#پارت_شصتو_هشت🌹
(حجاب من)😍
بعضی جاهاشو جا موندم نشد بنویسم
باشه حتما. اشکال نداره پس فردا براتون بیارم؟
خندید_ میدونم جزوه هاتونو به کسی نمیدین و کپیشو میدین برای خودشون اما نمیخوام به زحمت بیفتین بیاین بریم
همین کافی نت کنار دانشگاه زیاد وقتتونو نمیگیرم
_ خیر زحمتی نیست. ببخشید من باید برم برای نماز،کپیشو بعدا بهتون میدم. با اجازه
علوی_ قبول باشه. به سلامت
سرمو تکون دادم و رفتم داخل نمازخونه
نمیخواستم باهاش برم چون نه دوست داشتم بقیه ببینن و حرف در بیارن و نه دوست داشتم با پسر غریبه قدم بزنم به
خاطر همین جواب این حرفشو ندادم امیدوارم دلیلشو فهمیده باشه
از دانشگاه اومدم بیرون و راه افتادم سمت پارکینگ
ریموت 206 قرمز همون اهریمنی رنگ و خوشگلمو زدم و سوار شدم
عینک آفتابیمو به چشمام زدم،کمربندمو بستم،حرکت کردم
همزمان که رانندگی میکردم غرق شدم تو دوسالی که گذشت، با همه ی خوبیا و بدیاش، شادیا و غماش
غمایی که با بی رحمی اشکمو در میاوردن و شادی هایی که با سخاوت تمام در اختیارم قرار میگرفتن و باعث میشدن از
خوشیه زیاد قهقهه بزنم
میگن پشت هر خنده گریه ای هست و پشت هر گریه خنده ای. من تو این دو سال اینو با تمام وجود لمسش کردم
اتفاقای زیادی تو این مدت افتاد که اگه بخوام همرو بگم یه کتاب میشن ولی نمونش مثل:
ازدواج عرفان که همه ی توانمو به کار بردم تا فراموشش کنم و با کمک خدای مهربون موفق هم شدمرفت و آمد خانوادگی با خانواده ی شمس که خیلی تو روحیم تاثیر داشته، واقعا دوستشون دارم، کنارشون که هستم
آرامش وصف نشدنی ای رو تجربه میکنم، حتی چندینبار در حالی که نرگس جونو بغل کرده بودم و میبوسیدمش بهش
گفتم خیلی دوستشون دارم و مثل خانواده ی خودم میمونن.
اتفاق دیگه ای که باعث شد کل خانوادمون داغدار بشن فوت پسرعمه ی 10 سالم بود که وقتی با دوچرخه داشته از جاده
میرفته یه ماشین بهش میزنه و... داغش موند رو دل هممون اونقدر به خاطرش گریه کردم که خدا میدونه حتی الان هم
با یادش اشکام جاری میشن، عمه ی بیچارم نابود شد البته پارسال یه بچه ی دیگه خدا بهش داد که اون براش جای
امیر علیشو گرفته
و اما بعد از همه ی این اتفاقای ضد و نقیض چیزی که باعث خوشحالیم شد ازدواج مریم بود، آبجیه عزیزم با دوست
محمد ازدواج کرد پسر خیلی خوبیه. قبلش از محمد دربارش پرسیدم و اونم که ماجرارو فهمید هرچی راجع به دوستش
میدونست بهم گفت منم به مریم انتقال دادم بعدش هم که رفتن تحقیقات و همه از پسره امین و خانوادش تعریف
کردن، گفتن آدمای خوبی هستن. حدودا 10 ماهی میشه عقد کردن فردا هم عروسیشونه به خاطر همین این هفته
هیچکدومشون دانشگاه نیومدن آخه درگیر کارای عروسین
از اونطرف هم طاها و نازنین عروسی گرفتنو رفتن سر خونه و زندگیشون
اما بهترین اتفاق خبری بود که طاها بهم داد و اون خوب شدن کامل قلبم بود یعنی الان قلبم دیگه هیچ مشکلی نداره...
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد....