eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن . کپی به هیچ‌عنوان رضایت نداریم !
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتند:« نه تا سوار موتور نشی باور نمی کنیم» وقتی نشستم پشت سرش پرسید :این همه لشکر کشی برای چیه؟؟؟ همینطور که به چشمهای باباقوری بچه ها می خندیدم گفتم: اومدن ببینند واقعا تو شوهرمی یا نه . البته با آن موتور تریل معروف را نداشت کلاً موتور وقف هیئت بود .عاشق موتورسواری بودم ولی بلد نبودم چطور باید با حجاب کامل بشینم روی موتور. خانمهای هیئت یادم دادند راستش تا قبل از ازدواج سوار نشده بودم .چند بار با اصرار دایی ام را مجبور کرده بودم که من را به نشاند ترک موتور. رفتیم خانه دانشجویی. در یک زیر زمین که باور نمی‌کردی خانه دانشجویی باشد. بیشتر به حسینی این نقلی شبیه بود .ولی از حق نگذریم خیلی کثیف بود. آنقدر آنجا هیئت گرفته بودند و غذا پخته بودند که از در و دیوارش لکه و چرک می بارید. تازه می گفت به خاطر تو اینجا رو تمیز کردم. گوشه یکی از اتاق ها یک عالمه جوراب تلنبار شده بود معلوم نبود کدام لنگه برای کدام است فکر کنم اشتراکی می‌پوشیدند. اتاق ها پر بود از کتیبه های محرم و عکس شهدا از این کارش خوشم آمد. بابت شکل و شمایل و متن کارت عروسی خیلی بالا پایین کرد. خیلی از کارها را دیدیم پسندش نمیشد. نهایت رسیدیم به یک جمله حضرت آقا با دست خط خودشان. «بسم الله الرحمن الرحیم همسری شما جوانان عزیزم را که پیوند دلها و جسم ها و سرنوشت هاست صمیمانه به همه شما فرزندان عزیز تبریک می گویم .سید علی خامنه ای» دست خط را دانلود کرد و ریخت روی گوشی. برای مغازه دار جالب بود .گفت من به رهبر ارادت دارم ولی تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت عروسی چاپ کند. از طرفی هم پا فشاری می کرد که نمی‌شود و از متن‌های حاضر یکی را انتخاب کنیم . محمد حسین که در این کارها سررشته داشت به طرف قبولاند که می‌شود در فتوشاپ این کار را با این مشخصات طراحی و چاپ کرد ادامه دارد...
همان شب رفتیم زیارت شهدای گمنام دانشگاه آزاد .پشت فرمان بلند بلند می خواند «دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم خیلی حسین زحمت مارا کشیده است »کنار قبور شهدا شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل. یاد روزهایی افتادم که با بچه ها می آمدیم اینجا همیشه خدا اینجا پلاس بودنش بساط شوخی را فراهم می‌کرد که« این باز اومده سراغ ارث پدرش» سفره خاطراتش را باز کرد که به این شهدا متوسل شده یکی را پیدا کنند که پایه کارش باشد .حتی آمده و از آنها خواسته بتواند راضیم کند به ازدواج .می گفت:« قبل از اینکه قضیه ازدواجمان مطرح شود خیلی از دوستانش می آمدند و در مرحله من از به مشورت می خواستند به گفته بودند که برای ایشان از من خواستگاری کند می خندید که اگه نمیگفتم دختر مناسبی نیستی بعداً به خودم می گفتم پس چرا خودت گرفتی اگه هم میگفتن برای خودم می خوام که معلوم نبود تو بله بگی.» حتی گفت که «اگر اسلام دست و پام رو نبسته بود دلم می خواست شما را کتک مفصل بزنم .»آن کل کل های قبل از ازدواج تبدیل شدن به شوخی و بذله گویی. آن شب هرچه شهید گمنام در شهر بود زیارت کردیم .فردای روز عقد رفتیم خانه خاله مادرش .جا هم یک سر ماجرا وصل می‌شد به شهادت. همسر شهید بود .شهید موحدین. روز بعد از عقد نرفتم امتحان بدهم .محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت با اعتماد به نفس، درس نخوانده رفت سر جلسه. قبل از امتحان نشسته بود با یکی از رفقایش که کل درس را در ده دقیقه بگوید. جالب اینکه آن درس را پاس کرد. قبل از امتحان زنگ زد که... ادامه دارد...
قضاوت دیگران هم درباره کارت متفاوت بود؛ بعضی ها می گفتند قشنگ است و بعضی ها هم خوششان نیامد. نمی دانم کسی بعد از ما از این نوع کارت استفاده کرد یا نه ولی با بابش باز شد تا چند نفر از بچه های فامیل عقدشان را داخل امام زاده برگزار کنند. از همان اول با اسباب و اثاثیه زیاد موافق نبود. می‌گفت :این همه تیر و تخته به چه کارمون میاد .از هر دری سخنی گفتم و چند تا منبر رفتم برایش تا راضیش کنم .موقع خرید حلقه پایش را کرده بود در یک کفش که به جایش انگشتر عقیق بخریم. باید میز مذاکره تشکیل می‌دادیم و آقا را قانع می کردیم. بهش گفتم انگشتر عقیق باشه برای بعد ،الان باید حلقه بخریم .حلقه را خرید ولی اولین بار که رفتی مشهد انگشتر حقیقی انتخاب کرد و دادیم همان جا برایش ساختند .کاری به رسم و رسوم نداشت هر چه دلش می گفت همان راه را می رفت. از حرکات و سکنات خانواده‌اش کاملا مشخص بود هنوز در حیرت اند که آیا این آدم همان محمد حسینی است که هزار رقم شرط و شروط داشت. روزی موقع خرید جهیزیه خانم فروشنده به عکس صفحه گوشی هم اشاره کردو گفت:« این عکس کدوم شهید » خندیدم که هنوز شهید نشده شوهرمه .!!! کم کم رفت و آمد و بگو بخند هایش توجه همه را جلب کرد. آدم یخی نبود سریع با همه گرم می گرفت و سر رفاقت را باز می‌کرد. با مادربزرگم هم اخت شد و برو بیا پیدا کرد. چند وقت یک بار هم شب خانه اش می‌ماندیم. با آن خانه انس پیدا کرده بود؛ خانه ای قدیمی با سقف های ضربی. زیاد می رفت و به گوسفند های شان سر می زد. طوری شده بود که خیلی از جوان‌های فامیل می‌آمدند پیشش برای مشاوره ازدواج. بعضی هایشان هم می‌خندیدند که زیر اسانس حرف بزن بفهمیم چی میگی .دختر خاله ام می‌گفت الان داره خودش رو رحیم پور ازغدی می‌بینیم. من هم مسخره اش می کردم از غدی را میشناسی،این محمدحسین شونه. خدایش قلمبه سلمبه حرف میزد ولی آخر حرف هایش به این می رسید که طرف به دل نشسته یا نه .زیاد هم از ازدواج خودمان مثال می زد. ادامه دارد...
شعارش این بود:« ترک محرمات،رعایت واجبات و توسل به اهل بیت .»موقع توسل، شعر روضه می‌خواند .گاهی واگویه می کرد. اگر دو نفری بودیم که بلند بلند با امام حسین صحبت می کرد. اگر کسی هم دور و بر ما نشسته بود با نجوا توسلی را جلو می‌برد. بیشتر لفظ ارباب را برای امام حسین علیه السلام به کار می‌برد.عاشق روضه های حاج منصور بود ولی در سبک سینه زنی بیشتر از حاج محمود کریمی الگو مگرفت.فروردین سال ۹۰ در تالار نور شهرک شهید محلاتی عروسی گرفتیم خانواده‌ها پول گذاشتن روی هم و خانه‌ ای نقلی در شهرک شهید محلاتی برای دست و پا کردن .آنجا خیلی دوست داشت.چند وقت که آنجا ساکن شدیم و جاهای دیگر تهران را دیدم قبول کردم که واقعا موقعیت بهتر است.هم‌ محله مذهبی بود هم ساکت.اکثر مسجد را پیاده می رفتیم ،به خصوص مقبره شهدا .کنار پیاده روی ، کوهنوردی را دوست داشتم .یک بار با هم رفتیم تا ارتفاعات شهرک شهید محلاتی موقع برگشتن پام پیچ خورد .خیلی ناراحت شد. رفت عکس گرفتیم،دکتر گفت تاندون پا کمی کش آمده. نیازی نیست که گچ بگیریم. فردای آن روز رفت یک جفت کتانی خوب برایم خرید. با اینکه وضع مالی‌اش چندان تعریفی نداشت آدم دست و دلبازی بود. اهل پس انداز و این چیزها نبود.اصلا بهش فکر نمی کرد. موقع خرید اگر از کارت بانکی استفاده می‌کرد، رسید نمی‌گرفت برایش عجیب بود که ملت نیستند تا رسید خریدشان را نگاه کنند ادامه دارد...
یک ماه بعد از عقد جور شد رفتیم حج عمره. سفرمان همزمان شد با ماه رمضان برای اینکه بتوانیم روزه بگیریم عمره راه یک ماهه به جا آوردیم. یک دست نبودیم پیر و جوان و زن و مرد .ما جزو جوان تر ها جمع به حساب می آمدیم .کارهایی که محمدحسین انجام می داد باز مثل گاو پیشانی سفید دیده می شدیم. از بس برایم وسواس به خرج می‌داد .در مدینه گیر داده بودم که کوچه بنی هاشم را پیدا کنیم. بلد نبود.به استاد تاریخ دانشگاه زنگ زدم و از او سوال کردم .نقشه را دقیق ترسیم کرد. از باب جبرئیل توضیح داد تا حد و حریم کوچه از کجا تا کجاست .هر وقت می رفتیم عرب‌ها آنجا خوابیده یا نشسته بودند.زیاد روضه میخواند. گاهی وسط روضه ها شرطه ها می آمدند و اعتراض می‌کردند. کتاب دستش نمی گرفت از حفظ می خواد. هر وقت ماموران سعودی مزاحم میشدند می‌گفت بر پدر همتون لعنت. هر چند بار هم در مسجد الحرام نزدیک بود دستگیرش کنند.با وهابی‌ها کل کل می‌کرد .خوشم می‌آمد اینها از رو بروند و از طرفی هم می دانستم اگر نصیحتش کنم بیخیال این هاشو تاثیری ندارد. بار اولم بود می‌رفتیم مکه. می‌دانستم اولین بار که نگاهمان به خانه کعبه می‌افتد سه حاجت شرعی ما برآورده می‌شود .همان استاد تاریخ گفت قبل از دیدن خانه اول سجده کنید بعد که تقاضای خود را از خدا کردید سر سجده بردارید.زودتر از من سرش را بالا آورد به من گفت توی سجده باش و بگو خدایا من و کل زندگی و همه چیزم رو خرج خودت کن ، خرج امام حسین کن.نگاهم کرد و گفت ببین خدا هم مشکی پوش حسینه.خیلی منقلب شدم .حرف‌هایش آدم را به هم می ریخت .کل طواف را با زمزمه روضه انجام می‌داد، طوری که بقیه به هوایی روزهایش می سوختند. در سعی صفا و مروه دعاها که تمام می شد روضه میخواند. دعای جوشن می‌خواند یا مناجات حضرت امیر و من همراهیش می کردم .بهش گفتم باید بگیم خوش به حالت حاجر اونقدر رفتی و اومدی بالاخره آب برای اسماعیل پیدا شد کاش برای رباب هم پیدا میشد . انگار آتش زدنم بلند بلند شروع کرد به گریه کردن. موقع که برای غار حرا از کوه بالا می رفتیم خسته شدم. نیمه‌های راه بریده بودم و دم به دقیقه می‌نشستم. شروع کرد مسخره کردن که چه زود پیر شدی یا تنبلی می کنی ؟؟بهش گفتم «من با پای خودم میام هر وقت بخوام میشینم. بمیرم برای اسرای کربلا مرد نامحرم بهشون می خندیدن »بد با دلش بازی کردم . نشست سرش را زیر انداخت و باز روضه خوانی اش گل کرد. در طواف دستهایش را برای من قلاب می‌کرد که به کسی برخورد نکنم. با آب و تاب دور و برم را خالی می‌کرد تا بتوانم حجرالاسود را ببوسم. ادامه دارد
«دارم میام ببینمت.» گفتم برو امتحان بده که خراب نشه. پشت گوشی خندید که :«اتفاقاً میام که امتحانم خراب نشه.» آمد گوشه حیاط ایستاد و چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم دوباره این جمله را تکرار کرد :«تو همونی که دلم خواست کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد. رفت که بعد از امتحان زود برگردد . تولدش روز بعد از عقدمان بود. هدیه خریده بودم. پیراهن، کمربند و ادکلن .نمیدانم چقدر شد ولی به خاطردارم چون می‌خواستم خیلی مایه بزارم همه را مارک دار خریدم و جیبم خالی شد. بعد از ناهار یک دفعه با کیک و چند تا شمع رفتم داخل اتاق. شوکه شد وخندیدُ گفت:« تولد منه تولد تو اصلاً کی به کیه.» وقتی کادو را بهش دادم گفت« چرا سه تا» گفتم «دوست داشتم »نگاهی به مارک پیراهنش انداخت و طوری که توی ذوق نخورده باشد به شوخی گفت :اگه ساده تر می خریدی به جایی نمی خورد .یک پیس از ادکلن را زده کف دستش معلوم بود خیلی از بوش خوشش آمده :«لازم نکرده فرانسوی باشه مهم اینه که خوشبو باشه .برای کمربند چرم دورو هم حرفی نزد. آخر سر خندید که بهتر نبود خشکه حساب می کردی می دادم هیئت. سر جلسه امتحان بچه ها با چشم و ابرو به من تبریک می گفتند. صبرشان نبود بیایم بیرون تا ببیند با چه کسی ازدواج کرده‌ام.جیغی کشیدند؛ شبیه خودم وقتی که خانم ابویی گفت محمد خانی آمده خواستگاریت .گفتند ما را دست انداختی .هر چه قسم و خوردم باورشان نشد. به من زنگ زد که آمده نزدیکه دانشگاه .پشت سرم آمدن که ببیند راست می گویم یا شوخی می کنم .نزدیکی در دانشگاه گفتم اینا ها باور کردیم اونجا منتظرمه . ادامه دارد...
کمک بقیه هم بود. خیلی به زوار سالمند کمک می کرد. مادر شهیدی با دخترش آمده بود طواف و کارهای دیگر برایش مشکل بود. دخترش توانایی بعضی کارها را نداشت. خیلی هوایشان را داشت. از کمک برای انجام طواف گرفته تا گرفتن عکس از مادر و دختر .یک بار وسط طواف مستحبی شک کردم چرا همه دارند ما را نگاه می کنند. مگر ظاهرمان اشکالی دارد. یکی از خانم های داخل کاروان بعد از غذا من را کشید کنار و گفت:«صدقه بذار کنار اینجا بین خانم‌ها صحبت از تو شوهرت که مثل پروانه دورت میچرخه .»از این نصیحت مادرانه کرد و خندید و گفت: اینکه میگن خدا در و تخته رو به هم چفت میکنه نمونه اش شمااین. دائم با دوربینش چلیک چلیک عکس میگرفت. بهش اعتراض می‌کردم که اومدی زیارت یا عکس بگیری؟ یک انگشتر عقیق مستطیل شکل هم داشت که روی آن حک شده بود یا زهرا در مکه هدیه داد شیعه یمنی. وقتی رفتیم مکه گفت دیگه دوست ندارم بیام. باشه تا از دست سعودی ها آزاد بشه .نه تنها من بلکه جاهای دیگر در خانه هم کاری می‌کرد که وصل شود به اهل بیت، خواسته امام حسین علیه السلام .یکی از چیزهایی که باعث شد از تنفر به بی تفاوتی برسم و بعدش بهش علاقه پیدا کنم ،همین کارهایش بود. دیدم دیوانه وار هیئتی است. همه دوست دارند در هیئت شرکت کند ولی اینکه چقدر مایه بگذارند مهم است. اولین حقوقی که از سپاه گرفت ۲۵۰ هزار تومان بود. رفت با همه آنها کتیبه خرید برای هیئت.رفتیم پرده فروشی ریش ریش های پایین پرده را خرید و به هم دوخت وبه هیئت هدیه کرد. پاساژ مهستان پاتوقش بود .روی شعر پیدا کردن برای امام حسین علیه السلام خیلی وقت میگذاشت. ادامه دارد...
ام می خواست خانه را عوض کند ولی میگفت زیر بار قرض و وام نمیرم. به فکر افتاده بود پژو ای را که پدرم به ما هدیه داده بود با یک سوزوکی عوض کند. وقتی دید پولش نمی رسد بیخیال شد. محدودیت مالی نداشتم وقتی حقوق می گرفت مقداری بابت ایاب و ذهاب و بنزین برمی‌داشت و کارت را میداد به من. قبول نمی‌کردنم ولی می‌گفت تو منی من تو. البته من بیشتر دوست داشتم از جیب پدرم خرج کنم و دلم نمی آمد از پول او خرید کنم .از وضعیت حقوق سپاه خبر داشتم. از وقتی مجرد بودم کارتی داشتم که پدرم برایم پول واریز می کرد. بعد از ازدواج همان روال ادامه داشت. خیلی ها ایراد می‌گرفتند که به فکر جمع کردن نیست و شمّ اقتصادی ندارد. اما هیچ وقت پیش نیامد به دلیل بی پولی به مشکل بر بخوریم. از وضعیت اقتصادی‌اش باخبر بودم ؛برای همین قیده بعضی از تقاضا ها را می زدم. برای جشن تولد و سالگرد ازدواج و اینها مراسم رسمی نمی گرفتیم اما بین خودمان شاد بودیم . سرمان می‌رفت هیئت مان نمی رفت. رایت العباس چیذر،دعای کمیل حاج منصور در شاه عبدالعظیم علیه السّلام ،غروب جمعه ها هم می رفتیم طرف خیابان پیروزی، هیئت گودال قتلگاه. حتی تنظیم می کردیم شب های عید در هیئتی که برنامه دارد سالمان را تحویل کنیم. به غیر از روضه هایی که اتفاقی به تور مان می‌خورد این سه تا هیئت را مقید بودیم .حاج منصور ارضی را خیلی دوست داشت تا اسمش می‌آمد می‌گفت: اعلی الله مقامه و عظم شأنه .ردخور نداشت شبهای جمعه نرویم شاه عبدالعظیم علیه السلام .برنامه ثابت و هفتگیمان بود. حاج منصور آنجا دو سه ساعت قبل از نماز صبح دعای کمیل می‌خواند. نماز صبح را می‌خواندیم و می‌رفتیم کله پاچه بخوریم،به قول خودش:« بریم کلپچ.» ادامه دارد...
اینم قسمت های بعدی
🥀
🍁🦋🍁
🕊 🍁 مانتو هرچقدر هم بلند و گشاد باشه آخرش.... "" نمیشه🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظه‌وداع‌شهیدمدافع‌حرم با دختردردونه‌اشـ..💔😭😔 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ خیلی غم انگیزه حتما ببینید😔😔😭😭 شهدا شرمنده ایم😔✋
🔰 شناسایی پیکر مطهر هفت شهید مدافع حرم در سوریه 🔸 طبق اعلام واحد ایثارگران سپاه پاسداران، اسامی شهدای تفحص‌شده به شرح ذیل است: 🌷 شهیدان والامقام «رضا حاجی‌زاده»، «علی عابدینی»، «محمد بلباسی» و «حسن رجایی‌فر» از استان مازندران ، شهید «زکریا شیری» از استان قزوین، شهید «مجید سلمانیان» از استان البرز و شهید «مهدی نظری» از استان خوزستان. ➕ تکمیلی| پیکرهای مطهر این شهدا فردا در بارگاه ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا علیه‌السلام طواف داده می‌شوند و سپس در شهرهای خود تشییع خواهند شد.