#پارت_صدو_یک🌹
(حجاب من)😍
که همه ی چیزارو نقد بگیریم
.
.
محمد
از حرفی که زد خیلی خوشم اومد. از همین الان به فکر زندگیمونه برعکس خیلی خانمای دیگه که از همون اول زندگی
شوهر بدبختشونو میبرن زیر قرض و قوله
_ نگران نباش نمیرم زیر قرض. بابا گفته پول خونه هرچقدر که بشه 70 میلیونش با اونه فقط 50 میلیون میمونه که 10
تومنشو دایی گفته به عنوان هدیه ی عروسی بهم میده، 10 تومن مامان، 5 تومنم طاها میمونه 25 میلیون که خودم دارم.
خرج عروسی هم که شما خانم کم خرج فرمودین تالار به هیچ وجه و میخواین تو حیاط خونه ی ما عروسی بگیرین از
این لحاظ چند میلیون جلو افتادیم، آشپزی هم که فرمودین هیچکس بهتر از مادر زن بنده آشپزی نمیکنه و خودشون
میخوان با کمک دوستاشون غذاهارو درست کنن. ارکست هم که گفتین نه. پس تنها خرجی که داریم مواد
غذایی،میوه،میز و صندلی،آرایشگاه و یه مولودی خونه. همین. آخه زن از این کم خرجتر کجا پیدا میشه خدا
زینب همینجور با دهان باز بدون اینکه پلک بزنه خیره داشت نگاهم میکرد، حتما الان داره با خودش میگه من دیوونه
شدم
طاها_ داداش؟ زن داداش؟ حرفاتون تموم نشد؟ بریم دیگه
نازنین_ آره حالا که وقت هست بریم دنبال مامان جون و مامان زینب که باهم بیایم بازار حداقل یه قسمتی از وسایلو
بگیریم سرمو تکون دادم. زینب هم به خودش اومدو هممون دوباره لشگر کشی کردیم سمت ماشین
و راه زینب به مامانش و نازنین هم به مامان من زنگ زد تا آماده بشن که داریم میریم دنبالشون
اول رفتیم دنبال مامان زینب. به اصرار زینب قبول کردم که ماشینشو بیاره و ماشین خودمو دادم به طاها
طاها و نازنین سوار ماشین من شدنو جلوتر راه افتادن. زینب پشت فرمون ماشینش نشست، رفتم عقب بشینم تا فاطمه
خانم جلو بشینه که قبول نکردو گفت برم جلو، خودش هم رفت عقب نشست
رسیدیم درِ خونمون مامان هم اومد سوار ماشین ما شد..
یه قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....