نزنه
طاها اومد تو یه ویلچر هم همراهش بود
طاها_ خب خب آبجی خانم باید بریم نوار قلب و اکو هم بدی اگه خوب بودی مرخص میشی
زینب_ آخ جون ویلچر سواری
منو طاها زدیم زیر خنده این دختر چقدر شیطونه آخه
تند از جاش بلند شد که نازنین کمکش کرد
با کمک نازنین نشست رو ویلچر
با مظلومیت_ آجی جونم منو هُل میدی؟
نازنین_ چرا که نه فدات شم. بزن بریم
و شروع به حرکت کرد
زینب خیلی خوشش اومده بود همینجور میخندید نازنین هم که از خنده ی زینب ذوق کرده بود سرعتشو بیشتر کرد
_ چقدر ساده و بی آلایشه. دقیقا مثل بچه ها پاک و معصومه با کوچیکترین چیزی راحت میشه خندوندش
طاها برگشت سمتم و لبخند زد_ آره درست میگی. ولی به همون نسبت که با چیزای کوچیک میشه خندوندش، با
کوچیکترین چیزی هم ناراحت میشه. اون خیلی دل نازکه کاش دیگه هیچوقت دلش نشکنه به خاطر عرفان خیلی داغون
شد. سعی میکنه قوی باشه، بخنده ولی از چشماش معلومه همه ی خنده هاش الکین و از درون نابوده
برگشتم به زینب نگاه کردم داشت سرفه میکرد
از خنده ی زیاد نفس کم آورده بود
یه فکری از ذهنم گذشت
سرمو محکم تکون دادم و بهش نهیب زدم. این امکان نداره...
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد....