#پارت_نودو_شش🌹
(حجاب من)😍
به دستش نگاه کرد.انگشتای دست چپش خونی بودندست راستشو آورد بیرون.مانتوش سفید بودو اون قسمت دستش که ازش خون گرفته بودن کاملا خونی شده بود
دیگه طاقت نیاوردم رفتم جلو دستشو تو دستم گرفتمو به آستین خونیش نگاه کردم اخمام رفت تو هم
زینب_ دستمو خوب فشار ندادم ازش خون اومد. میشه ولش کنین
دستشو ول کردم. با عصبانیت دستمو فرو کردم تو موهام
نازنین_ داداش؟ بریم یه چیز شیرین بگیریم زینب بخوره رنگش خیلی پریده
برگشتم دوباره نگاهش کردم
فکر کنم فهمید خیلی نگرانم چون روشو از من برگردوند و جوری ایستاد که صورتشو نبینم
زینب_ نه من حالم خوبه آجی نگران نباش
رفتم سمت یکی از خانمای پشت میز
_ ببخشید خانم لطفا جواب آزمایشای مارو تا دو ساعت دیگه آماده کنید عجله داریم
سرشو تکون داد.برگشتم پیش بقیه
_ بچه ها بیاین بریم
همشون دنبالم اومدن و سوار ماشین شدیم. روندم سمت یه کافی شاپ.
طاها منورو برداشت
طاها_ من یه آب طالبی شماها چی میخورین
نازنین_ آب هویج
با لبخند به زینب نگاه کردم _ شما چی خانم؟
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد......