eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. هشتمین روز، هوای دل‌مان بارانی است مشهد و کرب‌بلا هر دو حرم مهمانی‌ست هم سر سفره‌ی سلطان دوعالم هستیم هم پریشان شب هشت محرم هستیم!
سلام.... میفرمایند: إِلَهِي هَبْ لِي قَلْباً يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ...
خدايا، قلبى به من عنايت كن كه اشتياقش او را به تو نزديك كن
بعضے از قلب ها ،خیلے نابَند... حواستون ، به قلب هاتون باشه ... التماس دعا....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥حال خوب 🌸بهترین ها را برای خودت بخواه 🌱تو شایسته حال خوب را داری.😊 🍃برنامه ریزی برای تک تک لحظه هایت،برای شکوفاییت برای رسیدن به بهترین ها😌😍 🌸خدا کمکت میکند.خودش گفته 🌷بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را🌷
The-7th-Dua-Of-Sahifa-Al-Sajjadiya.mp3
3.86M
ترجمہ دعا😌👇🏻 ای آنکہ گرہ کارهای بستہ بہ دست تو باز می‌شود،ای آنکہ سختیِ دشواری ها با تو آسان می‌شود،ای آنکہ راه فرار بہ آسودگی را از تو باید خواست،سختی ها با قدرت تو نرم می‌شوند و به لطف تو اسباب کارها فراهم می شود و با قدرت تو قضا انجام می‌شود و چیزها بہ اراده تو موجود می‌شوند و فرمان تو را بدون آنکہ بگویی انجام می‌دهند و آنچہ خواست تو نیست بدون آنکه بگویی از آن روی برگردان هستند،هیچ بلایی از ما از بین نمی رود مگر تو آن را از بین ببری و هیچ اندوهی برطرف نمی‌شود مگر تو آن را از دل برانی،ای پروردگار من،اینک بلایی برای من بہ وجود آمده کہ سنگینی اش مرا بہ زانو در آورده و بہ دردی گرفتار شدم کہ نمی‌توانم با آن مدارا کنم،این همہ را تو با نیرویت برای من آورده ای و آنچہ تو آورده باشی هیچ کس نمی تواند بر طرف کند،دری را کہ تو بستہ باشی کسی نمی‌تواند باز کند و دری را کہ تو باز کرده باشی کسی نمی تواند ببندد،اگر کاری را دشوار کنی هیچ کس آسان نکند و اگر کسی را خوار کنی کسی کمک نکند،پس بر محمد و خاندانش درود فرست،خدای من بہ خوبی ات درِ آسایش را برای من باز کن و با نیرویت سختی اندوهم را از بین ببر و از آنچه شکایت می کنم بہ نیکی نگاه کن و شیرینی اجابت آنچہ خواستم را بہ من بچشان و رحمت دلخواهت را به من بده و راه بیرون رفتن از این گرفتاری را جلویم قرار بده و بہ خاطر گرفتاری ام مرا از انجام واجبات باز ندار،ای پروردگار من از آنچه بر سرم آمده دلتنگ و بی طاقتم و اندوهگین هستم و تو تنها کسی هستی که می توانی اندوه را از من دور کنی پس با من چنین کن حتی اگر شایسته آن نباشم ای صاحب عرش بزرگ
سلام...
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ ... از آن ڪسانے مباشید ڪه خدا را ...فراموش ڪرده اند ... حشر/19
عاشق خدا یعنے حسین ع ڪه در اوج بلا و سختے وقتے ... علے اصغرش هم مے رود ،مے گوید :
آنچه مصیبت وارده را بر من آسان می‌ڪند این است ڪه خداوند می‌بیند...
ما ڪمے ، اندڪے ، ذره ایے ... مے توانید همچون.حسین.علیه السلام عاشق باشیم ؟!
هوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ...
عزیزان عاشق شویم... عاشق خدا.... التماس دعا...👨‍💻
🔰 ماه نجات از جهنم 🔺️ رهبر انقلاب: رمضان ماه رحمت است، ماه مغفرت است. فرمود: «و هذا شهر العتق من النّار»؛ آزادی از آتش. آزادی از آتش، در واقع آزادی از همین خطاها و گناهانی است که ما انجام میدهیم. ۱۳۹۲/۰۴/۳۰
🔴دعای روز نهم ماه مبارک رمضان
4_5868210402025801208.mp3
4.2M
🔴تندخوانی جز نهم قرآن کریم الاعراف از آيه ۸۸ تا ۲۰۶ و الانفال از آيه ۱ تا ۴۰ ✨قرآن بہ ڪاغذ چنان ارزشے میدهد ڪه آنرا مقدس میڪند، حال ببین با جان و دل آدمے چہ میڪند
رسولی-شب9ماه-رمضان-روضه980.mp3
3.09M
روضه شب نهم 💔🎧 مهدی رسولی {هر شب می رویم سر سفره ائمہ} از دستش ندید 🖤 🎧🎤
💞 لذت بندگی | خیلی خوابم می‌آید! 🤔 اگر بخوابم 🛌 نمی‌توانم برای نماز شب 🤲 بلند شوم، چه کار کنم؟
•|🦋|• اگه یه روز خواستے تعریفے برایِ شهید پیدا کنے...؛ بگو شهیــد یعنے باران؛🕊 حُسْنِ باران این است کھ⇣ زمینے ست ولے آسمانے شده است و به امدادِ زمین مےآید.. !:)💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 (حجاب من)😍 با اخم رفت بیرون همینکه رفت پشت سرش یه پرستاره دیگه اومد داخل پرستار با خوشرویی_ سلام من اومدم مسکنه مریضمونو بزنم زینب سرشو بلند کرد و با ترس به پرستاره نگاه کرد. دوباره بغض کرد. چسبید به نازنینو خودشو تو بغلش قایم کرد خندم گرفت اون وسط. معلومه خیلی از آمپول میترسه طاها به شوخی_ خانم پرستار این آبجی کوچولوی من خیلی از آمپول میترسه حالشم بهتر شده لطفا بهش آمپول نزنین وگرنه دوباره با من قهر میکنه پرستار _ اا دختر به این بزرگی از این آمپول کوچولو میترسه؟ آخه اینکه ترس نداره عزیزم زینب_ نمیخوام خوبِ خوب شدم اصلنشم دیگه درد ندارم چشماشو مثل گربه ی شرک کرد و به نازنین نگاه کرد آجی جونم؟ زن داداش جونم؟ بگو آمپول نزنه بعد دوباره محکم بغلش کرد نازنین خندش گرفت شروع کرد به خندیدن نازنین_ خانم پرستار مگه از رو جنازه ی من رد بشی بزارم به خواهر شوهر عزیزم آمپول بزنی پرستار_ نمیشه که آقای دکتر گفته بزنم زینب_ خب دکتر گفت درد داری؟ منم گفتم آره ولی الان کاملا خوب شده. آجی؟ داداش؟ بریم؟ حوصلم سر رفت هممون خندیدیم طاها پرستارو صدا کرد بُرد بیرون و راضیش کرد که بهش آمپول نزنه طاها اومد تو یه ویلچر هم همراهش بود طاها_ خب خب آبجی خانم باید بریم نوار قلب و اکو هم بدی اگه خوب بودی مرخص میشی زینب_ آخ جون ویلچر سواری منو طاها زدیم زیر خنده این دختر چقدر شیطونه آخه تند از جاش بلند شد که نازنین کمکش کرد با کمک نازنین نشست رو ویلچر با مظلومیت_ آجی جونم منو هُل میدی؟ نازنین_ چرا که نه فدات شم. بزن بریم و شروع به حرکت کرد زینب خیلی خوشش اومده بود همینجور میخندید نازنین هم که از خنده ی زینب ذوق کرده بود سرعتشو بیشتر کرد _ چقدر ساده و بی آلایشه. دقیقا مثل بچه ها پاک و معصومه با کوچیکترین چیزی راحت میشه خندوندش طاها برگشت سمتم و لبخند زد_ آره درست میگی. ولی به همون نسبت که با چیزای کوچیک میشه خندوندش، با کوچیکترین چیزی هم ناراحت میشه. اون خیلی دل نازکه کاش دیگه هیچوقت دلش نشکنه به خاطر عرفان خیلی داغون شد. سعی میکنه قوی باشه، بخنده ولی از چشماش معلومه همه ی خنده هاش الکین و از درون نابوده برگشتم به زینب نگاه کردم داشت سرفه میکرد از خنده ی زیاد نفس کم آورده بود یه فکری از ذهنم گذشت سرمو محکم تکون دادم و بهش نهیب زدم. این امکان نداره... به قلم : zeinab.z ادامه دارد....
🌹 (حجاب من)😍 سرمو محکم تکون دادم و بهش نهیب زدم. این امکان ندارهطاها_ نازنین جان بسه دیگه. برای زینب خوب نیست زیاد بخنده نازنین هم از حرکت ایستاد و آروم به سمت اتاقی که نوار قلب میگیرن رفت در زد اومدن درو باز کردن ویلچرو حرکت داد داخل اتاق ما هم رفتیم داخل کنار ایستادیم نازنین زینبو برد پشت پرده که گوشه ی سمت چپ اتاق بود دوتا پرستار زن و یه مرد داخل اتاق بودن . . زینب نازنین منو آورد پشت پرده ای که تو اتاق نصب شده بود رو تخت نشوندم و کمک کرد آماده شم نازنین_ خانم پرستار؟ میشه بیاین؟ آماده شد پرستار_ اومدم پرستار اومد و شروع کرد به گرفتن نوار قلب تموم شد. گیره هارو کند منم لباسمو درست کردم باز هم نازنین کمک کرد از رو تخت اومدم پایین بعد آروم از پشت پرده اومدیم بیرون و نشستم رو ویلچر طاها و محمدو دیدم که گوشه ی اتاق ایستادن راستش ازشون خجالت کشیدم مثال قرار بود امروز بهمون خوش بگذره من باعث شدم روزشون خراب بشه دمغ شدم و از خجالت سرمو انداختم پایین. اخه من چرا اینقدر بدم خدا جون طاها_ نازنین نوار قلبو بده ببینم گرفتو نگاهش کرد طاها_ خب خب نوار قلبت که عالیه باید ببینیم اکو چی میگه چیزی نگفتم طاها_ خوبی آجی؟ صداش نگران بود. سرمو بلند کردم یه لبخند مصنوعی زدم _ خوبم طاها_ مطمئن؟ اخه خیلی دمغی _ مطمئنه مطمئن. از شماهم بهترم وارد اتاق اکو شدیم البته فقط خودم رفتم تو حتی نزاشتم نازنین بیاد اونا داخل اتاق بیرونی موندن من رفتم تو یه اتاق دیگه اکو هم تموم شد. تا حالا اکو نداده بودم این اولین بار بود اوندفعه که طاها گفت برم اکو تصمیمشو داشتم ولی وقت نکرده بودم که امروز یهو این اتفاق افتاد ولی خیلی جالب بود صدای قلب خودمو میشنیدم از اتاق اومدم بیرون که نازنین سریع اومد پیشم خواست دستمو بگیره کمکم کنه که مانع شدم _ خودم میام به قلم : zeinab.z ادامه دارد....
🌹 (حجاب من)😍 _خودم میام نازنین_ اا زینب هنوز حالت خوب نشده _ نه خوبم نگران نباش هر کاری کرد راضی نشدم رفتم رو صندلی نشستم چند دقیقه بعد جوابو بهمون دادن و باز طاها برداشت ببینتش. اومد رو صندلی نشست. ساکت داشت به برگه نگاه میکرد بهش خیره شدم ببینم چی میگه راستش ترسیده بودم برگشت سمتم و اونم بهم خیره شد وقتی ترسو تو نگاهم دید لبخند زد طاها_ آبجی جونم هیچیش نیست چشمام گشاد شد _ داداش؟ منکه بچه نیستم میخوای گولم بزنی؟ طاها_ نه ابجی کوچولو گولت نمیزنم و با لبخند ادامه داد. مشکلت خیلی جدی نیست الان که اینو دیدم خیالم راحته راحت شد. بهت اطمینان میدم اگه قرصایی که میدم بخوری خیلی زود خوب میشی و دیگه مشکلی نداری _ مطمئنی داداش؟ طاها_ صد در صد وای خدایا شکرت الهی شکرت عاشقتم خدای مهربونم داشتم از خوشحالی ذوق مرگ میشدم بدو بدو رفتم تو بغل نازنین دوتایی همدیگرو بغل کرده بودیم میچرخیدیم و با ذوق میخندیدیم بهترین خبری بود که شنیدم ما همینجور میخندیدیم و طاها و محمد هم با لبخند عمیقی بهمون نگاه میکردن از تو بغل نازنین بیرون اومدم و رو کردم سمت طاها _ داداش؟ بریم؟ دیر شدا طاها_ بریم تند دویدم سمت در صدای خندشون بلند شد نازنین_ آروم باش آجی جون سرمو از اتاق بردم بیرون چشمامو ریز کردم و یه سرک کشیدم چندتا دکتر دیدم که داشتن رد میشدن ولی یکیشون از همه عقب تر بودو تنها یه لبخند شیطون اومد رو لبم پاورچین پاورچین رو نک انگشتام راه افتادم سمتش حواسش نبود قدمامو باهاش تنظیم کردم و عین حرکاتشو تکرار میکردم هر طرف میرفت منم از پشتش میرفتم سرش تو پروندش بودو داشت میخوندش یهو پیچید سمت چپ که منم تند همونکارو کردم و چشمم خورد به طاها و محمد و نازنین که از خنده سرخ شده بودنو داشتن به درو دیوار نگاه میکردن تا من لو نرم.... به قلم : zeinab.z ادامه دارد....
پایان پارت گذاری☘☘
🎙 گفت:ڪھ‌چے!؟😕 هےجانبازجانباز... شہیدشہید... میخواستن‌نࢪن😑 ڪسےمجبوࢪشون‌ڪࢪدھ‌بود!؟😂 گفتم:چࢪااتفاقا!مجبوࢪشون‌میڪࢪد🎈 گفت:ڪۍ!؟😐 گفتم:همونـےڪھ‌تونداࢪیش.! گفت:من‌نداࢪم!؟چےࢪو😳 گفتم:غیࢪت♥️🥀