- ماھِحرم .
امروز سالگرد تاسیس مسجد جمکران هستش🌹🤩
نزدیک دو، سه قرن هست که ما مسجد جمکران داریم🤩😍🤚
#اندکیتفکر•°↯
ـــــــــــــــ
شماییکهتوخیابوننامحرممیبینی
سرتروپایینمیندازی!
آفرینبھت!😁🖐🏻
ولیچجوریهکهبعضیاتونروتو
مجازیشباید📱❕
باخاکاندازازتوپیوینامحرمها
جمعتکرد؟؟!🙄
چوناونجامیشناسنتواینجامیگی
کسیمنو نمیشناسه؟!😶
یاشایدمنگاهاونبالاییروفراموش
کردیکههمچینکاریمیکنی؟!🙂🥀
﴿شماراچهشدهاستکهبرایخدا
عظمتووقارقائلنمی شوید؟﴾
#مالکملاترجونلــِللهوقارا؟🚶🏻♂‼️
به نام خدا
#رمان_راض_بابا
#پارت_سوم
#شما_دختر_من_رو_ندید
داشت با بغضم سرباز میکرد که تیمور ماشین را وسط خیابان متوقف کرد با اندک کسانی که در تن مانده بود دستگیره را کشیدم و چادرم را محکم در مشت گرفتن و شروع به دویدن کردن از دور فقط سیاهی جمعیت دیده می شد به چهار راه که رسیدیم چند آمبولانس وسط خیابان ایستاده بودند دیوار حسینیه بالا رفته بودند و داخل را نگاه می کردند و بعضی ها هم به سر زنان و حسین گویان از در ورودی برادران بیرون میدویدند تیمور با چشمان سرگردان است اطراف را برانداز کرد از گوشه و کنار صدای جیغ و داد فریاد بلند بود مفقود به تیمور خیره شدم
_ گوشی... با گوشی زنگ بزن به راضیه ببین کجاس!
باعجله جیب شلوار و پیراهنش را وارسی کرد
_ نیاوردم. یادم رفت بیارمش... نگاه کن مریم من میرم دنبال هدایت تو هم برو دنبال راضیه!!
شهین خواهر تیمور و آقای باصری به خاطر ما به شیراز آمده بودند به همین خاطر تیمور خیلی نگرانش بود با چشمان مه گرفته ام راه مستقیم خود را دویدم ناگهان یادم به روز تولدش افتاد و با خودم گفتم:{ راضیه تو بیمه شده ای بیمه حضرت زهرا تو رو به خودشون سپردم🤲😉
۱۵ شهریور وقت اذان ظهر بود که خدا راضیه را بهمان بخشید روی تخت بیمارستان نیمه حال افتاده بودند که پرستاری وارد اتاق شد و به سراغ دیگر تخت ها رفت مادرم روی صندلی کنارم نشسته و با نگاه روی صورتم مانده بود
_بیدار شدی؟
سرم را به نشانه تایید تکان دادم و گفتم:{ ننه، بچم کجاست؟؟ سالمه؟؟}
دستم را فشرد و گفت:{ها... یه مرضیه دیگه.}
ادامه دارد...
❌ کپی به شرط فوروارد غیر از این حرام است🚫
به نام خدا
#رمان_راض_بابا
#پارت_چهارم
#شما_دختر_من_رو_ندید
به آرامی پلک هایم را بستم دستانم را به سمت آسمان بالا بردم و خدا را شکر کردم مادر با تعجب گفت:{ ننه خیلی خوشحالی همه چشم انتظار پسر بودن او که مکس کرد
_حتی تیمور!!
لبخند کم رمقی روی لبانم می شد همیشه از خدا می خواستم دو تا دختر نصیبم کند و به نیت حضرت زهرا اسم هایشان را راضیه و مرضیه بگذرم و بیمه بی بی بشوند دختر برای ما رحمت بود سر مرضیه که باردار شدم، تیمور توی پترو شیمی به عنوان راننده اتش نشانی م استخدام شد می دانستم با آمدن دختر دوم هم اتفاقات خوبی خواهد افتاد اما تیمور دوست دارد بچه مان پسر باشد دست روی شکم میکشی به میگفت میخواهم اسمش را مرتضی بگذارم و نوکر امام علی شود.
وقتی راضیه به دنیا آمد و در بیمارستان صورت روشن و چشمان بزرگ قهوه ایش را در چشمان،تیمور جا گرفت انگار چشم انتظار همین دختر بوده است آنقدر ان قدر وابسته اش شده بود که تحمل دوری اش را نداشت امشب برای من هم این دوری سه ساعتش داشت غیرقابل تحمل می شد😩
مقابل حسینیه همینطور که در جهت عکس بقیه جلوتر میرفتند در چهره کسانی که روبهرویم گذر میکردند دقیق تر می شدم تا شاید راضیه را بیابم مادر مقابل دختر بچه گریان ایستاده بود و خون سر و صورتش را پاک میکرد چند دختر دیگر به دوستانشان که به نقطه خیره شده بود و از چشمانش اشک میریخت دلداری میدادند با هر چند قدمی خبری میشنیدم که بر دلم چنگ می انداخت🗣
_ یعنی صدای چی بود؟؟ ما که اول حسینی بودیم چیزی نفهمیدیم!!
_فکر کنم یه چیزی ترکید!!!؟
_ وای! یه لحظه آخر حسینیه مثل روز روشن داغ شد😭
ادامه دارد...
❌ کپی به شرط فوروارد غیر از این حرام است🚫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه شهید و بلند نکن اقای برادر
حاج قاسم😍
- ماھِحرم .
°|بسم الله الرحمن الرحیم|° برنامه زمانےڪانال نمازی به افق عشق✍ 😍قبل از اذان صبح ࢪمان راض بابا(تا ا
رفقا عزیز دعای فرج واسه امام زمانه میخوای بخون میخوای نخون😌
- ماھِحرم .
رفقا عزیز دعای فرج واسه امام زمانه میخوای بخون میخوای نخون😌
روضه های شبانه هم از این به بعد فقط صوت مداح ها میزاریم در غیر این صورت معذوریم بدلیل اینکه شما در ناشناس گفتید خوب نیست ☺️
- ماھِحرم .
روضه های شبانه هم از این به بعد فقط صوت مداح ها میزاریم در غیر این صورت معذوریم بدلیل اینکه شما در ن
در ضمن ما ادرس کانال ••• نداریم دوست عزیز 🌹