#پشت_سنگر_شهادت
#پارت1
نگاهی به تابلو روبرویش انداخت:
( کلینیک روانشناسی المهدی )
پزشک حامد خرمی دارای فوق تخصص روانشناسی بالینی.
اصلا دوست نداشت برود پیش روانشناس.
از همان بچگی یک قانون در ذهن خود داشت:
هیچوقت مشکلتو به کسی نگو حتی اگه داشتی میمردی.
اگر هم مشکلش خیلی حاد بود آن را با پدر و مادرش حل میکرد.
ولی حالا پدر و مادری در کار نبود و این جوان مغرور باید پا روی قانونش میگذاشت و مشکلش را به یک غریبه میگفت.
غریبه ای به نام روانشناس.
لگدی به در ماشین زد ، طوری که صدای ونگ ونگ مازراتی قرمزش در آمد ، ولی برایش مهم نبود ، دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود ، از همان سه ماه پیش که پدر و مادرش جلوی چشمش جان دادند ، همه دنیایش رنگ باخت.
دیگر نه ماشینش برایش مهم بود ، نه دوست دختر های لوسش که ادعای عاشقی میکردند.
خسته شده بود،از دنیا، از زندگی،از همه چیز،حتی ثروت زیاد.
دلش یک زندگی ساده میخواست.
آهی کشید و به سمت مطب رفت.
مطب دکتر حامد خرمّی.
بعد معرفی کردن خودش و گفتن اینکه دیروز نوبت گرفته وارد اتاق پزشک شد.
البته بعد از در زدن،بی ادبی را یاد نگرفته بود.
به محض ورودش به مطب دکتر جوان از جا برخاست:
سلام..خوش اومدین..بفرمایید.
نگاهی به صورت دکتر کرد به نظر۲۲_۲۳ ساله می آمد،چشم های خاکستری اش زیادی به چشم می آمد ولی جذابیت آن به چشم های همرنگ آسمان شب پسرک نمیرسید.
جواب سلام دکتر حامد نام را داد و روی مبل دقیقا روبروی او نشست.
قبل از اینکه حامد دهن باز کند خودش شروع کرد:
راشا حیدری هستم،نوزده سالمه،از بچگی تو ناز و نعمت زندگی کردم،اونم نه تو ایران تو آمریکا و
تقریبا ۵ ساله اومدم ایران.
با مامان و بابام در کمال آرامش و آسایش زندگی میکردم ولی خیلی زود آرامشم تموم شد.
سه ماه پیش مامان و بابام توی یه تصادف جلو چشام جونشونو از دست دادن و ...
ولی بابام قبل مرگش بهم گفت تو بچه مانیستی.
گفت..تو رو تو حرم پیدا کردیم برو خونواده اصلیتو پیدا کن...
و این آخرین باری بود که من صدای بابامو شنیدم.
فشار زیادی روم بود.
هم پدرم و هم مادرم تک فرزند بودن مثل پدربزرگ و مادربزرگم.
هیچکس نبود که این غمو باهاش تقسیم کنم.
تنها بودم..خیلی تنها..
از تنهایی به جنون رسیده بودم و به عبارتی روانی شده بودم.
میخواستم خودکشی کنم ولی خب...به دلایلی نکردم و به جاش تصمیم گرفتم برم پیش روانشناس که این افتخار نصیب شما شد.
پوزخند زد اما پزشک روبرویش گرم لبخند زد:
بله افتخار دادین.... منور فرمودین.